|
زمان میتواند زندگی را دگرگون کند؛ افکار را، باورها را، حتی رابطهی ما
را با خودمان و دیگران. و گاهی، در میان این دگرگونیها، بازمیگردیم به
خاطرهها، به یادها، به آنچه سرودهایم یا نوشتهایم. مثل کسی که در میان
هیاهوی اکنون، به خاطراتش پناه میبرد؛ خاطراتی که زمانی حال بودند و اکنون
گذشتهاند. حسی در ما جان میگیرد؛ حسی که زمان نتوانسته آن را دگرگون کند.
خواب میبینی
که خودت نیستی
به دیگری تبدیلشدهای
با تعجب نگاهت میکنند،
تماشا گران
در نمایش …
ایستادهای ساکت وسط صحنه
با نور کمرنگی
که پاشیده روی شانههایت از سقف
و دستانی درازی که نمیرقصند
با زیروبم سمفونی … در هوا
نمینوازی
ارکستری عظیم را در بال روم باشکوه
مگر ویلونی را در حاشیه …
از صف تماشاچیان کسی به پا نمیایستد
تا کفی زند برایت …
میگریزی
از هیاهویی جمعیتی
که برای تو نیست
در پس پرده
و به آیینهیی که ترا نگاه میکند
خیره میشوی
……
میدوی نفسزنان
پسکوچههای خواب شکستهات را
به دنبال خویش …
"کریمه ویدا"
|