کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

          آسیه دانشیار

    

 
یادداشتی بر داستان سطل های آب و خریطه های ارزن اثری از سپوژمی زریاب

 

 


سپوژمی زریاب یکی از اولین و سرشناس ترین زنانِ نویسنده ی افغانستانی شناخته می شود. داستان سطل آب و خریطه های ارزن یکی از داستان های مشهور وی است که در آن به احساس مسئولیت جمعی هر پیشامد و نیاز به کنش گری در قبال آن و ایجاد تغییر می پردازد. این دغدغه ها از دیدگاه شخصیتی روایت می شود که معلم است و زن. رنگ ها و اعداد نماد های برجسته ی این داستان هستند.


در این داستان با شخصیت زنِ معلم وارد داستان می شویم، از زبان اول شخص مفرد. با اندیشه ی متواتر وی در خصوص اتفاقی سهمگین و تلخ که چند هفته پیش روی داده است. جنازه ای که در برابر خانه ی همسایه آورده شده و مادری که برای پسرش ضجه زده و سوگواری کرده و در نهایت سکوت کرده است. اتفاقی که نه تنها بعد از گذشت چند هفته هنوز از یاد شخصیت اول داستان نرفته که آرامش لحظاتش را گرفته است. اما این شخصیت اول داستان کیست؟ نویسنده او را چنین پرداخته است: او زنی است که هر قدمش را با احتیاط بر می دارد و مدام فکر می کند او زمان دویدن هم احتیاط می کند. او گمان می کند فرزند زنِ همسایه را خودش کشته یا حداقل در کشتن اش سهمی داشته .. او از گذشته های دور باور داشته که جنازه ی کشته هایی زیر خاک غلطیده اند و او نمی خواهد روی آن ها راه برود.


زنِ سوگوار اما هر هفته با قدیفه ی سفید و لباس سیاه؛ مشتی ارزن و سطلی آب، به قبرستان می رود. کم کم 57 زن که 57 فرزند خود را از دست داده بودند با قدیفه های سفید و لباس های سیاه به قبرستان می روند.


قدیفه ی سفید و لباس سیاه زنان نمادی مشترک با شاگردان مکتب است. تو گویی این زنان داغدار همان شاگردان بی کنش مکتب بودند که با چشمان شیشه ای و بی اعتنا اعداد کشته شده گان را روی کتابچه های خود می نوشتند و این سوگواری و فقدان نتیجه ی بی کنشی خودشان است. استادِ تاریخی که اعداد کشته شده گان را روی تخته ی سیاه می نوشت بی توجه به این که همه زنده جان هایی بودند که حالا در دل خاک فرو رفته اند. ناخن های معلم سرخ است و بی گمان دستش به خون آنها آلوده است چون اعتراضی ندارد، حتی زمانی که شخصیت اول داستان، می خواست احساس هم صنفی هایش را در کنش گری علیه این ارقام بر انگیزد، او را نادیده می گیرد و به سکوت وا می دارد.


وجه اشتراک او و شخصیت مادر داغدار زن بودن است و این که باید کاری کرد. اما کاری که او توقع دارد. سطل، سطل نثار کردنِ آب به زمین بایر و خشک؛ و پروار کردن خار های قبرستان نیست. او خریطه خریطه ارزن پاشیدن به پرنده هایی که وجود ندارند را بیهوده می داند. او به چیز دیگری فکر می کند، کنشی دیگر را جستجو می کند تا کرکس های منتظر دست از سرِ زنده جان ها بردارند. به خانه هایی که زنان به آن بر می گردند، می اندیشد که گل های باغچه شان سوخته است، به رنگ های سبز و نارنجی و ارغوانی که می تواند تغییر بیاورد و گنجشک هایی که بر خواهند گشت اگر "یک روز.. اگر یک روز..."

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۴۹۱      سال بیست‌‌یکم         عقرب    ۱۴۰۴     هجری  خورشیدی    اول نومبر   ۲۰۲۵