کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

فصل اول

 

 

 

فصل دوم

 

 

 

             برگردان: داکتر حمید هامی

    

 
کتاب «امان الله، شاه پیشین افغانستان»
قسمت دوم فصل دوم
نویسنده رولاند ویلد
چاپ اول ۱۹۳۲ میلادی

 



به گونة مثال، موضوع زنان؛ آن چه که کمتر کسی جرأت می‌کرد با مطرح کردنش با خشم و نارضایتی ملاها رو به رو شود و آزادانه در مورد نظام پرده نشینی صحبت کند. کمتر کسی حاضر بود تا صلاحیت مردن در زندانی کردن زنان در زیر پوشش سنتی را مورد پرسش قرار دهد، اما امان الله این کار را کرد.
او به وضعیت اذهان آنان که خالی و گرسنه بود، فکر می کرد؛ به ذهن های گرسنه که گاه با نگاهی از میان شبکة چادری به حویلی، تغذیه می شد. او به تحقیر هایی می اندیشید که بر آنان به نام دین و برخلاف آموزه های دینی، تحمیل می شد. رنج هایی را مجسم می کرد که در بحرانی ترین زمان زنده گی شان، جای طب و دارو را می گرفت.

این افکارِ درونی او بود. امان‌الله از آن لحظه یک انقلابی و شورشی بود. او با آن که توسط ملاها آموزش دیده بود، جرأت می‌کرد حق آن ها را در تعیین مشیرفاه جسمی و مادی ملت زیر پرسش ببرد. او باید از افکار خودش شگفت زده، شده باشد، چرا که در روشنایی روز، نظریه‌های انقلابی عجیب و غریبی را که ذهنش را در کنارِ آتش اردوگاه نظامی به خود مشغول کرده بود، مرور می کرد.

دلیلی یافت تا از نظام طبقاتی نفرت داشته باشد. علیه قوانینی که انسان ها را با نفرتی پذیرفته شده، از همدیگر جدا می کرد، شورید. او برداشت سالم و معقول از قرآن را می پسندید. کاری که ممکن بود به خاطرش از سوی محافظه کاران تیرباران شود.
اما هیچ‌کس افکار او را حدس نزد. هیچ‌کس نمی‌دانست در ذهن سرباز جوانی که در هر استان کشور شهرت یافته بود چه می‌گذرد. هیچ‌کس از جاه‌طلبی های آتشین و سوزان او خبر نداشت. او حتا به عنوان یک امیر احتمالیِ آینده نیز دیده نمی‌شد. حلقات دربار و شایعات با دیدن حبیب‌الله پیر که هنوز قوی، نیرومند و بی‌رحم بود، حدس می‌زدند که وقتی زمانش فرا برسد، جای او را یک دسیسه‌چین حیله‌گرِ مشابه و نزدیک به تاج و تخت خواهد گرفت.

نصرالله، برادر حبیب‌الله، و یا یک روباه پیر حیله‌گر دیگر از همان قماش، بیشترین امکان را داشت. او با آن که به تمام شوخی‌های بی‌رحمانة امیر می‌خندید، ناگزیر تمام اعمال او را تأیید می‌کرد و خود را در بازی قدیمی دیپلماسی و پُرحرفی یک وقت‌کشِ زیرک نشان می‌داد.

اما آن زمان هنوز خیلی دور بود. حبیب‌الله در طول ده سال گذشته، ذره‌ای از عادات بازیگوشانه‌اش دست نکشیده بود. شایعه شده بود که همین چند روز پیش، هنگام انجام بازی شطرنج، شوخی مختصری کرده بود. در حین بازی، حرفش قطع شد. پیکی آمد تا اعلام کند که چهارصد سرباز یاغی از هرات آورده شده‌اند. نگهبانان منتظر هدایت بودند.
حبیب‌الله بدون اینکه نگاهش را از تخته بردارد، گفت: «چشم‌های شان را از حدقه درآورید».

این داستان توسط یک انگلیسی که در آن زمان با او بود، تأیید شده است. حکم در همان روز اجرا شد

وقتی امان‌الله از این ماجرا و ماجراهای مشابه باخبر شد، از چنین روش‌هایی شگفت‌زده گردید. او در مدرسه‌ای سخت‌گیر بزرگ شده بود و ضرب‌المثل و گفته‌ی محبوب پدرش را شنیده بود.
حبیب‌الله می‌گفت: «من بر مردمی آهنین حکومت می‌کنم و باید با دستی آهنین حکومت کنم.»

اما امان‌الله قانع نشده بود. باید اشتباهی رخ داده باشد. او به خارج از کشور نگاه کرد. اگرچه غارت و کشتار را در مقیاسی بی‌سابقه در تاریخ دید، با آن هم دریافت که هنوز هم درس‌هایی برای آموختن در غرب وجود دارد که می‌تواند با گذشت زمان در مورد شرق نیز به کار گرفته شود.

مهم‌ترین زشتیی که او در دربار دید، نظامِ فراگیرِ فساد بود. هیچ پنهان کاریی در میان نبود. این امر پذیرفته شده و به ظاهر نازدودنی بود. آن قدر ادامه یافته بود که به سنت بدل شده بود. هر کسی قیمت خودش را داشت و حاکم خردمند کسی بود که بازار را رونق می‌داد و تا حد امکان مبلغ زیادی به دست می‌آورد.

هر مقام رسمی از طریق دلالان به دست می‌آمد. هر اداره‌ و نهاد، طفیلی ها و مکروب های مخرب خودش را داشت. هر مالیاتی که بر مردم وضع می‌شد، به صورت عموم به رؤسایی پرداخت می‌شد که عناوین خود را در بدل پرداخت پول خریده بودند و قصد داشتند هر چه سریع‌تر مدرک مصرف شدة خود را بازیابی کنند. تعداد بسیار کمی می‌توانستند در برابر این سیستم ایستاده گی کنند. این سیستم در قلب جامعه نفوذ کرده و به اندازة نیازمندی به خوردن و آشامیدن جا افتاده بود. سربازان ارتش او سالانه مبالغی را به سرجوخه‌های خود می‌پرداختند. سرجوخه‌ها برای حفظ درجة خود به گروهبان‌های خود مالیات می‌دادند. گروهبان‌ها به افسران ارشد خود حقوق می‌دادند و افسران عناوین خود را خریده بودند و مجبور بودند در بدل آن سرمایه‌گذاری سودی هم دریافت کنند.

بنابر این فساد در هر شاخه‌ای از حکومت ادامه می یافت. هیچ کس مصئون نبود و تنها امان‌الله بود که اعتراض کرد. تنها امان‌الله فکر می‌کرد که در این رسم، شرارت و زشتی وجود دارد. تنها امان‌الله جرأت کرد بگوید که شاید روش‌های دیگری هم وجود داشته باشد. اما او هم سکوت می کرد. حتا امان‌الله هم در برابر خشم حبیب‌الله در امان نبود.

ادامه دارد

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۴۹۰       سال بیست‌‌یکم         میزان/عقرب    ۱۴۰۴     هجری  خورشیدی      شانزدهم اکتوبر   ۲۰۲۵