کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

فصل اول

 

 

             برگردان: دکتر حمید هامی

    

 
بخش نخستِ فصل دوم
کتاب "امان‌الله، شاه پیشین افغانستان"
نویسنده رولاند ویلد
چاپ اول ۱۹۳۲ میلادی

 


قتل امیر و انگیزه‌های یک مرد جوان - زنده‌گی با ارتش افغانستان - ورزش در تپه‌های ناهموار و خشن - کابل یا کابینِ خلبانِ شرق

 امان‌الله در طول جنگ جهانی چیزهای زیادی آموخت. او در سنی بود که می‌توانست رویدادهای جهان را با دیدگاهی مناسب ببیند. بیست و چهار ساله بود، ذهنی روشن و مصمم داشت و شروع به نگاه کردنِ تاریخ از زاویة مختص به خودش کرده بود.

هر مرحله از جنگ؛ هر نقض پیمان و هر خیانت به ویژه‌گی‌های ملی؛ هر شاهکار نظامی یا پیروزی و شور میهن‌پرستانه؛ همه در حافظة او جایی برای راهنمایی آینده‌اش پیدا کرده و ضبط شدند.

هیچ چیز او را از مسیر ناسیونالیسم خشونت‌آمیزش منحرف نمی‌کرد. حتی زمانی که منتقدانش در اوج فعالیت بودند، هرگز گفته نشد که او خطایی برخلاف اصول و قوانین مورد نظر مرتکب شده است. او همه کار را برای کشورش انجام داد. او به خود و هم¬میهنانش ایمان داشت. انرژی و جاه‌طلبی امان‌الله کاملاً با نیت خوب هدایت می‌شد.

این منظره‌ای آموزنده نبود که او در نیمی از جهان دید... وقتی دید که چگونه ملت‌های مدرن اختلافات خود را مدیریت و حل می‌کنند، اندکی عقب‌نشینی ذهنی کرد. ذهن نظامی او از حقایق قتل عامی که حتی قتل عام‌های قدیمی تاریخ کشورش را نیز شرمسار می‌کرد، گیج شد. او با توجه به میزان ویرانی¬های جهانی، متوجه شد که هرگز به موقعیتی برابر با آنچه قدرت‌های آن سوی دریا به دست آورده‌اند، دست نخواهد یافت. اما هرچه اخبار جنگ بیشتر و بیشتر به گوش‌هایش می‌رسید، او مصمم تر می شد تا به جهانیان نشان دهد که افغانستان را نمی‌توان به عنوان یک «دولت کوچک حایل» و رقت‌انگیز در نظر گرفت که قدرت‌های بزرگ نسبت به آن مدارای خیرخواهانه‌ای داشته باشند.

این دوره، آخرین دوره‌ای بود که امان‌الله می‌توانست در آن فرصت آموزش بیشتری داشته باشد. او از آن نهایت استفاده را برد. به ویژه، او سیاست پدرش را مطالعه کرد. او از قبل، با انزجار، از دو دلی و دسیسه‌ که سیاست خارجی حبیب‌الله را متمایز می‌کرد، آگاه بود. او از موضع ظاهری پیرمرد در قبال قدرت‌هایی که نمایندگان شان روزانه به دنبال جلب نظر او بودند، ناامید شده بود.

امان‌الله در آن زمان خیلی جوان بود که سیاست شرقیِ بی‌تفاوتی را درک کند. چنان به نظر می رسید که این ویژه¬گی موروثی سرزمین‌های شرقی، از سرشت او حذف شده باشد. بی‌صبری بر او حکومت می‌کرد. او مرد عمل بود. او خودنمایی و برازنده¬گی را از ویژه گی‌های قوی زندگی یک ملت می‌دانست. او عاشق خواندن دربارة تجمل و جوانمردی ارتش‌های قدیمی فارس بود. فکر می‌کرد که دیپلماسی نقش کوچکی در زنده گی آنها داشت. آنان مردان جنگجو بودند.

تاریخ باستان او را مجذوب خود کرد... او شنید که با کاوش در میان ویرانه‌های کابل قدیم، آثار تمدن باستانی را کشف کردند که ثابت می‌کرد کابل دو هزار سال پیش از آنکه ژول سِزار، سپاهیان خود را به «آلبیون» بیاورد، در تاریخ حضور داشته است. آریانا نام سرزمین سرکش و نامساعد آن روزگار بود و نکته قابل توجه این است که در میان نام‌های استان‌هایی که منطقه‌ای به این نام را تشکیل می‌داد، نامی به نام گندهارا وجود داشت که امروزه تنها با تغییر در حرف اول به استان قندهار تغییر یافته است.

نام اسکندر تا حد زیادی در این منطقه وجود داشت. امروزه در منطقه‌ای که باید صحنه پیروزی‌های او بوده باشد، ویرانه‌هایی وجود دارد که نام او را بر خود دارند. هرات به نام او نامگذاری شده است. او با اشغال آن شهر، از شمال غربی به کابل پیشروی کرد و قندهار به دست او افتاد و آخرین حلقه دایره‌ای دورادور پایتخت را به او داد.

در شمال، نقطه‌ای که اسکندر سپاهیانش را از طریق آمو عبور داد، هنوز هم با نام او به یاد آورده می‌شود. این گذرگاه از اهمیت استراتژیک بالایی برخوردار است و وقتی او تا این حد فتح کرد، می‌توانیم تصور کنیم که کابلی‌ها از نزدیک شدن کسی که شهرت جنگی‌اش در سراسر جهان گسترده بود، وحشت و بیم داشتند.

راهنما، در حالی که گذرگاه معروف را به امان‌الله نشان می‌داد، به علایم خاصی در صخره‌ها اشاره می‌کرد، همان طور که تا به امروز نیز این کار را می‌کند و تأیید می‌کند که این ها ردپای اسکندر بوده و موقعیت کلیدی را برای کُل شرق مشخص می سازند.

کابل، پس از شبی که اسکندر از تپه‌ها به پایین چشم دوخت، از نقطه‌ای که امروزه موتر‌های گردشگران خارجی از طریق آن گردنه در امتداد یک جادة مدرن اما خطرناک عبور می‌کنند، سقوط کرد. سپس او حمله کرد و با این حال یک فصل خونین دیگر در تاریخ کابل نوشته شد. اما هند، هدف جاه‌طلبی‌های او، دیگر قرار نبود یونانی شود؛ زیرا اسکندر درگذشت و جانشینانش، با فراموش کردن اهمیت دره‌های کابل به عنوان پایگاه اصلی خود، هر آنچه را که فتح کرده بودند، به بهای پانصد فیل معامله کرد.

می‌توان امان‌الله جوان را در حال بررسی دقیق این اسناد تاریخی ملتش تصور کرد. او شاید به شکار رفته زمانی به اردوگاه بازگشته که غروب شده و اکثر افرادش از خستگی جسمی خود شکایت داشتند. او آنها را خسته کرده، با اسب‌هایش در دشت‌ها می‌تازد و با عجله از روی صخره‌ها به دنبال بزهای کوهی می‌رود. او در کنار آتش اردوگاه است و در زیر نور کم‌فروغ شعله‌ها به فارسی قدیمی می‌خواند، در حالی که مِه سرد با آن ناگهانی بودنی که مناطق تپه‌ای شرق را متمایز می‌کند، بر تپه‌ها می‌بارد.

افرادش در خواب بیهوش افتاده‌اند. او هنوز به خواندن ادامه می‌دهد. و پس از مدتی چشمانش را از صفحه برمی‌دارد و رویای آینده‌اش را می‌بیند. او چه آرزویی داشت؟ شانس کمی برای امیر شدنش وجود داشت. او پسر ارشد نبود، اما اصول جانشینی مستقیم همیشه در کشورهای شرقی عملی نمی‌شود.

آیا او آرزوی امیر شدن داشت؟ شاید نه، اگر پادشاهی به معنای درگیری های بی پایان، دسیسه‌بافی و حیله‌گری‌های زنده گی آن عصر بود، نه! او احساس می‌کرد که نمی‌تواند با دربار همگام شود. او دلتنگِ میدان‌های رژه خود، و تماس مستقیم با سربازان و دره هایی می شد که آنان از آن جا استخدام می شدند.

در بسیاری از لحظات خیال‌پردازی، او به وضعیت عقب‌افتادة مردمش فکر می‌کرد. حتا اصول و آوزه های مذهبی که در کشورش امری بدیهی تلقی می شد، ذهن او را مشغول می ساخت.

ادامه دارد

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۴۸۹       سال بیست‌‌یکم         میزان    ۱۴۰۴     هجری  خورشیدی       اول اکتوبر   ۲۰۲۵