کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



سیا‌مک هروی

 

 

 

یادداشت

لیلی غزل

 

 

 


اظــــــــــــهار
سپاسگزاری




معرفی کتاب سایه‌های کوچه‌تنگی دیوان
 

 

 

یادداشت
صنم عنبرین

 

 

قدم به قدم به کوچه تنگی
دیوان
حسنا یزدانی

 

 

 

سایه‌های کوچه تنگی دیوان
نسیم ابراهیمی

 

 

 

سایه‌های کوچه‌تنگی
دیوان
عالمپور عالمی

 

 

 

رونمایی کتاب
از سوی

امــــــــــروز

 

 

 

             دکتر زرغونه عبیدی

    

 
معرفی کتاب «سایه های کوچه تنگی دیوان»

 

 

گوشه هایی از عواطف و یادداشت های این جانب زرغونه عبیدی در مورد مجموعه ی داستان های «سایه های کوچه تنگی دیوان»


شناسنامه:
سایه های کوچه تنگی دیوان
نویسنده: ایشرداس
مجموعه چهارده داستان کوتاه فارسی دری
ویراستار: غلام رضا ابراهیمی
برگآرا و طراح جلد: ژکفر حسینی
چاپ نخست؛ نوامبر ۲۰۲۴ میلادی
ناشر: انتشارات شاهمامه؛ هالیند و نشر جوان؛ هرات و کتابل کابل در کانادا

کتاب «سایه های کوچه تنگی دیوان» با طراحی بسیار زیبا و سخنگوی جلد کتاب؛ با مقدمه ی پر محتوی از قلم نویسنده و فرهنگی ارجمند ایشر داس؛ چهارده داستان کوتاه در ۱۳۷ صفحه و یک فشرده از زندگی نامهٔ نویسنده در جلد عقب کتاب اثری است که برای خواننده اش حرف دل؛ رسم و رواج ها و نوع روابط فامیلی و اجتماعی فرهنگی هموطنان هندوسیکـ را با هم دیگر و با سایر شهروندان افغانستان در سال های صلح و جنگ روشنگرانه وسیله گردیده است.
داستان های این کتاب توانستند مرا با خود دست به دست به سفر های پر از دیدنی و شنیدنی به جاهایی در کابل قدیم ببرند که در گذشته با آن آشنایی نداشتم.
داستان‌های این‌کتاب خواننده را با شیرینی خوبی ها؛ با رسم و رواج ها و عشق و عاشقی ها؛ با فرهنگ بلند و تمایل به زیست مسالمت امیز هموطنان هندو سیک در افغانستان زمان صلح و در نهایت با بدی ها؛ با توهین و تحقیر این اقلیت های مذهبی در افغانستان زمان جنگ با خبر میکند.
زبان قصه ها زبان ساده و صمیمی و تصویر پردازی ها قوی اند و هر دو باهم این سفر را تاریخی و فراموش ناشدنی میکنند.
بر اساس یک تعداد روایت های داستانی در این کتاب؛ زمان محسوس شدن و شدت یافتن مشکلات بزرگ با رخداد های تکاندهنده و عواقب تلخ آن در زنده گی سیاسی اجتماعی هندو سیکهـ های افغانستان مصادف به زمان حاکمیت تنظیم های جهادی است. نوع برخورد سیاسی اجتماعی تحقیر آمیز و تهدید کنندهٔ این تنظیم ها در قبال این اقلیت های مذهبی افغانستان همراه با غضب حقوق شهروندی؛ غضب خانه و زنده گی این هموطنان و وادار کردن کردن شان به مهاجرت بوده است.
مقدمه در این کتاب بعد از بخش شناسنامه از قلم نویسنده و به نام «ایشور یکتا» آغاز شده است.
در بخشی از مقدمه ایشر داس بسیار به جا این حقیقت مهم و انکار ناپذیر را نیز جا داده و نوشته است که:«هندوان و سیکهـ افغانستان با در نظرداشت همه ی جفا ها و ستم هایی که بر آن ها روا داشته شده؛ شهروندان ابریشیمی نفس نبودند؛ بلکه در همه ی بخش های زندگانی با دیگر شهروندان افغانستان؛ همگام و هم نفس بوده اند.
شایستهٔ یادآوری است که هرگز افراد این اقلیت؛ دست به سلاح نبرده و در جنگ های که از کودتای ۷ ثور تا حاکمیت مجاهدین بر افغانستان اداه داشته است؛ سهم نگرفته اند. در طول این سال ها؛ سوگ مندانه که این اقلیت بیشترین خسارات جبران ناپذیر را متقبل شده و در فرجام نیز بی وطن شدند.»
عشق در اثر داستانی «سایه‌های کوچه‌‌تنگی دیوان» آغاز شیرین و دوام فراموش ناشدنی دارد و همراه با به هم نرسیدن ها است.
در داستان «عطر گل سنجد» خواننده با عشق در یک نگاه و تا ابد میان پسر هندو و دختر مسلمان روبرو میشود. داستان انعکاس دهندهٔ رنج پسر عاشق به خاطر آن است که نمیتواند به خاطر تفاوت مذهبی دست به اعتراف این عشق به محبوب اش بزند.
این پاک سوختن دل در آتش عشق بی درمان در داستان «پریان کارتهٔ پروان» نیز تکرار میگردد. هر دو پسر عاشق در این دو داستان در زمان متاهلی و آنهم در مهاجرت با دختر مورد نظرشان شان روبرو میشوند...
در داستان بسیار جالب «و لالا را قسم دادم» با نام و مشخصات عمه تُلسی؛ با مشکی عکاس که خود نیز هندو مذهب است؛ با نام و محل سماوات صفرعلی هزاره که مرکز تجمع کاکه های کابل بوده است؛ با کاکه چونی؛ با مراسم « سات سَنگ»؛ « درگاه پیر رتن ناتهـ»؛ با قلعهٔ هزاره ها و مسجد ملا محمود؛ با باغ هندو در شیوه کی و درمسال آشنا شده ام. در این داستان پر ماجرا صفر علی که عمه تُلسی به دستش راکهی بسته است برای اعادهٔ حیثیت عمه تُلسی که در کوچه «تنگی دیوان» مورد مزاحمت مشکی عکاس قرار گرفته بود دست به کار میشود.
در داستان «رفیق نسرین» خواننده از زبان استاد رام نات جی با تصویر پردازی های قوی از مظاهرات محصلین و استادان پوهنتون کابل در قبال تجاوز شوروی و سر کوب این تظاهرات؛ زندانی شدن تعدادی از استادان و کشته شدن شماری از محصلین توسط دولت زمان آشنا میشود. یکی از استادان در پاسخ به سوال رفیق نسرین نامش را میگوید و می شنود که نسرین با فخر فروشی پرخاشگرانه به او میگوید :« شما که هندو استید! شما را به سیاست و مسایل سیاسی چه غرض؟». جواب استاد رام رات جی جواب صریح آن است که:« که چرا؟ مگرهندو بودن گناه است؟ من اول افغان استم و بعد هندو... افغانستان وطن و مأمن است و با هر گونه تجاوز به حریم پاک آن مخالفم...»
در مهاجرت اجباری استاد رام رات جی در ایستگاهٔ قطار دیدار تصادفی و هم صحبتی کوتاه با«رفیق نسرین» دارد...

داستان «محبت» قند در پیالهٔ چای است و نمایان‌گر دوستی و اعتماد میان بزرگان بزرگان مسلمان و هندو سیکهـ است و کمک متقابل و سریع به هنگام ضرورت هر دو جانب و مرا بیاد قصه ها از روابط دوستانه و مستند زمانی میان بزرگان فامیل و خانواده ام با چند تن از بزرگان هندو و سیکهـ در دههٔ چهل هجری شمسی با محل وقوع در سرخرود ننگرهار و ادامه در کابل می اندازد...


داستان «خاک» توانست مرا بسرعت بسوی وطن و زمان رسیدن تنظیم های جهادی در شهر کابل؛ راکت باری و فیرهای هراس آور پیروزی و وحشت شهروندان کابل از خطر تجاوز به حریم خانواده های شان ببرد.
در این داستان نماینده های همه گروه های تنظیمی با حرف و عمل در مقابل حقوق انسانی شهروندی از نام و نشان و دین و مذهب تا خانه و زنده گی هموطنان هندو سیکهـ ما برخورد توهین آمیز و غضب کننده داشته؛ باعث کشته شدن یک تعداد این هموطنان و وادار کردن بقیه به مهاجرت اجباری گردیده اند.
یکی از مجاهدین در میدان هوایی به گمان آن مادر رام سنگهـ در کنج گره خوردهٔ چادرش جواهرات را پنهان کرده است؛ بسویش حمله ور شد و گوشهٔ چادر این مادر را پاره میکند. مادر رام سنگهـ در کنج چادرش طلا یا الماس را پنهان نکرده بلکه خواسته بود خاک وطن بیادگار ببرد. این خاک اینک در هوا تیت و پاشان شده بود...
داستان «کجکی! ابرویت نیش گژدم است» داستان بسیار زیبا از عشق و آرزوی مادر به پسرش سنیل در رسانیدنش به تحصیلات عالی الی دریافت درجهٔ دکتورا است و قصهٔ عاشق شدن سنیل و راکهی...


در داستان «دختر سردار» خواننده به منشاء تک بیت معروف «گل سر چوکی شیشته ؛ می کنه دربار/ ما را دیوانه کرده؛ دختر سردار» آشنا میشود. این قصه در مورد زیبایی دختر سردار و عاقبت وی از زبان یک درخت قدیمی بلند بالا و پر شاخ و برگ که روبرو خانهٔ سردار است بیان شده است...

در داستان «پیزاردوز کاکه» پیروزی پدر فرید در شرط با پسرش که مخالف هم نشینی پدرش با صاحب دکان پیزار دوز و پیزار پوش است باعث خوشی ام گردید. در این شرط بندی دوست هندو مذهب پدر بهتر از دوستان مسلمان پسر شرط دوستی را ادا کرده است..
داستان «نیاز» رازی است که در آن همه چیز در سکوت دست به دست هم داده و نیازی را براورده میسازد...

در داستان «گربه‌ٔ همسایه» شام لال نخواسته است برای داشتن فرزند دوباره ازدواج کند. او و همسرش چند پرنده را چون اولاد مراقبت میکنند و از صدای شان لذت میبرند...

داستان زیبای « زنی از بدخشان» قصه دوستی میان دو زن مسلمان و هندو است. همسر این دو زن در هنگام راکت باری مجاهدین در شهر کابل کشته میشوند. در این داستان زن هندو به عهدش به زن مسلمان بدخشی که بعد از ولادت در بستر مرگ افتیده است عمل میکند. سال ها بعد خانم گورور حقیقت را به پسرش راجیش و دخترش پری؛ به این دو خواهر وبرادر پر محبت در قبال هم که آلمان به اوج موفقیت هنری رسیده اند شریک میکند...
«سرخ پتین شیرازی» قصهٔ عاشق شدن عبدالباقی کبوتر باز بالای رقصه‌ٔ مشهور و محبوب غوتی و هدیهٔ گل سرخ به قدم هایش روی ستیژ است و ...


داستان «پریان کارتهٔ پروان» قصه‌ٔ عاشقانهٔ دیگر با تصویر پردازی های زیبا از حوالی دور و نزدیک کارتهٔ پروان و جاده یی است که مسیر حرکت همیشه گی محصل جوان بسوی دانشگاه است. و من چون خود در زمان تحصیل در این مسیر برای تفریح به تکرار بایسکل رانی کرده ام؛ به هنگام مطالعهٔ این داستان حس آن را داشتم که خود شاهد آن استم که نگاهٔ محصل پسر در مسیر راه متوجهٔ بیرون آمدن زیبای رویی از دروازهٔ خانه اش میگردد و در یک نگاه دل به او دل می بازد...
سال ۱۹۹۲ سال مهاجرت اجباری هزاران جوان از افغانستان؛ سال جدایی ها بود. در این داستان سال ها بعد دست تصادف مرد عاشق را که اینک ازدواج است با دختر محبوب اش روبروی میکند و دختر او را شناخته و برایش میگوید :« بچهٔ لاله تو اینجا چه میکنی؟ »و این اخرین دیدار و دومین رد و بدل کردن چند سخن کوتاه میان این دو باقی میماند. عشق اما تا هنوز در دل عاشق زنده مانده است.


آخرین داستان در این کتاب به نام «چاکلیت های لاله» اندک طولانی تر از سایر داستان ها و خاطرهٔ ایشر داس از آخرین سفرش به کوهدامن و در آن جا به قریه یی است که در آن باغ های خانواده اش و در جوار آن باغ شماری دیگر از هم باورانش قرار دارد. در این داستان ایشور داس خاطرات شاد زمان طفولیت خویش را که در آن نقش پر مهر اهالی هم دل محل سهم خاص دارد به زیبایی تمام قصه کرده است. در این سفر امنیت ایشور داس و برادرش با خطرات بزرگ روبرو میشود. و اما کسانی که او و فامیلش را از گذشته میشناسند هر دو را از خطر نجات میدهند. ایشورداس دو ماه بعد از برگشت به کابل خبر میشود که حزب اسلامی باغ های هندو ها واقع در کوهدامن را که مال پدرکلان ها و پدر ایشور داس بود غضب کرده است دیگر نه باغی و نه زمینی و نه درخت و جویی که وجود ندارد...
داستان با این جمله ختم میشود« گوشی تیلفون از دستم افتاد. خانه دور سرم چرخید. ندانستم که چه گونه سقوط کردم و فرش زمین شدم.»
این خاطره ختم قوی برای کتاب و برای خواننده یی که خود نیز با اخبار تلخ هراس آور؛ با لحظات و خطراتی که باعث شده است خانه اش را در وطن ترک بگوید دچار زلزله‌ درونی میکند.
به هنگام مطالعهٔ سایر داستان های « سایه های کوچه تنگی دیوان» نیز حس قوی و قابل لمس آن را داشتم که داستان ها نتیجهٔ تخیلات نه بلکه سرگذشت و روایت های واقعی از زندگی هندو سیکهـ های افغانستان بوده است.
برای من داشتن و خواندن این کتاب به دلایل متعدد حتمی بوده است. یکی از این دلایل همانا دسترسی به امکان آن بوده است که بتوانم از دست اول با قصه ها؛ با خوشی ها و غم های هموطنان هندوسکهـ افغانستان با خبر شوم
در کنار ویبسایت خدمات روشنگرانهٔ وزین کابل ناتهـ با مدیریت مسوول محترم ایشورداس سال های سال و تا حال میزبان افکار و آثار نویسنده گان افغانستان بوده است.


از قلم چنین هموطن و شخصیت فرهنگی درخشنده خواندن اثر شان را حق ایشان و وظیفهٔ قلبی خویش حس کرده و خوشحال استم که اینک عواطفم را در قبال تقدیم و از این طریق مراتب محبت و احترام و افتخارم را به این هموطنان عزیز بیان و با دعا بر روان قربانیان و غم مشترک مهاجرین سر بر شانه برای دل شکسته گی های مادر وطن مان گریه کنم.
چاپ این اثر برجسته و در نوع خویش بی مانند را به نویسنده و فرهنگی عزیز ایشور داس گرامی و به جامعهٔ فرهنگی کتاب نویسان و کتاب خوانان افغاستان از صمیم قلب مبارکباد میگویم و عمر ایشور داس گرامی را خوش برکت و قلم شان را در خدمت به روشنگری؛ رفع تمام انواع تبعیضات و پل بستن های قومی استوار و موفق آرزو میکنم.


زرغونه عبیدی

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۴۸۲       سال بیست‌‌یکم       جـــــــوزا/ سرطان     ۱۴۰۴     هجری  خورشیدی                شانزدهم جون   ۲۰۲۵