عشق وقتی می رسد، جغرافیا گم می شود
یک نگاه ساده می ماند، صدا گم می شود
میرسد تا وعدهی دیدار، از پیشم رفیق
از خوشی، از بیخیالی دست و پا گم می شود
عشق یعنی اختیار و اوج بی فرمانی است
در نبرد تن به تن فرمانروا گم می شود
نیستی هر چند با من، با منی، در نیستی
با تو، باخود مهربانم، انزوا گم میشود
چون خدا عشق است، آزادی ترا بخشیده است
وقتی عاشق می شوی، ترس از خدا گم می شود
تا دلم فرمانروایی میکند در سینه ام
عقل از پیشم نمیدانم چرا گم میشود
صنم عنبرین
|