در نگاه نخست، «آب را باید شست» جملهی اغراقآمیزی است، اما دقیقاً در متن
همین اغراق، حقیقت تلخی پنهان شده است. این جمله عنوان نخستین دفتر شعرهای
وحید وارسته است. جملهای کوتاه، اما سنگین که به مثابهی مانیفیست
شاعرانه و اجتماعی سرایندهی «آب را باید شست» عمل میکند.
آب، در فرهنگ و حافظهی جمعی مردم افغانستان، همواره نماد حیات، پاکی و
زلالی بوده است که ناپاکیها را میزداید و جهان را از چرک و تیرگی
میرهاند. اما وارسته، با جسارتی غریب، به این نشانهی ازلی نیز شک میکند.
او میگوید: «آب را باید شست». جملهای که تمام معناهای پیشین آب را فرو
میریزد و آن را به یک نشانهی آلوده بدل میکند. گویی حتا خودِ آب نیز
دیگر شایستگی شستن را ندارد.
این دریافت از کجا میآید؟ از متن جامعهای که جنگ، رنج، سوگواری و فرسودگی
تاریخی را در حافظهی جمعی خود حمل میکند. جامعهای که در آن، فضیلت
ناپدید شده، روشنایی خاموش گردیده و اعتماد به نشانهها از میان رفته است.
در چنین فضای تاریک و پریشان، دیگر هیچ چیز قطعیت ندارد و شاعر به پاکی ذات
بشر مشکوک شده است.
هرچند در ظاهر، این جمله لحن ناامیدانهای دارد. اما وارسته در عین نفی،
نگاه ترمیمگریرنیز دارد. او میخواهد آب را بشوید و این یعنی هنوز چیزی
هست که باید و شاید شسته شود. این یعنی میل به بازسازی، هنوز در تاریکترین
نقطهی ذهن شاعر زنده است.
جمله، همزمان که نشانگر شک است، در دل خود تمنای تغییر را نیز حمل میکند.
«باید» در ساختار جمله، حامل بار التزامی است؛ یعنی حرکتی، خواستی،
ارادهای هنوز در کار است. حتا اگر پاکی از دست رفته، حتا اگر همهچیز
آلوده شده، هنوز شاعر در پی شستن است. حتا اگر با ابزار ناممکن.
این پرسش که «آب را چگونه میتوان شست» – و مهمتر، «با چه چیزی؟» – خود
بخشی از تردید عمیق شاعرانه است. پرسشی که نه برای پاسخ گرفتن که برای
نمایاندن بحران معنا مطرح میشود. اگر آب که همیشه ابزار پاکی بوده، آلوده
شده باشد، پس کدام عنصر جایگزین آن خواهد شد؟ چه چیز میتواند این نماد
فروپاشیده را دوباره زنده کند؟
پاسخ در همین سکوت نهفته است. وارسته قصد ندارد راهحل ارائه کند؛ او تنها
عمق بحران را ثبت میکند. کسی که به این جمله میرسد، از چنان حجم رنج و
زخم عبور کرده که دیگر به هیچ چیز اطمینان ندارد. اما در عین حال، همین
بیاعتمادی، نشانهی باقی ماندن آتشی در زیر خاکستر است. او هنوز میخواهد
جهان را پاک کند و حتا اگر راهی برای آن نمیشناسد، هنوز آن را آرزو
میکند.
«آب را باید شست» صرفاً نام یک کتاب شعر نیست. این جمله فشردهی تجربهی
زیستهی یک نسل است. زبانی است که از درون رنج گذشته و هنوز میل به تطهیر
را در خود حفظ کرده است. وارسته با این جمله نه تنها به ادبیات که به
مسألهی فروپاشی معنا و بیاعتباری نشانهها میپردازد. اما در همان لحظه،
کورسویی از امکان بازگشت، از بازسازی زبان و جهان، را نیز زنده نگه
میدارد.
شاید این جمله، اعترافی باشد به شکست اعتماد؛ اما در عین حال، تمنایی است
برای احیای آن. شاعر میداند که حتا اگر «آب» دیگر شایستهی شستن نباشد،
باز هم باید برای بازگرداندن پاکی، چیزی را شست؛ حتا اگر شده، خودِ آب را.
|