پیراهنی از باد از باران به تن داری
گُلزخمهای بیشماری چون وطن داری
اندوه مانده پای بر روی گلوی تو
با این نفَسهای بریده تن تتن داری
شعرِ پر از زخمِ زبانی در جهانِ پوچ
واماندهیی، در کنج دنیایت اتن داری
نیلوفری و در دل مرداب میرقصی
ترسی نداری خانه بر روی لجن داری
عصیانگری در گیسوانت جای خوش کردهست
با اینکه قفلی در صدا و در دهن داری
تنهاییات را باد و باران میبرد با خود
با شعرهایت در سیاهیها سخن داری
مژگان فرامنش
|