کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

             نیما عاصی

    

 
 

 

 


چشم های مهره‌یی‌ لاجوردین‌اش
حلقه‌ای یاهوزنان خانقاه عشق می باید
گیسوان کهربایی‌ تا کمر در آفتابش
روشنی چشم‌های عاصیان باید
ولی هیهات!
او را نعمت آزاده‌گی نَبوَد.
در لباس ناکسان افکنده پیکر
در رواق خودفروشان خوانده نام‌ات را
گلاویز از چه می‌باید
عصر سفله‌پرورهای شاعر این چنین باشد.
چراغی نیست
راهی نیست
دیواری به دیواری گره خورده‌است
و شب در عمق تاریکی به تاریکی مداوم می‌زند لبخند.
که این‌سو عشق را نامی‌ست
که این‌سو عشق را بازار آزادیست
اندوه پریشان خواب‌های بیدلان
در بستر دیوانه‌گان باقی‌ست
گرم سر برکنی در رنگ اوقیانوس
چنان انگشتر یاقوت
در انگشت های مردم طوفان بپیوندی
آفتابی از پس این ابر بی سامان، طلوع خواهد
عاشقان را چون سپیداران قدبالا به رقص آرد
مؤمنان را در نشیب شعر مولانا مُدفن می‌کند سیلاب.
آزادی شکوهش این چنین در عشق مختومی ندارد
سزاوار تو نبود
شامگاهان پریشان
یا عشق ماشینی تزئینی‌ بی‌معنی


نیما عاصی
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۴۸۱         سال بیست‌‌یکم       جـــــــوزا     ۱۴۰۴     هجری  خورشیدی                  اول جون   ۲۰۲۵