سایهای از من به جا میماند و من نیستم
از تمامِ من صدا میماند و من نیستم
سالها یا سدههای بعد اندوه زنی
در دل آیینهها میماند و من نیستم
یک نفر شاید بخواند رنج تقویم مرا
داستان و ماجرا میماند و من نیستم
طول و عرض جاده را طی میکند در من کسی
ردّپا در ردّپا میماند و من نیستم
آسمان، دریا و ساحل همچنان میجنبد و
در قَدَر دست قضا میماند و من نیستم
خطخطیهایم شبی شاید بسوزد در تبی
یک اجاقی که رها میماند و من نیستم
بعدها یک روح تنها از مزارم بگذرد
چرخِ گردانی به پا میماند و من نیستم
مژگان فرامنش
|