کسی مرا ببرد در کنار تو بِنَشاند
دقم؛ وَ یا ببرد پایِ یک سبو بنشاند
درخت بی بر و برگم که رو بهمرگ نهاده
یکی ز ریشه درآورده پیش جو بنشاند
تمام روز بهآیینه خیره میشوی ای کاش
که چشم های مرا برده روی او بنشاند
تو ماه میشوی و آسمان من همه ابری
بگو به پرتوت این بغض را فرو بنشاند
صدای خستهام از لب نمیرسد بهرهایی
یکی بیاید و نایِی درین گلو بنشاند
تو جنگجویِی و من تابِ جنگ با تو ندارم
ترا بیارد و در میز گفتگو بنشاند
امرالله منیب
|