کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

             احسان بدخشانی

    

 
کشف

 

 


برای کشف تو، برخاستم، تاریخ بر‌می گشت
زنی در شکل تو، از آن‌سوی مریخ بر می‌گشت
برای دیدنش ای‌کاش من فیزیک‌دان بودم
تو با هرکشف نو، در شعر من همراه بودی و
که یک زن، با لباس کاشفان ماه بودی و
ولی من شاعری در جستجوی نام و نان بودم

مرا که مشعلی از استخوانم ساختم هر شام
و خونم را به جای نفت‌، هرشب ریختم در آن
دو چشمم را شبیه لامپ‌ها آویختم هرسو
مسیر ساس‌ها را تا ببندم از رگان شهر
چه شهری! جای انسان، راه می‌رفتند؛ قوم و قهر
من از قهّاریت در چشم مردم، قهرمان بودم

تو رفتی، صوفیانی در درونم خودکشی کردند
جنید و بایزیدی در جنونم خودکشی کردند
پس از فتح بزرگی تک تک فرماندهانم نیز
جلوی بارگاهم در قشونم خودکشی کردند
درختان کهن در جوی خونم خودکشی کردند
که من از هستَگی‌شان، تا به اکنون باغبان بودم

برای دیدنم تقویم را چندین قدم برگرد
به شکل جوهری شو، از رگان نی ــ قلم برگرد
وجود واجب من، بار دیگر از عدم برگرد
به پاس این غزل، زیبای من، ماه محالم باش
مرا با دست خود بیرون بیاور از تَه ِ دیروز
منی که مثل انگشتان تو، روزی جوان بودم

تو تنها دختری بودی که قلب من، ته ِ کیفش
کنار سرمه‌دانت، با رژ لب‌هات گپ می‌زد
که می‌شد بیهقی را، در زبانش یافت در کافه
که با تو سهروردی زنده می‌شد، مثل تهمینه
برای دیدن من، بازگرد از سال پارینه
تو بامن جاودان بودی و با تو جاودان بودم

ستاره باش، روی شانه‌ی ژنرال‌های ِ من
چراغ مهربانی باش، در در زخم صدای من
الفبای جدیدی را بیاموزان برای من
که من مثل وطن این روزها دلواپست هستم
پس ازتو، عینک زانوی من، خوابید، در زنگار
خراسان‌خواه من، افسوس من افغانسِتان بودم

اگر گنجشک می‌بودی برایت جای ارزن‌ها
حروفم را به هرجا که تو بودی پخش می‌کردم
اگر پروانه بودی، کله‌‌ام را شام‌ها تا صبح
برای پر زدن‌های تو آتش می‌زدم بی‌شک
اگر تو جنگلی، یا درّه‌ای، یا برّه‌ای بودی
بدون قصد پیغمبر شدن، من دشت‌بان بودم

به سوی سینه‌ام، شلّیک کن انگشت‌هایت را
ببین از سینه‌‌ی من آهوان مرده می‌افتند
تو از اسطوره‌های بلخ سیمرغانه روئیدی
که این را با جوانان، مرد‌های پیر می‌گفتند
و بومی‌ها به انگشتان دستت تیر می‌گفتند
برایت سال‌ها، من در پی‌ی رنگین کمان بودم

من این‌جا ایستادم، در هزار و چارصد...، امّا
تو مجروحی، ولی از جاده‌ی تاریخ، بی‌صحبت
شبی از زیر سٌم لشکر چنگیزخان برگرد
برای گپ زدن، در باب انسان‌های آینده
بیا ای دختر، از آن سوی این تقویم بی‌خنده
برای دیدن تو، داستان در داستان بودم


احسان بدخشانی
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۴۸۱         سال بیست‌‌یکم       جـــــــوزا     ۱۴۰۴     هجری  خورشیدی                  اول جون   ۲۰۲۵