«بومهای سرگردان» دوّمین مجموعۀ داستان کوتاه از نویسندۀ جوان زهرا رحیمی
است که در پاییز 1402، از نشانی انجمن ادبی هشتبهشت در کشور هالند پیراهن
چاپ به تن کرده است. این مجموعه شامل 17 داستان کوتاه است، که در 96 رویه،
در قطع رقعی عرضه شده است. ویرایش و تنظیم و نظارت بر امور فنی و کیفی کار
را تهماسبی خراسانی به عهده داشته است، برگآرایی آن را استاد محمدکاظم
کاظمی به انجام رسانده است و طرح پشتی نیز کاریست از بانو منصوره خلیلی.
محتوای کلّی این کتاب در محور اتفاقات ملموس و تجربیات این نویسندۀ جوان در
جامعۀ سنتی و فضای مردسالارانه شکل گرفته است. روایتگر این داستانها،
زنی برخواسته از جامعۀ سنتی و مردسالار به نام افغانستان است که درگیر
سنتهای کلیشه، رسم و رواج و فرهنگ تحمیلی و فضای زنستیزانه است.
این کتاب هرچند کموکاستیهایی در کنار زیباییها و محاسن خویش نیز دارد.
اما در این نوشته محور توجه بیشتر روی موضوعات کلی و محتوای داستانهاست که
به صورت کلی از اتفاقات زندگی زنانه، فداکاریها و قربانی شدنهاست.
داستانهای این مجموعه بیشتر محتواگرا است تا فرم گرا و تکنیکگرا.
محتواگرایی در این مجموعه به وفور دیده میشود، که تصویر عینی و ملموس
جامعۀ امروز افغانستان را در بر میگیرد. واژگانی که بیشترین کاربرد را
درین مجموعه دارند، عبارتند از: مرگ، تجاوز، قبرستان، کفن، سیاهی و... بوی
نا امیدی و مرگ از سراسر کتاب به مشام خواننده میرسد به حدی که خواننده
خودش را در فضای واقعی اتفاقات میبیند. این تاثیرگذاری در خواننده، هنر
نویسنده را به نمایش میگذارد. راوی از قدرت روایتگری بُعد اجتماعی و
محتوایی بالایی برخوردار است و این در سراسر کتاب به بسیار محسوس است. به
عنوان مثال:
«خریطه را برمیدارم، ناگهان بندهای انگشتهایم سوز میکشند، نگاهشان
میکنم؛ آبلهها ترکیدهاند.
خدا را شکر میکنم که دیشب توانستم یک جفت جوراب دیگر هم ببافم.» (ص ۲۳)
در بعضی داستانها از شیوۀ تکگویی استفاده شده است. به این معنی که
نویسنده یا راوی داستان نقش اولشخص را بر عهده دارد و با خودش حرف میزند
و مخاطب با او و جریان سیّال ذهنش همراه میشود و منتظر است که دیگر چه
خواهد گفت و در ذهنش چه چیزی شکل گرفته است. در چند داستان این مجموعه
تکگویی پر رنگتر است. از جمله داستان «بالهای رویایی» و «در انتهای
دالان».
داستانهای زهرا بیشتر چهرۀ واقعی مردمان همزمان او در جغرافیای افغانستان
است. اتفاقاتی که یک زن افغانستانی به دوش میکشد. زنی که درگیر حالات
گوناگون، چالشهای اجتماعی، رسم و فرهنگِ جامعۀ مردسالار است، که گاهی
قربانی بودن خودش را قبول میکند و گاهی هم برعلیۀ آن به پا میخیزد. در هر
دو حالت باز هم راه روشنی نمیبیند. زنی که در اسارت و چارچوب فرهنگ و
جامعۀ سنتی پیچ و تاب میخورد و راه نجاتی نمییابد.
در واقع رویکرد زهرا در داستانهایش بیشتر چهرۀ تاریخی و مستند دارد تا
خیالپردازی و عاشقانه. عشق در داستانهای زهرا رنگ و بوی آشفتهگی دارد،
نه زیبایی.
«دست راستش را روی شکمش میکشد و آهسته زیر لب زمزمه میکند: نترس صبور
پسرم! تو مانند صبور، صبور نباش. تو هر دختری را که خواستی، دستش را هرگز
به یاد خدا رها نکن» (ص ۳۸)
به صورت کلی شخصیتهای داستان این کتاب را زنان تشکیل میدهند. زنانی که
گاه قربانی فرهنگ و چهرۀ مردسالارانۀ جامعۀ سنتی شدهاند و گاه خود شان را
در برابر خیانت شوهرشان میبینند و جرأت لب به سخن گشودن را ندارند.
«ناگهان دیدم آن زن با کوری کفشش محکم به زمین کوبید و شوهرم دستپاچه شد و
گفت: آمدم عزیزم.
یادم آمد که او هم همیشه مثل مادرش، مرا نازا صدا میکرد، اما برای زنهایی
که با آنها میخوابد، عزیزم میگوید. دلم میخواست همان لحظه کفشم را در
بیاورم و به سر هر دویشان بکوبم.
رفتم تا به خاله پری اطلاع بدهم که من میروم. یادم آمد که کلید را فراموش
کردم. دوباره آمدم به اتاق خوابم، دیدم چهار پای به هم گره خورده از زیر
پتو تکان میخورند. حالم از شوهرم بیشتر به هم خورد. به روی پاهایشان تف
انداختم و از خانه رفتم.» (ص ۳۰)
موضوع دیگری که در افغانستان هنوز هم رایج است موضوع به میراث رسیدن زن بعد
از مرگ شوهرش است که برادران شوهرش خود شان را صاحب اختیار زنی می دانند که
بعد از مرگ برادرشان مانده باشد. زن در این حالات هیچ صلاحیت و حقوقی ندارد
و حتی اگر نخواهد هم مجبور است به نکاح برادر شوهرش در بیاید و در غیر آن
یا به قتل میرسد و یا به روزگار بدتر از مرگ گرفتار میشود.
«"سرم گیج رفت و به یاد دیشب افتادم. کاکایم در زیر درخت، مادرم را به آغوش
گرفته بود و گونههایش را میبوسید. مادرم میگفت از خدا بترس!
کاکایم دست راستش را روی پستانهایش میکشید و میگفت: یا از من میشوی یا
از خاک...» (ص۹)
هرچند نقش زنان در داستانهای این مجموعه منفعل است و زن قدرتمند و
عصیانگری را نمیتوان یافت که قد برافرازد و بر علیه سنتهای حاکم و فضای
زنستیزی به مبارزه بیاغازد، اما بازهم چند نمونه از خشم و مبارزه را
میتوان یافت. به عنوان مثال در داستان «یک مشت استخوان» میبینیم که زن از
خشونتهای شوهرش به تنگ آمده، وقتی میبیند که شوهرش قرار است دختر برادرش
را نیز شبیه زن برادرش به قتل برساند، از پشت به او شلیک میکند و او را به
قتل میرساند.
کاکایم مانند تنۀ درخت به زمین افتاد، چشمهایش کلاج شد و دهانش باز ماند.
پشت سرم را نگاه کردم، دیدم اسلحه از دست زن کاکایم افتاد. چشمهایش مثل
دیشب پر از اشک بود و با حسرت نگاه میکرد» (ص ۱۰)
و یا مثال دیگر از داستان «یک دست دعا» که زن به دلیل نازایی پیش ملا
میرود تا دعا بخواند و صاحب فرزند شود. اما وقتی متوجه نیّت شوم ملا
میشود به بهانۀ غذا خوردن به آشپزخانه میرود تا راهی برای نجات خود پیدا
کند و تسلیم ملا برای کار ناشایستش نشود.
«چشمهایش را بست و دور لبهایش را لیسید.
دیگ را برداشتم و روغنها را روی صورتش ریختم.
صدای فریادش در آشپزخانه پیچید.
دواندوان به طرف پسخانه رفتم، چادرم را برداشتم و فرار کردم.» (ص۳۲)
موضوع اجتماعی دیگری که در جامعه بسیار داغ است، تجاوز به پسران کمسن و
سال است، که در این کتاب به تصویر کشیده شده است. داستان «در انتهای دالان»
به خوبی این معضل اجتماعی را به تصویر کشیده است.
«مرد چهارشانهای از کنارمان رد میشود، دوباره قدمهایش را به عقب
میکشانَد و کنار پتو مینشیند.
چند جفت جوراب برمیدارد، مثل افراد دیگر، آنها را پایین و بالا میکند و
سپس روی پتو میاندازد. چشمهایش را به قسیم میدوزد، از چشمهایش شهوت
میبارد، دور لبهایش را میلیسد و به گونههای پسرم زُل میزند.» (ص ۲۴)
«در انتهای دالان کسی روی زمین دراز کشیده است و مردی به او خیره شده و
ریشش را دست میکشد. قدمهایم را تندتر برمیدارم، به آن دو نفر نزدیکتر
میشوم. مرد چهارشانه به صورتم خیره میشود و فوراً پتویش را روی شانهاش
میاندازد و میرود.
چشمم به قسیم میافتد،
وای خدای من! قسیم اینجاست.
گوشم را روی سینهاش میگذارم، قلبش تندتند میزند و لباسهایش خونآلود
است.» (ص ۲۶)
طوریکه قبلا ذکر کردهام داستانهای مجموعۀ «بومهای سرگردان» بر محور
اجتماعی و محتوایی بسیار پر رنگ است. نویسنده از پسِ این مسایل به خوبی
برآمده و آنها را عینی و ملموس به تصویر کشیده است.
مثالهای زیادی را میتوانیم در این کتاب ببینیم و بخوانیم.
|