تابوت دختری را بر دوش دارم
که خودش را
به جرم عشق سنگسار کرد
قبل از آن که او را
در بد نامترین گورستان شهر
زنده به گور کنند
قبل از آن که دستان کوچکش
پرده های آبی آسمان را لمس
و گلدان های کوچک
کنار پنجره اش را آب دهد
قبل از آن که دیوار های اتاقش
شاهد عاشقانه ترین رویا هایش
و پرده های بی رنگش پر رنگ شود
می ترسید پنجره را ببندت
پنجره ی که هر روز
مردی از کنار آن رد میشد
و عطرش را
در خلوت کوچه ها می پراگند
می ترسید کسی بداند
که او هر بامداد
با عطر مردی همآغوش میشود
زلاله زلال رحمانی
|