کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

             مزدا مهرگان 

    

 
نـــــــــــــور

 

 


که صف کشیده این همه‌غصه تماااام قد
تا له‌کنندم آخر و از پا در آورند
تا جای زن_درخت شدن از تمامِ من
یک مشت خون و ماتم و خاکستر آورند

یادم نداده‌اند که در پیش آینه
خیره به چشم‌های خودم دلبری کنم
یادم نداده‌اند که لبخند و عشق را
در گرم بازوانِ تو یادآوری کنم

کیفی که جایِ ریمل و رژ سال‌ها پُرِ
شعر و کتاب و قرص مسکن شده فقط
این سر؛ که جای گرمی و مستی و اشتیاق
درگیر درد پی‌هم میگرن شده فقط

اما تو سال‌هاست که حجم شکستگی
وَ خستگی و رنج مرا شانه می‌شوی
با دستِ مهربانت و گرمای سینه‌ات
در قعر ریشه‌کن شدنم... خانه می‌شوی!

اما تو سال‌هاست که نوری میان این
حجم عظیم شب‌زدگی‌، این هجوم آه
در قعر بی‌پناهیِ بی‌امتداد رنج
تو تک درخت سرو منی! ای تو تک پناه!

اما تو سال‌هاست که چسپی برای این
ذهنِ تمام‌زخم و روانِ شکسته‌ام
پس به سلامتی تو ای مظهر امید
به سر سلامتی تو، یار خجسته‌ام

به سر سلامتیت که شعری و اشتیاق
ای نور در تمامی شب‌های ممتدم
ای سبز در عمیق زمستانِ سینه‌ام
ای خووووب! لابه‌لای وجودِ فقط بدم

به سر سلامتیت که شعری و جای خون...
ای از گذشته نور که تا حال حاضرم...
یارِ عزیزِ تاابدم، نور محض من!
مصداقِ جان در بدن! یارِ شاعرم!

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۷۰         سال بیستم       قوس     ۱۴۰۳         هجری  خورشیدی              شانزدهم دسمبر  ۲۰۲۴