کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

              ضیاء دستور

    

 
فراتر رفتن از مسألهٔ معنا

 

 


جامعه شناسی فرهنگ
نظریه یی در بارهٔ اندیشه و ساختار اجتماعی
بخشی از نظریهٔ روبرت وسنو و دیدگاه دُکتر مصطفی مهر آیین،
طرحی برای مقایسهٔ فرهنگها و نسبی گرایی فرهنگ

دانشهای اجتماعی، چنان که ما آن را میشناسیم، پس از یک تاریخ بلند پیشین، در قرن نوزدهم به میان آمدند. در آن وقت، موضوع " انسان" مسألهٔ مرکزی این دانشها را میساخت: انسان مرزهای استعلایی شناخت را در خود یافت و خود را به مثابهٔ بازگو کننده و آفرینندهٔ فرهنگ دید و این اندیشه را پذیرفت که میتواند در زمینهٔ فرهنگ داوری های کُلی ارائه دهد که در همه جا از اعتبار یکسان برخوردار اند. بیشترین بخش این داوریها اما پس از یک تاریخ غنی در دو سده مورد تجدید نظر قرار گرفتند. انسان دیگر در کانون مسأله جا ندارد و انسان در برابر طبیعت طرح نمیشود، مردانه نیست و سفیدپوست هم نیست. انسان دیگر در مقام بلندتر از دیگر موجودات دنیا جا ندارد و متوجه میشود که پژوهشهای علمی در بیرون از اروپا و غرب، در جاهای دیگر دنیا هم انجام میشوند. در دو سده پژوهش در زمینهٔ خود، انسان خود را از بنیاد خویشتن جدا کرد. امروزه دیده میشود که انسان به هر حال موجود دیگریست در مقایسه با آن چه نخست پنداشته میشد. آن چه بر جا مانده است، این است که انسانها هنوز هم خویشتن را و فرهنگ خویش و دیگران را مورد پژوهش قرار میدهند و در زمینه به دانش خیلی با اهمیت دست مییابند.

اگر بپذیریم که فرهنگ مجموعه ٔییست از همه آن چه مردمان ساخته اند و میسازند که در طبیعت به گونهٔ آماده یافت نمیشود و همه نظریه ها، ساخته ها و استفاده ها، زبان و هنجار های اخلاقی که به مردمان گونه یی از اجتماع و هویت میدهد، این پرسش به میان می آید که عملکرد این محتوای اجتماعی چیست؟ فرهنگ چرا و چی گونه شکل میگیرد و کارکرد آن چیست؟ تعریف بالا بیشتر یک تعریف ایستا و جامد است. اما چنان که همه اجتماع های انسانی تجربه میکنند، فرهنگ و پدیده های فرهنگی همه روزه و خیلی با سرعت در تغییر اند. امروزه تندی و شتاب دگرکونیهای فرهنگی چنان بالا است که مردمان خود را یا سطح دگرگونیها برابر کرده نمیتوانند و آرام آرام از صحنهٔ واقعی زنده گی حذف میشوند. این جا کافیست که به شتابِ پیشرفت هوش ساخته گی بنگریم که در جنبه های گوناگون زنده گی انسان را به یک موجود اضافی مبدل کرده است. اگر تا کنون از آفرینش هنری و ادبی به مثابهٔ خلاقیت انسان هنرمند و اعتبار به تجربهٔ درونی او نگاه میکردیم و این آفرینش هنری و ادبی از برجسته ترین کار ها و فعالیتهای روانی و معنایی انسان بود، امروزه آن خلاقیت دیگر به یک تاریخ مبدل شده است. هنر، موسیقی، نقاشی و ادبیات و تصویر سینمایی را کمپیوتر های هوش ساخته گی میسازند و نقش آفرینندهٔ انسان برای معنا و بیان تجربهٔ ژرف انسانی از بین رفته است.


یکی از ساده ترین موارد استفادهٔ هوش ساخته گی، بخش بزرگی از کار آفرینشی اندیشه و پژوهش و نوشتن را ChatGPT
به خود اختصاص داده است. روند خود آموزی هوش ساخته گی که بر بنیاد ذخیرهٔ داده ها به پیش میرود به ابزار فرمان و سلطه بر ارادهٔ آزاد انسان در گزینش یافته ها و کاربرد آنها مبدل شده است. دانشمندان پزشکی مغز و نورون ها هنوز در زمینهٔ پیامدهای دورنمایی کارکرد هوش ساخته گی بر قابلیت مغز انسانی و روند آموزش انسان به پژوهش مشغولند. اضافه بر این ندانستن ها، بر روند های پیچیدهٔ قانونگذاری در رابطه با گسترهٔ استفاده از هوش ساخته گی کاری صورت نگرفته است. اما روشن است که روند کاربرد این هوش در اقتصاد و صنایع به ویژه صنایع جنگی که چیزی جز نابودی همه گانی بشر را در پی ندارد، منتظر پژوهشهای علمی و ایجاد قانونگذاری هایی که امنیت هستی بشر و زمین را تضمین کنند، نیست. این جا، دانش و علم به مثابهٔ ابزار نفوذ و حاکمیت بر فرهنگ و ارادهٔ آزاد بشر برای سنجش خوب و بد به کار گرفته میشود. از همین رو یکی از نتیجه گیریهای یووال نوح هراری، یکی از دانشمندان زمان ما این است که دنیای ما با سه تهدید اصلی برای هستی که او آنها را سه تهدید اگزیستانسیال جهان ما میداند این است که ما ما با سه تهدید اصلی مواجه ایم: جنگ، گرمایش زمین و تغییرات شدید آب و هوا و تسلط هوش ساخته گی. این سه تهدید اگزیستانسیال در بطن فرهنگ جهانی پرورش میشوند و با همدیگر رابطهٔ منطقی دارند.


اگر به بحث کارکرد فرهنگ بر گردیم و ببینیم که فرهنگ یک اجتماع یا فرهنگ جهانی چی کارکرد یا وظیفه یی دارند، دلایل فراوان تحلیلی آشکار میشوند که نشان میدهند که فرهنگ مجموعه یا کُلیت با هم بافته ییست که اجتماع ها و جهان را باید کمک کند تا در برابر شرایط و وضعیت هایی که پیوسته در تغییر اند، هستی را و فاکتور های اطمینان به زنده گی را حفظ کند. یکی از نمونه های شرایط و وضعیتی که پیوسته در تغییر شدید و رادیکال است، همین معضل تغییرات اقلیمی است. جای شک وجود ندارد که گرمایش زمین با سطح تولید گاز های گلخانه یی که بیشترین بخش آن با صنایع تولید میشود، رابطهٔ مستقیم دارد. اقتصاد جهانی، صنایع، تولید و مصرف کالاها اجزای فرهنگ اند، اما سطح قابلیت فرهنگ جهانی در فروکاستن تهدید های اگزیستانسیال بشر و زمین تا هنوز بسنده نبوده است. بزرگترین کشور های صنعتی جهان، کمترین احساس مسؤولیت در زمینه را دارند. فرهنگ در این مورد، پاسخ لازم به شرایط و وضعیت در حال تغییر را ندارد. در یک سطح دیگر، ناتوانی فرهنگ جهانی در برابر مهار کشور های بزرگ در نابودی زمین، به مسألهٔ قدرت بر میگردد. بحث فرهنگ و قدرت را باید در جای دیگری مطرح کرد. پیوند قدرت و تمدن را یک شاعر و نویسندهٔ هالندی چنین بیان میکند: " تمدن آن است که دارای قدرت باشی، اما از آن قدرت استفاده نکنی." این اندیشه را میتوان چنین گسترش داد که تمدن زمینهٔ فراهم آوری همه نیرو هایی را میسازد که برای حفظ هستی بر زمین به آن نیاز داریم. هر گرایش دیگری که در فروکاهی تهدید ها برای هستی ناکام است یا به فروکاستن تهدید ها نمیپردازد، یک گرایش ضد تمدن خواهد بود.
فرهنگ اما از دیدگاه های جامعه شناختی پدیدهٔ ذهنی نیست. افسانه ها هم برای زنده ماندن به زبان و یک بستر فرهنگی مادّی نیاز دارند. یک ساختار اجتماعی با انسانهایی که در موقعیت به خاطر سپاری و نوشتن مشغول اند و از نیاز به کار تولیدی غذا و وسایل دیگر فارغ اند. این امر تنها در بستر یک نهاد مانند مکتب و نیایشگاه میسر میشود. تولید و حفظ فرهنگ به دستگاه نیازمند است. چنان که در بحث ایدئولوژی اشاره شد، ساختار ایدئولوژی، از آن شمار، مذهب، چهار رکن دارد: متن، دستگاه، رهبر و رهبران، و مناسک یا آیین ها. در این ساختار است که پدیده های ایدئولوژیک پدید می آیند. تولید فرهنگ نیز تولید کالا ها است. وسنو در تعریف فرهنگ میگوید که فرهنگ تولید کالا های نمادین است. فرهنگ کالا است، یعنی بُعد مادّی و عینی دارد، لمس میشود، تولید میشود. فرهنگ نمادین است، یعنی آن که معنایی را، چیزی فراتر از خود را باید منتقل کند. کالا های فرهنگی باید در جامعه موجود باشند، نمادین باشند و معنایی را به دیگران برسانند. تنها در این صورت است که گفته میتوانیم که عناصر فرهنگ زنده اند.


فرهنگ تولید کننده دارد. چون تولید میشود نیازمند زمان و مکان است، نیازمند ساختار تولید، پول و منابع انسانی است. تولید فرهنگ آزادی سیاسی میخواهد، سُنتهای فرهنگی نیرومند میخواهد و نیازمند شرایط اقتصادی مطلوب است. وسنو میگوید که اگر این منابع موجود هم باشند، این هنوز به آن معنا نیست که تولید فرهنگ خو به خود پدید می آید. تولید فرهنگ نیازمند نهاد های واسط یا میانی است. نیازمند بافت نهادی است که منابع را به سوی تولید فرهنگ بکشاند. این امر با تولید کالا های صنعتی با استفاده از منابع طبیعی موجود در یک کشور همگون است. در نظر بگیرید که از کشف و بهره برداری آهن تا تولید کالاهایی که آن آهن در آنها به کار گرفته میشود، چی روندی در کار است. ساختار نهاد سازی کشوری به وسیلهٔ حکومتها خود گسترده ترین بافت نهادی برای بردن منابع به سوی تولید فرهنگ را ایجاد میکند. گردآوری این همه منابع و ساختار ها همیشه ممکن نمیشود، مگر در اوج گسست های تاریخی، یا نقاط عطف تاریخ، یا جایی که جامعه گفتمان ها و ارزشهای نوین را نهادینه میکند و سُنت ها را با دید انتقادی غربال میکند، ارزشهای مثبت را برمیگزیند و ارزشهای بیکاره را دور میریزد. این اتفاق در اوج گسست های تاریخی و در درون آدمها رُخ میدهد. نهادینه شدن ارزشها به همین معنا است، که آدمها ارزشهای نوین را چنان میپذیرند که دیگر با پذیرش قربانی های بزرگ هم به تسلط ارزشهای کهنه تن نمیدهند. ارزشهایی مانند آزادی، دموکراسی، سکولاریزم، و باور به دانش که پس از مدرنیته در اروپای سده های پسین نهادینه شده اند، با آسانی به دست نیامده اند و با آسانی هم از دست نخواهند رفت. دگرگونی فرهنگی پیشتر از هر چیزی یک قلمرو گفتمانی دارد. این قلمرو گفتمانی نخست در زبان پدید میشود. در این قلمرو گفتمانی زبان و معنا دگرگون میشوند. در ساختار دو گانه های معنایی نوین افق یا دورنما های نوین پدید می آیند. آزادی زن و حقوق همسان زن و مرد در ساختار معنایی نوین در برابر گفتمان مذهبی مردسالار شکل میگیرد. در چهار چوب گفتمان مذهبی نمیتوان این ارزش نوین را تحقق بخشید. دوگانه های گفتمانی " حجاب" در برابر " بی حجابی" قرار دارد که هرریک ارزشهای خود را تعریف میکنند. ارزش حجاب معطوف به جدا سازی زن به مثابهٔ موضوع یا اُبجکت دارای حق پایبنتر است که در یک ساختار گستردهٔ تئوریکی، حقوقی و فرهنگی تعریف میشود. در مقابل، گفتمان آزادی زن در انتخاب پوشش در یک ساختار دیگر تئوریک حقوقی و فرهنگی جا میگیرد. در اصل، در این گفتمان، ارزشهای فرهنگی بر بنیاد هیچ مذهبی تعریف نمیشوند. پیروزی یک گفتمان بر ارزشهای گفتمان دیگر همان موقعیت چرخش و تغییر فرهنگی است. آن چه در میان دو چرخش یا تغییر فرهنگی تولید میشود، از کیفیت تاریخی بی بهره است، تکرار سُنت است و جامعه را در آماده گی برای شرایطی که پیوسته در حال تغییر اند، کمکی نمیکند. این امر، آماده گی لازم برای شرایطی که پیوسته در حال تغییر اند و جامعه را به چالش میکشند و باید به حل جدی دشواریها و مسأله ها منجرذشود، موضوع بنیادین این مفهوم است که " فرهنگ" چی میکند؟"


آثار فرهنگی یک افق اجتماعی دارند. یعنی مهمترین مسایل اجتماعی وارد متن های فرهنگی میشوند، متن و تکست قابل احساس و قابل خوانش میشوند. وقتی که در یک افق اجتماعی از بیعدالتی سخن گفته میشود معنای آن این است که بیعدالتی به راستی وجود دارد، استبداد وجود دارد و افراد در زمینه سخن میگویند. وسنو بیان میکند که پیوند اثر تولیدی فرهنگی با جامعه مهم است. اما این پیوند منطق ویژهٔ خود را در دورنمای اجتماعی دارد. اگر اثر تولید شده رابطه تنگاتنگ با مسایل جامعه داشته باشد، چون جامعه و یا شرایط پیرامونی پیوسته در تغییر اند، این اثر تولید شده خیلی زود کهنه میشود. آثار فرهنگی ارزشمند ویژه گیهای دیگری داشته اند که زود کهنه نشده اند. این آثار نه رابطهٔ تنگاتنگ با مسائل روز جامعه داشته اند و نه هم آن قدر انتزاعی بوده اند که بیرون از نیاز های افق اجتماعی جامعه قرار گرفته اند. آثار خوب فرهنگی پیوسته به افق فراتر از مسائل امروزهٔ جامعه، به آن افق اجتماعی میپردازند که جامعه را در برابر چالشهای بزرگ یا غیر قابل پیشبینی که پیوسته در تغییر اند، آماده کنند.


جامعه همیشه با نیاز هایی، نیاز های مبرم برای هستی خویش مواجه میشود. اما این نیاز ها باید با در نظرداشت فاکتور های بیشمار درونی و بیرونی با درستی تعریف شوند. این امر بزرگ و مهم، یعنی تعریف نیاز ها و وسایل رفع نیاز ها و شیوه های رسیدن به هدف، در شرایطی که پیوسته در تغییر اند و جامعه را پیوسته به چالش میکشند، کار یا وظیفهٔ فرهنگ است. فرهنگ این وظیفهٔ مهم را به و سیلهٔ زبان، طرح گفتمان نو با دوگانه های ارزشی نو و نقد سازنده و ساختاری سُنت فرهنگی انجام میدهد. در تاریخ، تغییرات اجتماعی در پی تغییر ارزشها رُخ داده اند. نهادینه شدن ارزشها وابسته به شمار نیرو های اجتماعی که ارزشهای معینی را پذیرفته اند، یا به تناسب نیروهای اجتماعی است. مهم است بدانیم که ارزشها چی گونه تغییر میکنند. ارزشها به عنوان موضوع یا سوژهٔ مهم تاریخی وقتی تغییر میکنند که تبدیل به گفتمان شوند و مورد بحث قرار گیرند. چنین تغییری میتواند پیامد رخداد های بزرگ تاریخی، نفوذ اندیشه ها از دیگر جوامع و فرهنگها، یافته های نوین دانش و تکنولوژی باشد. شمار موضوعات گفتمان یا بحث در لحظه های تلریخی انگشت شمار اند زیرا یک جامعه در یک بُرههٔ تاریخی زمان و انرژی محدود دارد. انرژی احساسی مردم در پرداختن به موضوعات محدود است.

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۷۰         سال بیستم       قوس     ۱۴۰۳         هجری  خورشیدی              شانزدهم دسمبر  ۲۰۲۴