کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

              روح الامین امینی

    

 
خیابان

 

 


خیابان روبرویم با هزاران پا، هزاران بند
بیدار است
به هر بندی هزاران زخم
یکی از بندهایش زخم نان را بر شکم دارد
یکی از بندهایش زخم جان را -کودکش را- در بغل دارد
یکی شرمندۀ دست دراز خویشتن هر دم
یکی اما پی تابوت می‌گردد
پی گوری برای دفن فرزندش

خیابان در خروش از جوش آدم‌ها
ولی مانند اسبی خاک و خون‌آلود
که پیکانی‌ست هر مویش
به نیروی هزاران پا
به سمت شهر می‌تازد
گمانم قاصدی بر پشت او هی می‌زند هر دم
گمانم قاصدی بر شال خود بسته‌ست پیغامی
در آن پیغام آیا راز تاریکی‌ست؟
در آن پیغام آیا اژدهای هفت‌سر از غار برگشته؟

خبر در شهر می‌پیچد!
هیاهویی، سوالی، نعره‌ای، نایی برای ترس حتی نیست
سکوتی مرگ‌وار از راه می‌آید
ولی آن اژدهای هفت‌سر- یک‌چشم، می‌طوفد
و در این مرتبت از هر سرش هفتاد سر، نو سر بر آورده
فقط یک چشم می‌بیند
کسی حتی نمی‌گوید
برای هفت در هفتاد سر یک چشم ناکافی‌ست!

خیابان باز می‌گردد
ولی این دفعه چونان تشنه اسبی لنگ
غروبی روبرویش تا کمر در خون فرورفته
گمانم واقعیت داشت
در آن پیغام غیر از راز تاریکی چه چیزی بود؟

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۷۰         سال بیستم       قوس     ۱۴۰۳         هجری  خورشیدی              شانزدهم دسمبر  ۲۰۲۴