نادیا انجمن شاعر جوانمرگی بود که بر تارک شعر معاصر فارسی دری می درخشد.
او چون پرندۀ فراخ بال در فضای سرودن شعر پرواز کردن را می آموخت که در
حصار قفس غم و اندوه محصور ساخته شد و دیگر مجال پرواز کردن برایش فراهم
نگردید. نادیا سرودن شعر را از پانزده ساله گی آغاز کرد. اشعار او به شکل
غزل و سپید، در «گل دودی» و «یک سبد دلهره» باز تاب یافت. او توانگری سرودن
شعر را در انجمن ادبی هرات می سنجید و دیری نپاید که به حیث یک شاعر مطرح،
نامش در حلقات ادبی کشور ورد زبان ها شد. نادیا در سال ۱۳۵۹ ش در هرات به
دنیا آمد، درس خواند و تا دانشگاه هرات رسید.
شعر سرود و با رود اشعارش سر زمین ادبیات را آبیاری کرد و از این سرزمین گل
های زیبا بشکفت. دو گزینۀ شعری اش آذین چاپ یافت. «گل دودی» او را انجمن
ادبی هرات چاپ کرد. «یک سبد دلهره» او هم به چاپ رسید.
با رفتن او در ۱۵ /عقرب/۱۳۸۴ ش از دنیای دنی، غم و اندوه بر شعر فارسی سایه
گسترد و ادبیات ما سوگوار شد. او را در جوار خواجه عبدالله انصاری به خاک
سپردند. نادیا چیز های زیادی برای گفتن داشت که ناگفته ماند.
با رفتن او، واژه ها هم گریستند. در حقیقت شعر نادیا پژواک اندوه بی پایان
و آرزوی دیرین زنان کشور ماست. به همین سبب شعر او در ملتقای بودن یا نبودن
قرار گرفت.
نادیا انجمن با آنکه خیلی جوان بود، نیروی زبان فارسی دری در رگ رگ او می
جوشید. پخته گی اشعار او، تبلور توانمندی وی است. او توانست در ساختار
سروده هایش به گزینشی تک واژه ها و گروه واژه ها بپردازد و آنها را در محور
های همنشینی و جانشینی به طرز شایسته و موفقانه به کار ببرد.
به گونۀ نمونه، چند مصراع از شعر او به نام «نیزۀ خورشید» را می خوانیم:
دریچه را بگشا
آفتاب می تابد
به روی شب در بند
به شب بگوی که ما
به تاج دختر مهتاب جلوه گریم
ستارۀ سحر از جنس گوشوارۀ ماست
اگر فرود آیی
به داغ کورۀ آتشفشان سینۀ ما چو هیمه می سوزی
اگر در مورد گزینش واژه های به کار برده شده در این شعر و پیوند باهمی آنها
از نظر جمالشناسی توجه کنیم، در می یابیم که نادیا انجمن چقدر در این پیوند
دادن واژه ها توانمند است. واژه های تاج، دختر، مهتاب، جلوه گر بودن، ستارۀ
سحر، گوشواره، واژه هایی اند که هم از لحاظ زیبایی شناسی و هم از جهت
دستوری بر ابهت شعر می افزاید، همینگونه واژه های کورۀ آتشفشان وسینۀ ما،
در پیوند به عملیه همگون سازی. در همین شعر در نخستین مصارع، دستور دادن
برای گشودن دریچه، جهت تابیدن آفتاب، بستن در به روی شب و به شب بگوی،
هشداریست به تاریکی، هشداریست به رفع تضییقاتی که مانع رفتن به سوی روشنایی
می شود.
بدون مبالغه نادیا انجمن، از موم واژه ها، در ساختار تشبیهی، اضافی، نسبتی
و نظایر آن توانسته است، اشکال مختلف زبانی را بسازد و از این لحاظ به شعرش
وجاهت قابل توجه هنری بخشد.
به همین منوال شعر نادیا از داشتن صور خیال برازنده بر خوردار است. او در
سرودن اشعارش به کار بردن آرایه ها را از نظر به دور نداشته است. تشبیهات،
استعاره ها، کنایه ها، مجاز ها، ایهام ها و امثال آن اشعار او آراسته است.
این کار را به نحوی انجام داده است که پای ستیز آرایش در میان نمی آید.
درونمایۀ اشعار نادیا انجمن نیز قابل توجه است، او موضوعات گوناگون چون
همدردی، تعاون، دوستی، غم و اندوه، مشت ستمگر، منفور خواندن خودش، ظلم و
ستم، دختران درد پرور و امثال آن را در اشعار فریاد می زند. نادیا انجمن یک
شاعر بانوی درد مند است و از واژه ظلم و ستم نفرت دارد و خطاب به انسانها
می گوید که از این روش زشت بپرهیزند. ما همین حقایق را در لابلای اشعار او
به تکرار می یابیم.
او شعری دارد به نام «فریاد بی آوا» که آن را با عالمی از اندوه سروده است.
او در این شعر حقیقت خود را و حقیقت سایر دختران درد پرور را بیان می کند:
صدای گامهای سبز باران است
اینجا می رسند از راه، اینک
تشنه جانی چند دامن از کویر آورده، گرد آلود
نَفَس هاشان سراب آغشته، سوزان
کام ها خشک و غبار آلود
اینجا می رسند از راه، اینک
دخترانی درد پرور، پیکر آزرده
نشاط از چهره هاشان رخت بسته
قلب ها پیر و ترک خورده
نه در فانوس لب هاشان تبسم نقش می بندد
نه حتی قطره اشکی می زند
از خشک رود چشم شان بیرون
خداوندا!
ندانم می رسد فریاد بی آوای شان تا ابر...
تا گردون؟
صدای گام های سبز باران است.
او در شعر دیگرش همچنان به دختران منزوی قرن خطاب می کند که شما از مردم،
بیگانه ساکت و آرام چون راهبان هستید و در آیین لب های شما تبسم مرده است،
و در کنج مهجوری بیصدا خزیده اید و خاطراتی دارید که با انبوه حسرت ها خفته
اند، اگر در لابلای یادهای تان لبخند را دید، به او بگویید که لب های شما
تمنای شگفتن یا خندیدین را دارد:
الا ای دختران انزوای قرن
ای راهبان ساکت بیگانه با مردم
ای مرده در آیین لب هاتان تبسم
بیصدا در کنج مهجوری خزیده
با تبار خاطرات خفته در انبوه حسرت ها
اگر در لا به لای یاد ها لبخند را دیدید
بگوییدش:
تمنای شکفتن نیست لبها را...
نادیا انجمن غم خود را، اسارت خود را تقریباً در اکثر اشعارش بازتاب می
دهد. برای بازکردن زبان شوقی ندارد. اگر زبان را باز کند چه چیز را بخواند
او خود را منفور زمان می انگارد، در این حالت، چه بخواند یا نخواند، وقتی
که کام او آلوده به زهر باشد، چرا از شهد سخن بگوییم، گوید من در همه دنیا
غمخواری ندارم و ای از اینکه مشت ستمگر که بر دهانم کوبیده است بدان سبب من
در این کُنج اسارت با غم و ناکامی و حسرت زنده گی دارم. من عبث زاده شده ام
و باید دهنم مُهر زده شود. می دانم که بهار است و موسوم عشرت فرا رسیده
است، منی پر بسته چه کنم، زیرا پریده نمی توانم یاد آن روز گرامی باد که
قفس را بشکافم و پرواز کنم و مستانه بخوانم. از دید روانشناسی اشعار نادیا
انجمن بازتاب دهندۀ ژرفای اندوه مندی او است. نادیا که از حدوث رنج خشونت
فریاد می زند، در واقع شعر را نجات دهندۀ خود از دستبرد این همه ستمگری می
دانست. اما این ماحصل طبع وقادتش برای او هیچ مساعدتی نتوانست کرد و آوای
او هر شب تا ثریا می رسید:
تا ثریا می رسد هر نیمه شب آوای من
جغد حیران است از غوغای من ای وای من
آرزو دارم بتابد در شبم مهتاب، نیست
خسته از بیداریم، اما به چشمم خواب نیست...
هایدگر فیلسوف آلمانی، دربارۀ شعر سخنهای مهمی ابراز کرده بود، یکی از
تذکرات او اینست که «شعر اندیشه است.» نادیا انجمن والاترین اندیشه را در
اشعار خود بازتاب داده و آن آزادی زنان است.
|