تو رفتی و زبان در کام خشکید
شرابِ معرفت در جام خشکید
بهارِ عشقَ گل پرور خزان شد
لطافت پر زد و پدرام خشکید
تجلّی کن که دل آیین هسانست
و شمشیر محبت را فسانست
نهان در باورِ آیینه سنگست
نوای مینوی معنی رسانست
بهار تاجیکستان مست مستست
سرود هستی صبحِ الستست
ترنّم های سبزِ آفرینش
نشان از نشئه ی یکتا پرستست
حقیقت نامه ی سبزِ مجازم
به آیینِ محبت مینوازم
نمازِ سجده پرور پرورد دل
به اوج عاشقی موجِ نیازم
خس و خاشاک را آتش نفس کن
به آهنگِ دگر کشفِ هوس کن
حقیقت جرأت افزای مجازست
ز چشم گل نگه بر خار و خس کن
به صحرا، سوره ی یوسف شکفته
به دریا، مستی یونس نهفته
همی آموختم از سورهی کهف
دل بیدار دارد چشم خفته
به یادت همچو نی فریاد دارم
رموز عاشقی را یاد دارم
به وصفت بسمل آسا میتپد دل
ستایش نامه ی صیّاد دارم
تو رفتی و روانم پرکشان رفت
گداز ناله ام تا کهکشان رفت
به بالِ عشق و مستی گریه ی شوق
سحرگه تا حضورِ بی نشان رفت
نیایش نامه ی شوقم کجایی
ستایش نامه ی ذوقم کجایی
چو قمری جاودان کوکونوایم
رهایش نامه ی طوقم کجایی
سراپایش سرود آسمانیست
نگاهش نشئه بخش جاودانیست
به چشم این دلِ آیینه پرور
نشانی از نشان بی نشانیست
|