همینکه حافظهات را گم کردی
پر میشوی از اتفاقات تازه
از آشناییهای بکر...
خستگی،
رهایت می کند در نیمه را
قلبت دوباره میزند
برای دشمن قدیمی ...
دست می دهی ..
با آنانی که دستانت را بریده بودند
و بی گلایه طرح میریزی
دیدار تازه را ...
نقشهی کهنه را برمیداری
و به آدرسهای تازه میروی
لبخند می زنی به چهار سو
به شش جهت ...
ببخشید ...
نام شما چه بود؟
از آشنایی با خوش وقتم ..
تعجب نکن
همه چیز مقدور شده ...
دوباره دوستت خواهم داشت...
"زینت نور"
|