برگردان کتاب فرهنگ و معنا با دشواری کاپی رایت روبرو شد. دارنده گان کاپی
رایت خواسته اند که از پخش آنلاین کتاب خودداری شود و اگر برگردانی از آن
چاپ میشود، باید بر بنیاد یک قرارداد با آنان باشد. در چنین وضعیتی گزینۀ
ما اینست که گفتگو در زمینۀ فرهنگ و معنا را بیرون از آن کتاب ولی همسو با
آن به پیش بریم. در جاهایی از آزادی در گفتمان کار گیریم و به موضوعاتی
بپردازیم که نگرشهای تیوریک را با زنده گی کنونی در همسویی روشن میسازند.
از آن جا، نوشتۀ این بار رنگ و بوی جدا دارد.
چندیست با ایشر داس گرامی، آنگاه که در بارهٔ " آسمایی" مینویسد و فوتویی
از آن جا به نمایش میگذارد، خیلی همدل میشوم.
این " آسمایی" هزار سال پیش از ما نه یک کوه در کنارهٔ شمالغرب کابورا یا
کابل، بل که با مندریا نیایشگاه هندوان و باور های شان به زنده گی و هستی
معنا میداده است. این یک سوی گرایش من به آسمایی است. سوی دیگرش به استاد
اسد آسمایی میرسد. به روز های کابل در سالهای ۶۰ و ۷۰ خورشیدی که زنده یاد
پوهنمل اسد در کنار آموزگاری فلسفه در دانشکدۀ علوم اجتماعی به نگارش
یادداشتهای فلسفی اش میپرداخت. آن گاه که بخشی یا شماری از آن یادداشتها
آمادۀ چاپ شدند، استاد شیراز صدیقی که سهم بزرگی در ویرایش یادداشتها داشت
به من یادآوری کرد که استاد اسد برای چاپ نوشته ها، چنان که در رسانه ها
رواج است، باید تخلصی برای خودش برگزیند.
استاد اسد من و شیراز که مثلثی برای آماده سازی و چاپ دستنویس ها بودیم، به
یافتن یک تخلص مناسب و ویژۀ استاد به جستجو پرداختیم. در دفتر " قلم" بودم
که دوستان آمدند. چایی نوشیدیم و گپهایی گفتیم از این جا و آن جا. سخن که
از نوشته ها شد، استاد شیراز آگاهی داد که در کنار نام استاد اسد واژۀ
آسمایی خواهد درخشید زیرا تخلص برگزیدۀ استاد همین آسمایی است.
از آن پس نوشته های استاد با نام " اسد آسمایی" چاپ شدند. بزرگان ما، استاد
باختری، رهنورد زریاب، اکبر کرگر، پرتو نادری و محب بارش و استادان
دیپاتمنت فلسفه این نامگذاری را نیک دانستند. این که استاد اسد نام یا تخلص
آسمایی را برگزید، به اندیشه اش در بارۀ تاریخ ما و باورش به معنا های
باستانی و ژرفی که مردمان ما از زنده گی و هستی داشتند، بر میگشت. او در
زمینه به این باور بود که گرایش ما باور های باستانی و اساطیر در تعبیر
امروزی ما از زنده گی و هستی جایگاه مهمی دارد.
استاد اسد آسمایی به تحلیل archetypes یا کهن الگو ها در فلسفۀ یونان، سپس
در کانت و سپس در روانشناسی تحلیلی کارل گوستاف یونگ میپرداخت. این کهن
الگوها نماد ها یا مُدل های ایده آل اند که بر مبنای آنها گونه های واقعی
یا زمینی یا روزمره ساخته میشوند. استعاره ها، چیز ها یا اشیأ، طرح ها
وپارادایمها در دانش مانند پارادایم خورشید مرکزی کوپرنیک و پارادایم فرگشت
داروین، تئاتر، ادبیات، اساطیر و باور ها و نماد های مذهبی. اگر در
تاریخنگاری از قهرمان یاد میشود، شاید در حافظۀ نا آگاه جمعی همه مردمان
تصویر و صفتهای مشابه از یک قهرمان برجسته شود. اگر در ادیان از فرشته گان
نام برده میشود، تصویر و تصور فرشته در آن حافظۀ جمعی همگون است. دو کهن
الگو در همه فرهنگها جایگاه مشابه دارند: کهن الگوی " مادر" و کهن الگوی "
کودک" . کهن الگوی مادر به مثابۀ یگانه ترین و بهترین جایگاه آرامش و امنیت
برای کودک و فرزند در همه مردمان و حافظه های نا آگاه و آگاه جمعی چنان ژرف
است که سرزمین را و فرشته گان را به نام مادر گفته اند. در فرهنگ ودایی
مفهوم "ماتاجی" معنای ژرف و گسترده دارد. دور از آن فرهنگ ودایی نبوده که
نیایشگاه " آسمایی" نماد مادر همه، نماد اعتماد به مادر خوانده شده است.
مادر و زن به مانند یک کهن الگو، موجودی که معنای انسان را تکمیل میکند،
زیرا انسان هم زن و هم مرد است. این مفهوم در آیین بودایی با yab-yum یگانه
گی یافته است و در کانسپت تاوییزم yin و yang است. این موضوع که چرا در
تاریخ جوامع و ادیان جایگاه زن و مادر آن اهمیت کهن، نمادین یا سمبولیک را
از دست داده است، و یا در فرهنگهای گوناگون زن زمینه خشونتها و تبعیضها
شده است به بحث قدرت و نیرومند شدن جوامع پاتریارکی یا پدر سالار برمیگردد
که ما این جا به آن نمیپردازیم.
اما دلبسته گی استاد اسد در آن هنگام و یادآوری ما اکنون از "آسمایی" یک
گرایش سطحی و ذوقی نیست. چنین تمایلی را در روانشناسی و در جامعه شناسی
"نُستالژی" مینامند. این جا متمایلم کمی به بحث نُستالژی بپردازم. روشن
کردن این مفهوم برای سخنها در آینده هم اهمیت دارد. این واژه در زبان
یونانی برگشت به درد و رنج معنا میشود. در واقعیت به احساسی گفته میشود که
در پی از دست دادن یک چیز گرانبها و مهم آشکار میشود. به زبان های اروپایی
با واژۀ خانه پیوند دارد.
Homesickness, Heimweh همان احساس غربت و تمایل به خانه و جایگاه
است. شدت این احساس میتواند از ناچیز تا خیلی شدید و بیمار گونه باشد. در
بحث های روانشناختی اجتماعی و جامعه شناختی به گونه هایی از این حالت
میپردازند که زیر نام کنشهای منفعل یاد میشوند. گونه یی از بزرگداشت از
گذشته برای مقابله با وضعیت موجود. اگر این گونه واکنش در خود کشور تبارز
یابد تا اندازه یی به تجربه های مثبت در گذشته برمیگردد. نُستالژی به دوران
جوانی، نُستالژی به زمان پول های پیش از ایرو euro، به تکنالوژی کهن و...
که بیشتر به یک نسل معین تعلق دارد. اگر این واکنش در مهاجرانی که در
واقعیت جامعۀ کنونی شان زنده گی میکنند و از همه مزایای آن بهره مند اند،
آشکار میشود، شاید یک نشانه از بحران هویت باشد. این احساس که در جامعۀ
کنونی پذیرفته نشده اند و بیگانه گی با محیط و فرهنگ وجود دارد. این مشکل
قابل درک و قابل توجیه است. این مشکل شاید از بزرگترین دشواریهای مهاجرت
باشد. از یک سو ناتوانی در زبان و در سهمگیری فعال اجتماعی و از سویی هم
عدم پذیرش از طرف جامعۀ میزبان یکی دو نسل از مهاجران را به چنین دشواری
دردناک مواجه میکند. اما کنش منفعل تمایل به گذشته و این که همه چیز در
گذشته در کشور اصلی خوب و زیبا بوده است و استفاده از این کنش برای مقابله
با وضعیت موجود در کشور اصلی، این گونه نُستالژی منفعل که به اکنون و به
آینده معطوف نیست در کنار چشم پوشی از واقعیت روزمره، هیچ کمکی برای آینده
هم نمیکند. در برخی از گفتمان های جامعه شناختی این گونه نُستالژی را سطحی
و آبکی یا آبگین میخوانند. از طرفی هم اگر به ۵۰ یا ۶۰ یا ۷۰ سال پیش به
واقعیت عمومی برخی از کشور ها بنگریم، وضعیت اجتماعی ناگوار داشته اند، در
فقر و بیچاره گی میزیسته اند و در تولید اندیشه، اقتصاد و رفاه در جهان در
پایینترین درجه ها قرار داشته اند.
این بحث را از آن رو یاد کردم که تمایل ما به بزرگداشت از "آسمایی" به
مثابۀ یک امر معنوی باستانی را از گرایشهای نُستالژیک منفعل جدا کنم. باز
گشت به آسمایی یک رویکرد عاطفی هم نیست. یک رویکرد آرمانی برای فرهنگ و
جامعۀ آینده در کشور است، چنان که باید باشد، هر چند ناممکن به چشم
میخورد. شاید بتوانیم ریشه های فکری تبعیض و استبداد را بیابیم. شاید
بتوانیم آزادی را و یک جامعۀ عاری از خشونت اقتصادی، خشونت ساختاری دینی و
فرهنگی، عاری از تبعیض را تعریف کنیم و به آن کمک کنیم.
من از دانشگاه کابل در سالهای ۶۰ و ۷۰ خورشیدی به یاد می آورم که در زمینه
تاریخ افغانستان چی گونه اندیشیده میشد. استادی با رتبۀ علمی بلند، خیلی
آگاهانه و با تکیه بر نظریهء سیاسی و ايدئولوژيک خویش محمود غزنوی را به
جای سلطان با لقب امیرالموءمنین یاد میکرد. هر چند آن دیدگاه در همه
درسهای تاریخ و جغرافیای تاریخی مسلط نبود، اما کسی در برابر آن ایستاده
گی علمی هم نمیکرد.
دانش زبان و جامعه شناسی و تاریخ و فلسفۀ سیاسی به ما می آموزند که واژه ها
مفهومها بیانگر اندیشه ها و بیانگر کنشها و اعمال اند. این که چرا یک جامعه
در عقبمانده گی زنده گی میکند، در زبانش آشکار است. جامعه یی که در زبان
خویش، به گونه مثال، مفهوم آزادی و سکولاریزم و برابری را نداشته باشد، یا
درکی از این مفاهیم نداشته باشد و در آزادی در زمینۀ این مفاهیم بحث همه
گانی نکرده باشد، چی گونه میتواند به آزادی و سکولاریزم و برابری برسد؟
اندیشه تنها در زبان ممکن میشود، کنش اجتماعی از زبان آغاز میشود. زبان
ساختار تاریخی مفاهیم را حفظ میکند. واژه ها دارای معنای تاریخی اند. در
پُشت واژه ها یا عبارت " امیرالموءمنین محمود غزنوی" یک دنیا بحث نهفته
است. واژۀ زن در فرهنگ کشور ما همزمان چند معنا دارد و معنای آن مربوط به
کسی میشود که واژه زن را به کار میبرد. آدمهای مذهبی متعصب و بنیادگرا
معنای دیگری از آن دارند تا آدمهای درسخوانده که اکنون در خارج زنده گی
میکنند. ببینید که واژه های زن، سیاسر، عاجزه، خانه والا همزمان در یک بستر
فرهنگی وجود دارند و همزمان بیان کنندهء سطح فرهنگ آن جامعه اند. روشن سازی
معنا هایی که ما از واژه گان داریم برای پیشرفت گفتمان لازمی است. با یک
اشاره دیگر به اهمیت مفاهیم و زبان در تحلیل های جامعه شناختی فرهنگ همان
تحلیل تاریخی-زبانی محمد عابد الجابری را مینویسم که منصور معدل در بحث
تاریخ و فرهنگ خاور میانه و دین اسلام مطرح میکند. محمد الجابری با سه
مفهوم به تحلیل فلسفۀ سیاسی صدر اسلام میپردازد.
این سه مفهوم عبارت اند از: خدا، قبیله، غنیمت. در زمان پیامبر دین اسلام
در مدینه بر همین سه اصل استوار بود. گسترش این سه مفهوم معنا های گونه گون
را پدید می آورد. خدا یعنی ایمان به آن چه محمد میگوید. قبیله یعنی که دین
اسلام نخست از همه بر ساختار قبیله قریش و دفاع از منافع آنان استوار است و
قبایل دیگر باید رهبری قریش را بپذیرند. این محور ساختار سیاسی در صدر
اسلام است. غنیمت، یعنی اقتصاد قدرت جدید بر غنیمت استوار است. غنیمت یعنی
جنگ، یعنی تاراج و کشتن دیگران و گرفتن مال و دارایی آنان، کنیزان و
غلامان. برای این اقتصاد باید اصول مطرح میشد، قانون و ...
محمد الجابری مینویسد که یک لحظه پس از مرگ پیامبر این اصول اساسی قدرت صدر
اسلام تغییر میکنند. مفاهیم تغییر نمیکنند، اما جایگاه و ترتیب مفاهیم بر
بنیاد اولویت آنها تغییر میکند. این جا به جایی مفاهیم و تغییر جایگاه آنها
مضمون تاریخ صدر اسلام را آشکار میکند: این تغییر چنین است: قبیله، غنیمت،
خدا. با این جا به جایی مفاهیم در یک ترتیب نو، تفسیر تاریخ تغییر میکند.
در جامعه شناسی و تحلیل تاریخی زبان برای تحلیل فرهنگ باید بتوانیم تاریخ و
فرهنگ را در سطح مفاهیم و ترتیب آنها در اولویت فورمولبندی کنیم.
جامعه شناسی فرهنگ از این نگاه میتواند به ما کمک کند که رمز و راز این را
که چرخ روزگار کشوری مانند افغانستان چرا در شاهراه تاریخش چنان گیر کرده
است که تنها به عقب میتواند برگردد. واکاوی زبان و سطح گفتمان که دیده شود
گفتمان غالب چی گونه پیروز میشود در تحلیل جامعه شناسی فرهنگ جا دارد.
دانشهای دیگر مانند تاریخنگاری، فلسفه سیاسی، حقوق و اقتصاد هر یک تحلیل
خود را ارائه میکنند. کلیت این تحلیل ها یک محتوای جامع را به دست خواهد
داد. البته دشواری کار ما اینست که در درون جامعه خود قرار نداریم. تحلیل
موضوعات از بیرون نارسایی های فراوانی دارد که آنها را نمیتوان نادیده
گرفت.
|