هزار ماهی بیمات، فتاده در نگهام
ببين تو سیل غمت را، ستاده در نگهام
چه رنگ رنگی پاییز و بوی خشک بلوط
چنار و بید و سپیدار، پیاده در نگهام
به شرق ذهن اسیرم، بتاب و جامه بدر
نشان عارف و صوفی، نهاده در نگهام
شراب کهنهی افسانهیی باغ جنون
نشسته در دلم و ساده ساده در نگهام
کجا روم که بریزم خموش و بیسر و پا
کسی مرا نشناسد، چو باده در نگهام
|