به چشمش حلقه زد اشک خموشی
نگاهش می نماید گلفروشی
و آهش سرکشد تا اوج حیرت
غریوِ گریه دارد خندهنوشی
شکوه آسمان دارد سرشکم
عرق پرورده امشب بید مِشکم
سراپای سرودم پرورد دل
کیام من؟ شاخسارِ پُر زرِشکم
بیفزایم به دین حرف ندایی
که بر دل م یکند آخر خدایی
سرود عشق و مستی را سحرگاه
سرایم بر فرازِ آسمایی
غزال دل کند انشا شبانه
غزل های رموزِ عارفانه
چو خورشید تبسّم گل نماید
چکد صد چامه اشکِ عارفانه
سرم با سجده دارد رمز و رازی
که مستی می کند با دل نوازی
به تکبیر محبت می زند هو
اجابت پرورد مستینمازی
حقیقت مشربِ اهل سلوکست
شریعت در مقامِ خام کوکست
مجازی صفحه ی اهل طریقت
چسان گویم بسانِ «فَیس بوک » ۱ ست
سرانگشتِ نگاهش را تکان داد
نشانِ بی نشانی را نشان داد
تمام مستی مستور منصور
به فتوای محبت رایگان داد
ز لبخندش لبالب از سرورم
عقاب کهکشان های غرورم
ز آه آسمان سوزش چهگویم
سرشکِ لحظه های بیحضورم
اگر سیبِ محبت کال باشد
لبِ اندیشه پُر تبخال باشد
هبوطِ آدم و حوّا چهگویم
کشش های زمین را دال باشد
شباهنگام انشا می کند دل
غم دل را محشّا می کند دل
چکد از دیده رازِ سر به مُهرش
محبت را تماشا می کند دل
کبوتر پرکشید و بق بقو ماند
به ژرفای دلم آوای او ماند
صدای این دلِ آغشته در خون
به هنگام وداعش در گلو ماند
به یادت دفتر دل لاله پو شست
نگاه خسته ام دریا خرو شست
خطیب عشق و مستی سر به زانو
لبالب از سخن اما خمو شست
۱Facebook-
|