ای روح سرگردان من در تن نمیگنجی
در پهنهٔ اندیشهٔ این زن نمیگنجی
ویرانهای در امتداد روزگارانم
ای قوی ناآرام من، در من نمیگنجی
ماهی که افتاده درون سینهٔ دریا
یک تکه عشقی در دل آهن نمیگنجی
ذاتاً هنرمندی و سرشاری از اندیشه
در قالب توصیف علم و فن نمیگنجی
تو آسمانی در دلت سیارهها جاریست
در تنگیِ گودال اهریمن نمیگنجی
آزاد باش و در جهان خود رهاتر باش
من را رها کن خواهشا، لطفاً... نمیگنجی
مژگان فرامنش
|