با سخاوتی بیش تر
از باغ های روستای آبایی
با آن سیب های ترد
توت ها ، انگور ها
قندیل های آلبالو
انجیر های سحر آلود
سخاوتی بالا تر
از سرشاریِ کودکانه ی ما
آن خوشیهای آسان
سخاوت آن جویبار
که با قیاس خردسالانه مان
رودخانه ای بزرگ بود
خواستم از تو و از گل ها بگویم
این همه گپ رویید
و آن این که ؛
به هر گلی سلام دادم
با صدای تو پاسخ گرفتم
و این که همه ی گل ها
نامِ تو را بعاریت گرفته اند
بخشندگی ات
خویشاوندِ درخشندگیِ خورشید
آسمانِ آبیِ پهناور نمادِ مهربانی ات
با تو در هر سر زمینی باشم
هند می شود،هر کلامی شعر
همه ی فصل ها بهار !
آذیش
|