بايد از ياد ببرم
معشوقی که نامش شعرهایم را
آلوده میکند
بايد شعری بسرايم تهی از رد پای مردی
كه به او فكر میکنم
...
بايد گامی به اين قلمرو ممنوع نگذارد
آغوش اين شعر بوی هيچ مردی را نمیدهد
خلاف شعرهای تو كه لبريز من است
تو مرا بسرای
آنگونه كه دوستم میداری
در قاب شعرهايت ترسيمم كن
تاريخ استقلال تو كی بود؟
به خاطر نمیآورم
فقط میدانم
نيمی از اين جهان
سال هاست به آزادی رسيده است
|