کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

             محراب ابراهیمی 

    

 
دوبیتی‌ها

 

 

من از دریا من از ابر آمده‌ستم
به‌پای جان و بر سر آمده‌ستم
بسان چشم های مانده بر در
گهی خشک و گهی تر آمده‌ستم

امشب که تو را ستارگان می‌پالند
در گوشِ فلک ز دوریت می نالند
فردا که به همراه سحر می‌آیی
از فرطِ خوشی به هم‌دگر می بالند

در باور من شمس و قمر می‌مانی
چون جلوه‌ی هنگام سحر می‌مانی
هجرانت اگر ادامه یابد بانو!
من میمرم و تو بی‌خبر می‌مانی

یک شهر همه اسیری مویت شده است
ديوانه و دل‌بسته‌ی کویت شده است
جز باد کسی دست به جانت نبرد
عالم همه‌گی مستِ بویت شده‌ است

بیا تا چشم و ابرویت ببوسم
لبِ سرخِ سخن‌گویت ببوسم
دو زلفت را پریشان کرده‌‌ای باز
شوم شانه که گیسویت ببوسم

وا کن در بسته که هم‌آواز شویم
سر کن سخن نو که سرآغاز شویم
با جفتِ گلوله‌های موسیقی و شعر
در سنگر عاشقانه سرباز شویم

می فشارم دست در دستان تو
ساق‌هامان سفت و محکم می‌شود
خیس باران می‌شود پیراهنم
تا که غم از دوش ما کم می‌شود

ابراهیمی

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۶۴    سال بیستم      سنبله/ میزان     ۱۴۰۳         هجری  خورشیدی                             شانزدهم سپتمبر  ۲۰۲۴