کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

              دکتر ملک ستیز

    

 
جوانی هم بهاری بود بگذشت
اهدا به استاد موسیقی معاصر کشور استاد حسین آرمان

 


 

نزدیک به ۹۰ سال پیش در شهر کهنه کابل، افغانستان یکی از فرهیخته‌ترین فرزندانش را صاحب شد و محمد حسین ارمان به دنیا آمد. کودکی که در قلب یک سرزمین فقیر رُشد می‌کرد با آوای موسیقی که خاصه کابل قدیم و شهر کهنه‌ی آن بود آشنا شد. وقتی عاشقان در نیمه شب‌های کابل نی می‌نواختند و ندای عاشقانه خود را با آسمان و هوای دل‌آرای شوربازار فریاد می‌کردند، آرمان کودک به آوای نی دلبستگی حاصل کرد و نی‌نوازی را آموخت. آرمان کوچک انگشتان سحر‌آمیزی داشت که بر روی نی و آرمونیه می‌رقصیدند و نوای عاشقانه‌ای را خلق می‌کردند. خانواده حسین کوچک او را به آموزش و تعلیم تربیت ترغیب می‌کرد. حسین کودک که پا به نوجوانی می‌گذاشت به لیسه‌ی مسلکی تجارت رفت و درس آموخت. حسین جوان پس از درس به شرکت هوایی آریانا جذب شد. اما فرهنگ و هنر دل این جوان آگاه را شکوفه‌باران کرده بود و خود را در فضای دشواری حس می‌کرد. دلش می‌خواست به سرزمین پهناور هنر گام های جدی‌تر و محکم‌تری بگذارد. حسین جوان این فضای رنگین را پیدا کرد و آن رادیو افغانستان بود که بهترین سال‌هایش را سپری می‌نمود. رفتن به رادیو هؤیت فرهنگی این جوان کوشا را دگرگون کرد. محمد حسین تخلص هنری اش را «آرمان» برگزید و نخستین موج های آفرینش در دریای استعداد و ظرفیت این جوان هنرمند به ساحل هدف‌هایش شوریدن گرفت. عشق، توانایی و هدف از یک‌سو و توجه مدیران فرهنگی از سوی دیگر سبب شد تا آرمان جوان را برای یک بورسیه هنری به اروپا بفرستند. آرمان در سال ۱۹۶۶ روانه‌ی یوگوسلوی شد و آن‌جا به آموزش حرفه‌ای و تخصصی هنر پرداخت. آرمان جوان در سال ۱۹۷۰ با کوله‌بار هنری که مملو از آموزه های تخصصی موسیقی معاصر بود به کشور برگشت و به یک شخصیت تخصصی، اکادمیک و فرهیخته هنری تبدیل شد. این دورانی‌‌است که فرهنگ و هنر برای دولت معنا دارد و جامعه نیز به قبول هنر به عنوان نیازمندی که به انسان معنا می‌بخشد، عادت می‌کرد. این درست دورانی‌است که طبقه متوسط در جامعه به شکل فرسایشی جان می‌گرفت. از سوی دیگر دهه‌ی دموکراسی که فضا را برای آزادی‌های شهروندی مساعد تر گردانیده بود، زمینه آن‌را مساعد می‌ساخت که جوانان با هنر و فرهنگ رو آورند و هنرمند قدر و عزت بیش‌تری در میان مردم پیدا کند. آرمان جوان که قسمتی از دهه‌ی دموکراسی را در اروپا گذشتانده بود، با برگشت به کشور آخرین سال‌ها آن‌ را حس می‌نمود.
وزارت اطلاعات و فرهنگ آن‌زمان تصمیم گرفت تا آرمان جوان را به لیسه‌ی مسلکی موزیک به عنوان استاد معرفی کند. از آن‌زمان به بعد آرمان جوان به «استاد آرمان» معروف شد و مشغول تدریس موسیقی به گونه‌ی اکادمیک و حرفه‌ای گردید. استاد آرمان در پهلوی تدریس، تلاش داشت تا داشته های خود را در خدمت نسل جوان هنری که برون از لیسه موزیک بودند، قرار دهد. از سوی دیگر در سال های برگشت استاد آرمان از اروپا موسیقی پاپ در افغانستان به شکل فزاینده‌ای روبه‌رشد بود. استاد آرمان در توسعه موسیقی معاصر افغانستان نقش برجسته‌ای بازی کرد. واقعیت این‌ست که استاد آرمان آموزش و استفاده حرفه‌ای گیتار را در افغانستان ترویج کرد. در آن دوران موسیقی غربی به کابل و شهرهای بزرگ دیگر راه را باز کرده بودند. موسیقی فرانسه، اسپانیا و، ایتالیا که با استفاده از انواع گیتار کیفیت عجیبی به موسیقی غربی می‌داد، از طریق مرکز فرهنگی فرانسه و گویته انستیتوت به کابل ترویج می‌شد. ویژگی استاد آرمان در ظرفیت بالای نواختن گیتار کلاسیک بود. گیتار کلاسیک، سازی در رده ساز‌های زهی زخمه‌ای است که به‌تنهایی سبک خاصی از موسیقی را ارائه می‌دهد. این ساز شامل تکنیک‌هایی است که نوازندگان و آهنگ‌سازان باید برای آموزش گیتار کلاسیک، این تکنیک‌ها را فرابگیرند. گیتار کلاسیک از شش سیم تشکیل شده‌است که سه سیم آن از جنس پلاستیک خاص بوده و برای نوت‌های زیر استفاده می‌شود و سه سیم دیگر آن فنری بوده و در نوت‌های بم (باس) به کار می‌رود. استاد آرمان یگانه هنرمندی در افغانستان بود که ظرفیت نواختن گیتار کلاسیک را داشت. گیتار کلاسیک آوای بی‌نظیری را خلق می‌کند که هر شنونده را غرق خود می‌سازد. در دنیا هنرمندان معروفی چون آندرس سگوبیای اسپانیایی، جولیلن بریم گیتارنواز معروف انگلیسی، پپه رومرو اسپانوی و لیلی افشار ایرانی هستند که استاد آرمان از آن‌ها تاثیر پذیرفته بود.
وقتی که در اواخر سال ۱۹۷۷ تلویزیون فعالیت‌هایش را در افغانستان آغاز کرد، استاد آرمان، بیش‌تر از قبل در میان مردمش شهرت حاصل کرد. به یاد دارم که استاد آرمان نخستین پارچه گیتار را که در میلودی محلی تهیه شده بود ، در تلویزیون افغانستان نواخت. استاد آرمان که لباس اروپایی در تن داشت، پای چپش را بر یک چوکی کوچک گذاشته بود و گیتار کلاسیک در دست داشت و با ظرافت عالی آن پارچه را می‌نواخت. این تصویر پیام‌های نوآوری در موسیقی افغانستان را با خود داشت. استاد آرمان در حالی‌که چهره شادابی داشت، با حرکت موزون که در آن زمان رایج نبود، گیتار می‌نواخت و چشمان ما را به موسیقی کلاسیک غرب که در یک نغمه‌ی محلی نوخته می‌شد، عادت می‌داد.

 

دومین جهش در زندگی استاد آرمان آواز‌خوانی او بود. این دورانی‌ست که همه استاد آرمان را به عنوان یک هنرمند برجسته می‌شناسند. سال‌های ۸۰ سال‌های شکوفایی آوازخوانی استاد آرمان بود. من تازه جوان شده بودم و عشق همه‌ی زندگی مرا فراگرفته بود. من این آهنگ استاد آرمان را که در شعر رفعت سمنانی سروده شده است بسیار دوست دارم.
عشق تو می‌کشاندم شهر به شهر , کوه به کوه
مهر تو می‌دواندم پهنه به پهنه ، سو به سو
سیل سرشک و خون دل ، از دل و دیده شد روان
قطره به قطره ، شط به شط ، بحر به بحر ، جو به جو
بود و , نبود جز دلم ، در خم زلف او نهان
طره به طره ، خم به خم ، رشته به رشته ، مو به مو
برخی از آهنگ‌های استاد آرمان آن‌قدر سمبولیک بوده اند که گویی در ذهن من برای همیش نهادینه شده است. یکی از آهنگ‌های جاودانش را که در شعر خواجه شیراز سروده است، با پیراهن جگری در تن و گیتار کلاسیک در دست است. در پس زمینه این آهنگ بند امیر به نمایش رفته است و چنین سروده شده است.
دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
بخش دوم این نوشته را در پست بعدی مرور کنید...
بخش دوم
استاد آرمان سرودهای زیادی را کمپوز کرد و به هنرمندان کشور سپرد. او یکی از کلیدی ترین هنرمندان کشور بود که موسیقی غربی را با موسیقی پاپ افغانستان آشتی داد. استاد آرمان جوانان کشور را همیشه تشویق می‌کرد و حتا برای شان گیتار می‌نواخت و بزرگ‌منشی خود را به صورت آشکارا نمایان می‌ساخت.
وقتی جنگ‌های خانمان‌سوز گسترش یافتند و به کوچه ها و خانه های ما رسوخ کردند، استاد آرمان به مهاجرت مجبور شد و نخست به هند، سپس به آلمان و در نهایت در سوئیس رفت.
در سال ۲۰۰۵ برای شرکت در مجمع عمومی کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل که بعدا به شورای حقوق بشر سازمان ملل تبدیل نام کرد به ژینوا رفتم. به هنرمند عزیز خالد آرمان که پسر استاد است زنگ زدم. من از استاد پرسیدم و دیر صحبت کردیم. پس فردای آن روز تلیفون اطاقم در هوتل به صدا درآمد. اداره هوتل گفت کسی به دیدارت آمده و باید پایین شوم. وقتی پایین شدن، از خودم پرسیدم، کی باشد، در این شهر بیگانه و دور...مردی را دیدم که کرتی شتری و پطلون نخودی در تن داشت و به دور گردن خود یک دستمال ظریف را پیچانیده بود. به چشمانش نگاه کردم، پر از صمیمیت بود و آغوشش برایم باز شده بود. بلی استاد بود استاد آرمان که با بزرگواری به دیدنم آمده بود. استاد را در آغوش گرفتم. چشمان هردوی ما پر از اشک شده بود. در رستوارنتی که در جنب هوتل قرار داشت نشستیم.

 

من برای نخستین بار بود که استاد را از نزدیک می‌دیدم. استاد مرا از طریق رسانه ها می‌شناخت. استاد آرمان انسان با تحلیل و روشن‌فکری است و بحث‌های تحلیلی را به خوبی دنبال می‌کند. از این‌رو مرا بسیار مورد نوازش قرار داد و لطف بی‌پایان نمود. دیر با هم نشستیم و قصه کردیم. در آن‌روز ها استاد آرمان یکی از آهنگ‌های بی‌نظیرش را که در شعر زنده یاد کریم شادان سروده است، از طریق آرکستر کابل که در اروپا فعالیت داشت، سروده بود. من آن آهنگ را بسیار دوست دارم و فکر می‌کنم یکی از بهترین آثار موسیقی افغانستان است. آن سرود چنین است:
خورشید گونه‌ی من ، تابنده اختر من
بر من بتاب امشب، سرد است بستر من
گل های یادگاری، خشکیده در کتابم
هر گل به یادم آرد، نامی تو دلبر من
دیشب نمی‌نشستی، پهلوی من ز مستی
دستت گرفته گفتم، بنشین در بر من
رفتی و ناز کردی، صد شکوه باز کردی
تنها شدم دوباره، ای ناز پرور من
استاد آرمان در باب خاطراتش با شاعر این سروده قصه کرد و دل پر دردش هزاران داستان را پنهان کرده بود. قصه های استاد آرمان با اشک و نگاه های دردناک ادامه داشت. به چشمان اشک‌بار استاد نگاه می‌کردم که از جوانی‌هایش، از کابل جان، از سفرهایش، از دستاوردهایش، از افتخاراتش قصه می‌کرد. اما همه‌ی این داستان‌های شیرین و تلخ به گذشته پیوسته بودند. من با یک هنرمند بزرگ افغانستان صحبت می‌کردم که این‌جا در سوئیس با همه‌چیزش بیگانه بود. یک هنرمند بزرگ اما در غُربت، به دور از دیارش...انسانی که در کشورش یک دنیا ارزش داشت، این‌جا یک غریبه بود...تنها، گریان، پر درد و مجنون سرزمینش...
استاد از جا برخاست. دیر شده بود و ما نزدیک سه ساعت قصه کردیم. استاد یک پکول را که از افغانستان آورده بود و رنگ شتری داشت به سر کرد. من تا دروازه هوتل استاد را بدرقه کردم. در هنگام خداحافظی همدیگر را در آغوش گرفتیم. هوا تاریک شده بود و استاد با گام های آهسته و آرام در دل تاریکی ناپدید می‌شد و چشمان اشک‌بار من دیگر نمی‌توانست استاد بزرگ افغانستان را که در غربت گام های سنگینش را می‌گذاشت و گُم می‌شد، دنبال کند. صحنه‌ی عجیبی بود. فکر می‌کردم یک فیلم سینمایی را تماش می‌کنم که به آخر رسیده است. تنهایی، تاریکی، قطره های باران و هوای غبار آلود استاد موسیقی افغانستان را از صحنه هنر ناپدید می‌کرد. نه این صحنه فلم نبود یک واقعیت بود که من شاهدش بودم، یک واقعیت غم‌انگیز و دردناک...وقتی به اطاق متروکم برگشتم بغض گلویم را فرا گرفته بود. به جنگ نفرین فرستادم. اما نمی‌دانستم که هنوز سال‌ها این جنگ ادامه خواهد داشت.
یکی از کار های خوبی که در ۲۰ سال گذشته اتفاق افتاد آزادی رسانه ها و شکوفایی فرهنگی و هنری بود. استاد را تلویزیون طلوع به افغانستان دعوت کرد و از ظرفیتش در برنامه های هنری استفاده نمود. استاد با شوق و ذوق بی‌پایان به کشور می‌رفت و گویا جوانی دوباره سراغش آمده بود. در این مدت چندین آهنگ سرود و مانند همیش در کنار جوانان و حمایت از آن‌ها قرار گرفت.

 

استاد پنج کار بزرگ در عرصه هنری و فرهنگی در کشور انجام داد که همه‌ باید بدانند و ما مدیون آن هستیم.
نخست استاد آرمان تجددگرایی و نو اندیشی را در موسیقی افغانستان رایج کرد و با هنرمندان بزرگ ما را در این رستا کمک فراوان نمود. استاد نقش مهمی را در روشنگری فرهنگی در جامعه ما بازی کرد.
دوم استاد آرمان در ساختارمند سازی موسیقی از طریق داشته های دانشگاهی و ظرفیت حرفه‌ای نقش ارزشمندی بازی کرد. لیسه موزیک افغانستان از رهنمود های آموزشی استاد به عنوان مفاهیم و مضامین سیستماتیک موسیقی، استفاده بهینه می‌کرد.
سوم استاد آرمان در آمیزش موسیقی کلاسیک غرب با شرق در افغانستان از شخصیت های یکه‌تاز بوده و است. استاد آرمان در هم‌گرایی موسیقایی گیتار با سه‌تار، رباب و تنبور در موسیقی افغانستان اساسی‌ترین نقش را بازی کرد. (این‌جا باید بگویم که جناب خالد آرمان در این زمینه کار های ارزشمندی را روی دست دارد.)
چهارم استاد آرمان یک فرهنگی بی‌نظیر است. او در پیوند دادن هنر موسیقی با سینما، رقص، تیاتر، نقاشی و پیکرتراشی نقش مهمی را بازی کرده و هنرمندان این عرصه ها را حمایت کرده است. او با نواختن بهترین پارچه ها برای سینما و تیا‌تر و رقص های محلی یکی از بهترین های افغانستان است.
پنجم استاد آرمان یک شخصیت بی‌نظیر هنری متعهد به آزادی های شهروندی است. این استاد بزرگ به هنرمندان زن جایگاه والایی قایل است و آن‌ها را برای رهایی از قیودات خرافاتی حمایت زیاد کرده است. این هنرمند گرامی برای آزادی هنری کار های بزرگی انجام داده و به این باور بوده است که افغانستان را نمی‌توان بدون هنر به شکوفایی مادی و معنوی رسانید.
آخرین بار (که امید آخرین نباشد) استاد گرامی را یک سال پیش در یک همایش فرهنگی در سوئیس دیدم. در این همایش فرزند هنرمند استاد، بانو مشعل آرمان با اجرای یک برنامه عالی، هنرنمایی می‌کرد. استاد آرمان را دوباره در آغوش گرفتم. این‌بار وقتی استاد را در آغوش گرفتم حس می‌کردم همه‌ی بدنش می‌لرزید. حس تلخی به من دست داد. استاد چشمانم را بوسید. هردو در کنار دیگران نشستیم و به هنرنمایی بی‌مانند مشعل آرمان گوش دادیم. مشعل آرمان فضا را با هنرنمایی آثار جاودان پدرش پر کرده بود. یکی از سروده های جاودانه را که مشعل ارمان آن‌شب ارایه کرد چنین بود.
ماه من و اختر شب‌های من
نیست کسی جز تو تمنای من
نام تو عنوان جهان من است
عشق تو سرمایه دنیای من
باز چرا از بر من می‌روی
باش دمی بهر تسلای من
لازم به یادهانی می‌دانم که مشعل آرمان نخستین هنرمند افغانستان است که آموزه های هنری اوپرایی موسیقی را آموخته و شخصیت فوق‌العاده هنری به شمار می‌رود.
وقتی برنامه تمام شد استاد آرمان مرا به خانه‌اش دعوت کرد که متاسفانه نتوانستم از صحبت‌هایش بیش‌تر مستفید شوم. تار های سیاه در ریش استاد دیگر ناپدید شده بودند. عینک‌ استاد ضخیم و کمرش خمیده تر شده بود. وقتی استاد به خانه اش رفت به یاد سال ۲۰۰۵ افتادم که استاد غریبانه سوی منزل‌گه غُربت روان بود. بهار عمر جوانی استاد به پاییز دردناکی گام گذاشته بود. یکی از دوستان استاد که همراهی‌اش می‌کرد، دستش را گرفته بود تا استاد گام های خسته‌اش را به زمین بگذارد. اشک چشمان مرا حلقه زده بود. استاد در حالی‌که مغموم و پریشان به زمین نگاه می‌کرد، گام هایش را به‌سختی به پیش می‌کشاند. به یاد هنرمندان بزرگ جهان افتادم که چقدر مورد نوازش دولت‌ها و مردم قرار می‌گیرند. در جوامع انسانی و متمدن هنرمند یعنی جوهر و ارزش یک جامعه! اما استاد ما به تنهایی وجود لرزان و نحیفش را به سوی غربت‌سرایش می‌کشاند. به یاد آهنگ جاودانه‌ی استاد افتادم که سروده بود:
جوانی هم بهاری بود بگذشت
به‌ما یک اعتباری بود بگذشت
میان ما و تو یک الُفتی بود
که آن هم نو بهاری بود بگذشت
بهار است و بهار است و بهار است
دل من داغدار است داغدار است
ز گل و باغ دوران جوانی
برایم یک خزان یادگار است
بهار و سبزه زا ران جوانی
نمی آید دگر در زندگانی
شده مویم سفید از بس که بارید
به سر خاک تو ارمان جوانی
زکف عمر و جوانی رفت افسوس
بهار زندگانی رفت افسوس
در این روز ها مطلع شده ام که استاد گرامی حسین آرمان بیمار شده و در شفاخانه منتقل شده است. من در حالی برای استاد از خدای بزرگ سلامتی و عمر طولانی استدعا دارم، از همه می‌خواهم تا برای این استاد گرامی موسیقی افغانستان آرزو و استدعای سلامتی کنند. ‌

 


دکتور ملک ستیز
۲۶ آگست ۲۰۲۴
استانبول

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۶۳    سال بیستم      سنبله     ۱۴۰۳         هجری  خورشیدی                              اول سپتمبر  ۲۰۲۴