زن را
در شکنجه گاه نیمه برهنه نه
باید در ملأ عام برهنه می کردند!
اینها زن را در بستر
کودک شوهری
تجاوز
نه
در خفا در مدرسه عین تدریس
قرآن …تجاوز میکنند
اینها خطابه میدهد:
زن را
شلاق نه
با ساطور استخوانش را بشکنید
و به زخم هایش نمک بپاشید
اینها خطابه میدهد:
زن را عفت نه
به عزت، کرامت، زنانه گی
اصالت ، غرور و شرافتش
را در خیابان ها لیلام کنید
بی خبر از اینکه ما سالیان است
برهنه تر از برهنه گی مادر زادییم
پای تمام نابرابری ها ، خشنونت
و هر پدیده ی شوم
دست به دست تکه تکهِ بدن ما
لیلام میشوند
گاهی پستان های ما بریده
میشوند
گاهی
بکارت ما کانتینر کانتینر
به سرحدات بیرون مرزی
با حسن نیت هدیه داده میشوند
که به عرب ها
که به پنجابی ها
که به وهابی ها
که به باداران شان
حتا زنان سالخورده ما
حسرت عفت دریده شان را
میخورند
از کدام برهنه گی ما حرف میزنی ؟
بلی !
یا باز هم تکبیر ِِ
الله اکبر
را خواهی خواند
حکم کافر و مرتد بودن ما را اعلان خواهی کرد !
ما سالیان است که برهنه ایم !
برهنه گی ما فقط از جبر زن بودن ما است
عریان تر از بی باکی ها و چشم دریده تر
از فاحشه گی ها و تن فروشی ها ی
پشت اوترینها چراغ ها سرخ و سبز
که هیچ خلاء به کاری دیگران ندارند
ما سالیان است که برهنه ایم!
با واژه های که در آن موری
از نسل های دمبوره
تبار های کله خام
و نژادی موش خور
اینگونه مزخرافات را
در پیشانی های ما مور لاک کردند
بلی ما از نسلی سر کشیم!
که
مردان ما در سنگر ها با تفنگ ها آی ار ۱۵
راکت های سرشانه ی
با دریشی های پلنگی
وطن ،ناموس ، کفن
با این شعار ها
در جهبه های داغ نبرد
جام شهادت نوشیدند
هرگز به خانه هایشان برنگشتند
و زنان ما در کمین ها با برجسته گی های
عریان شان
با تنی های برهنه در شکنجه گاه های
تحجر ، تجاوز
بربریت با زنجیر های بسته به دست وپا هایشان
در کوته قلفی ها
حامله از زندان بانان
و حاصلی از تجاوز های گرویی ی این سنگدلان
شدند
ما سالیان است که برهنه ایم!
با نفرین فرستادن به جنس نجیب ما
با سلفی کندن با پستان های و برهنه گی ها ما
اصالت زن بودن ما را با باکره گی ما
یکجا دریدند
سلفی
که با کبودی ها
که با زخمی های پر از نمک
که با گودی چشمان مشت خورده
که با لخته لخته خون های بسته
بر جمجمه ها ما
که با دندان های شکسته
که با لب های پاره ما
که با تنی افسرده از فریاد و ندای زدوده
که با ضرب شتم قنداق ها و کارد ها
که با ژولیده گی موی های ریسته ریسته ما
در کش و گیر ها
که با شعار از تهی این شکنجه گاه بی اکسیجن
که آه آه آه
کجایی استی تو ای خدا ؟
……..
هرگز این چنین بیهوده هستم
نکرده بودی
در این جفرافیای
مگر هر چه غیر از زن بودنم !
ما سالیان است که برهنه ایم !
به اتاقی بنام این زندهگی اصالتأ زندان
در بین یک مشت ی غیر انسان
مگر از هر چه دیگری زشت تر
که برباد رفته در کشتزار های تبعیض
از بدنامی ها
بر مرز وبوم وحشت یک تنگنایی این زندان
که نعره ی تلخ
از آزادی که محض است از این عبور
فقط
سیل ی روان ست از قطره های
اشکی این مژگان
ما سالیان است که برهنه ایم !
سودابه کامروا
|