کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

             عزیز آسوده 

    

 
من كابلم، من شهرم، شهر زخم خورده، شهر قصه ها و غصه ها ....
شهرکشتار ها وویرانی ها!

 

 

مرا دریابید ! اگر شما امروز مرا بدینگونه زار ونزار می بینید، اگر سیمای مرا آفتاب سوخته؛ خسته و پر از چین و چروک می یابید، مـن همیشه اینگونه نبوده ام، مـن زیر ضربه هزاران راکت، ملیون ها مرمی و هزاران و صد ها هزار بم، لگد مال شده ام، دلـم غمخانه یی است که از هزاران سال پراز درد و پراز شکوه و بی مهری بوده است . من آن زیبای سوگوارم که همیشه دل خون و چشم تر داشته ام و در تمامی چند هزار سال سیاه پوش و غمگین بوده ام . من، روزهای ابرالود و شبهای بی مهتاب و بی ستاره بسیاری را به صبح رسانیده ام، حاکمان بسیاری بر من تاختـه انـد و من با زور سر نیزه و شمشیر حاکمان بسیاری زندانی شده ام،انها برمن تاختـه انـد و مرا با زور سر نیزه و شمشیر کشیده اند، ولی من بر هیچ یک از آنان تسلیم نشده ام و در دسترس آنان نبوده ام. . . من شاهد کشتار ها، حق تلفی ها، بی عدالتی ها و نا رواهای بسیار ی بیگانه ها بوده ام .
بیگانه هاهمانند انگریز امدند وتخم انواع تفرقه ونفاق را بین دسته های مردم ما پاشیدند وحکومت ظالمانه خودراتحمیل و بعداز دوصد سال واندی،به زور بازوی فرزندانم متواری شدند:
من ازبیگانه گان هر گز ننالم
که بامن هرچه کرد آن آشنا کرد!
اگر من اشک بر چشم و خاک بر سر هستم، این از دست فرزندان بیگانه پرست من است؛ فرزندان ناخلفی که بر من جفا هاکرده اند . اگر گاهی دشمنی، دشمنانه بـر من تاخته؛ دوستی نیز مرا در قمارش به دیگران باخته، به همین دلیل به پارچه گوشتی ماننده هستم که میان دوستان و دشمنان در کشاکش بوده ام . این کشاکش در تمامی روزگاری که بر من گذشته؛ تجربه ها و دیدنی های مرا ساخته است . من كابلم، آن موجود دیدنی دار و داغداری که اندوه بسیاری را در دل و غباری از قرنها و سده ها را بر گونه و رخسار دارم؛ اگر دلـم غمخانه درد واندوهست، در سینه ام گنجینـه هـای بزرگی نهفته و خفته که این بازارگان خون آنرا نمی دانند و به آن دستی نخواهند یافت . شاعری چندصد سال پیش از زبانم گفته و من آنـرا بـرای شما تکرار می کنم : حصار مارپیچم اژدهای گنج را ماند.. . شاعر دیگر مرا بهشت و خطـه جنـت نظیر خوانده ... شكوه وابهت من تنها برای کسانی می تواند آشکار شود که پاس وحق مرابداند؛ من با آنانی که بر من تاختند و مرا با جاه طلبی ها و خود خواهی های شـان بـدین روز وحـال انداختند؛ سروکاری ندارم، من آن فرزندان خود را دوست دارم که بر روی من آهسته پا گذارند . به گفته یی: زروى من قدم آهسته بردار — مبادا بشکنی در زیر پا دل! من از آلوده دامانـان نـفـرت دارم ومنزجرم کـه نـام مـرا بـه بدی و به نیستی و بربادی برابر میسازند، آنانی که غرور و سـر بـلنـدى مـرا در نظر میگیرند، فرزندان دلبندم هستند که مـن آغوشم را به آنان باز میکنم، بیاییـد مـرا، این گوهر قیمتی را ارزان نفروشید،انانی که مراباربار فروختند،روزی مادر خود راهم خواهند فروخت! چـراکه فـردا عـرق خجالت، گونه ها و چهره های کثیف شانرا همانند دامان شان آلوده خواهد کرد؛ بیایید این گرد و خاک را از صورتم این جابزدایید، زیرا من در طول هزاران سال اشک ریخته ام؛ بیایید این سرود ۔ سوگ را از فراسوی گوشهایم قطع کنید ! من مادر سوگوار تان،كابلم ! شهرم، شهر شما؛ شهری،که میخواهم بر زخمهـايش مرهم بگذارید !این چادرسیاه سوگواری را از من دور کنید !
اغوش من،این جا خانه همه اهالی این سرزمین ازچار گوشه ودور ترین گوشه های وطن بزرگ ما بوده است !به یاد دارم،من میان فر زندان دور ونزدیکم،هرگز تبعیض وتفرقه،دویی ودو رنگی را مجال نه داده ام؛ دامنه های سر سبز ودل انگیز من همواره برای فرزندان دور ونزدیک من،ارامش بخش واسایشگاه دلپذیر بوده است؛ روادار نبوده ام،هیچگاه زبان، دین ومذهب مایه تفرقه ونفاق گردد،اما ناخلفانی که ازدامنه های کوههای دور به سوی من سرازیر شده اند،برای دامن زدن جنگ قدرت، خواستندفرزندانم را به پارچه های خرد خرد ازهم بپاشانند،گفتند: «هزاره ها به ایران،ازبیکان به ازبیکستان،وتاجیکان به تاجیکستان بروندو گور خود راگم کنند» این رابا بیشرمی ودیده درایی بی خردانه بیان کردند،بدون انکه ازمحضر من که مادرانه درصیانت این توده های بزرگ قرار دارم، وانان را اهالی این خطه میدانم،شرمی به دل راه دهند... ایوای برین گفته های بی خردانه وابلهانه!
درینجا در سر زمین من ازین گونه نهیب های وحشت اور دیگری نیز گوش هارا پر کرده است،که باد های وحشی تر روزگار،ان ها را باخود برده و دربیابان های برهوت مد فون کرده است ! درگذشته های دور این صدا های گوش خراش ازخودی ها شنیده ن نمیشددران زمان،همه یکدست وزبان دربرابر بیگانه گان مردانه وشجاعانه صف می بستند ودشمن راتار ومار می کردند، بگذارید بگویم، این صدا های ناخراش ونا تراش، اسیب های زیادی رابه من رسانیده، که از اثر ان داشته های زیادی را از دست داده ام، این اسیب هارا تنها بیگانه ها به من نه،که خودی های تنک مایه به من رسانیده اند،بدانید که اسیب خودی ها سنگین تر، وحشتناک تر بوده؛ وحشت افرینی خودی به هدف غصب قدرت بوده؛ هرگروه درهم اهنگی بابیگانه های دلسوز تر از مادر،مرا وفرزندان مرا تباه وبر باد کرده اند، هرکدام ازین گروه ها که استین برای غصب قدرت بالا زده، دست های سیاه بیگانه های ازمند را به سوی من دراز کرده اند، این گروه های خودی غاصب،به یاری بیگانه های چپاول گر نه تنها هستی مرا به تاراج برده اند،بلکه بهترین فرزندانم را به قربانگاه برده وخان ومان شان را نابود کرده اند؛ این خودی های بیگانه پرست، به نام وطن ومردم ودین،هم فرزندانم را درشکنجه گاه ها،تاراج کرده اند، که بیگانه هارا بر حرم وحریم من، «مادرشان »راه داده اند،سرانجام باغارت دارایی های مردم وهستی وهویت مقدس من سربلندی وارتقای این سرزمین مرا وزیبایی ها وداشته های مرا، تاراج کرده اند!مگرهمین خودی های غارتگر نبودند،که فرزندان هندوان و سیکهـ ها را، که بخشی ازین شهروپیکر من بودند وبه این خطه عاشقانه مهر می ورزیدند،غارتگرانه ازین جا به نام دین راندند ودارایی های انان را این تیکه داران دین وقدرت به تاراج بردند،من هیچگاه این دزدان سرگردنه وابن الوقت رانمی بخشم!


این قدرت طلبی هاوکشتن ها وبستن ها،همه دروازه های پیشرفت،ارتقا وتفاهم، محبت،صمیمیت وبرادری را دربرابر همه طرف ها مسدود کرده،تاوقتی صدا ها وشعار های وحشت انگیز درفضای این شهر درگوشها طنین انداز است، وکلند ها وتفنگ هادردست خودی های غاصب قدرت طلب وجود دارد،چه گونه می توان به این هوا وفضا دل بست؟! تفو برین بیگانه پرستان ازخود کش شریر وبی رحم!
باری بشنوید،تا از یک رخداد بزرگ تنظیم ها بگویم، درین جنگ همه گانی تنظیم ها، هر گوشه شهر به وسیله یک تنظیم،زیر کنترول قرار داشت،جنگاوران غرق چپاول وتشنه قدرت دربلندی های شهر باسلاح های بیگانه ها اماده کشتار بخش های دیگر شهر بودند،روزها وهفته ها شهر درگروگان شان بود، جاده ها خالی وازنفس افتاده بود،باد های سرد ودود الود را به سر وروی یگان رهگذر می پاشید؛ تنها گنجشکان گرسنه دیده می شدند که دنبال یگان دانه برای قوت ولایموت روی چمن های خشکیده وعلف های پلاسیده می نشستند.
درین جا بیگانه ها پیمان ویرانی ونابودی ( مرا) مدت ها پیش مهر وموم کرده اند،وای بربیگانه پرستان کوتاه اندیش! من، ازین بیگانه پرستان نفرت دارم‌،اینان به دامان مادرشان سوگند خورده اند تامرا، مرا دربازار های مکاره جهان به حرا ج بگذارندو به دستان کثیف باداران شان درازمونگاه قدرت یابی دودسته باخم وچم تسلیم کنند وازفرزندان من،انتقام بکشند!
بگذارید، شعار های جلا دان وخون اشامان تاریخ را بازگویم:
خانه های مکروریان ها وهمه اباده های شهر باید ویران شود وافتاب بخورد،تا گند فساد ازین شهر پاک شود...
وحشت افرین دیگر بادستبرد سلاح خانه های دولتی، می گفت: دراین شهر، دین ستیزان وبی دینان،به سر می برند...همه باید نابود شوند... وباراکتها وخمپاره هایش خون بیش از شست هزار نفر ازفرزندان مرا درسرکها،مساجد،مجامع ومنازل شان ریخت وهمه جارا باخونشان رنگین ساخت، نیمی از ساحات مسکونی شهر به ویرانه بدل شد... وملیون ها نفر. اواره ومهاجر شدند.
گیسوانم از اندوه فرزندانم، که در زندان ها وشکنجه گاه ها به سر برده ومی برند،روبه سپیدی رفته اند، احساس می کنم، دلم به قبرستان ارزوهای برباد رفته یی می ماند،که روزان وشبان بسیاری را با چشمان خونابه بار بر بالای انها به صبح رسانیده ام!

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۵۰    سال نــــــــــــــــــوزدهم       دلو/ حوت     ۱۴۰۲         هجری  خورشیدی       شانزدهم فـــــــــــبوری  ۲۰۲۴