کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

            زلمی کاوه   

    

 
نگاه به رمان تازه ی از عزیزالله نهفته

 


«… هر متن امکان سکونت در جهان را نشان می دهد».

«خواندن، میانجیگری است میان جهان متن و جهان خواننده».

پول ریکور

از کتاب زندگی در دنیای متن

۱. چکیده
چیزی را که می خواهم در قدم نخست عرض نمایم این است که من ناقد نیستم بلکه تلاش می کنم نظرم را در باره این اثر بنویسم. اگر خواننده انتظار دارد که من با این نوشته به رمزگشایی داستان پرداخته ام، باید پیش از نوشته ی من رمان جسدی در بیابان، را بخواند زیرا روشن تر و کامل تر از نوشته ی حاضر، اثر داستانی است.

زندگی در جنگ، بزرگ شدن، شاد بودن، امید داشتن، عاشق شدن، شکست خوردن، مردن، زخم برداشتن، ناقص شدن، اهانت شدن، نفی، انکار، حذف، اضطراب، ترس، هراس و هر روز مرگ را دیدن، تجربه های زنان و دختران در جامعه افغانستان بوده است. این روایت بخش و شرح وضعیت درهم و برهم زندگی، مصیبت ها، هجوم و ویرانگری انتحار و قربانی شدن به نام خدا که جهادی ها، طالبان و دیگران در اعمال آن در جامعه سهم داشته اند.

جسدی در بیابان، یک روایت سیال و داستانی در شرایط خاص تاریخی از زنی است که بار سنگین جنگ را به دوش کشیده و در سایه های رنج[۱] و کشتار نفس کشیده است. روایتی از زندگی سرباز، معشوقه، خواهر و سربازی که در حصار جنگی و قرارگاه نظامی، در هلمند در نا امیدی و شرایط مشقت باری بسر می‌برد . نویسنده دغدغه ها، امید، آرزوها، خیانت ها، باور به همدیگر، تعهد، وفاداری و شور، دوست داشتن، اضطراب و مرگ را به نمایش می گذارد. از دغدغه های فلسفی تا درگیری با صدای بچه گربه ی بی نوا و حسی تعلق خواهری، همه را در بحرانی ترین شرایط خواهر یک سرباز با هم گره زده است.

در این رمان چند صدایی ترکیب یافته و لایه های درهم و برهم پیچیده ی زندگی زن و سرباز را با روابطش همراهی می کند و خواننده را نه تنها درمتن واقعیت برهنه ی جنگ و درون کانون قدرت می برد بلکه در متن فردیت زندگی دختر تنها و سرباز، احساس ها، غم ها، درد ها، و فضای آرزوهای به عنوان عضوی از جامعه آشنا می سازد. با اشک های سرباز، اشک میریزی، با دغدغه های خواهرش تنت آتش می گیرد و در مواجه با فاجعه به رئالیسم لیلا به عمق وحشت و واقع گرایی عریان ماکیاولی میرسی و به امر انتخاب آدمی در شرایط مختلف به گونه ی غم انگیزی احساس بیگانگی می کنی. درگیر زندگی انسان هایی میشود که در بطن این وضعیت دست و پنجه نرم می کنند. به عنوان خواننده در می یابی که انسان ها، انتخاب هایشان ورابطه ی آن ها با بقا، نان و مبارزه برای نفس کشیدن، به پوچی اخلاقیات که تصور می شود انتخاب اول انسان ها اند، میرسد . ناامید می شوی و در خود می تپی، به طرز تاسف باری آینده در پیش چشمانت تیره می شود. چون چگونگی واقعیت های مادی و ملموس زندگی در تقابل با واقعیت به مثابه پلی میان خوانش واقعیت تجربی و زندگی انسان ها تو را دگرگون می سازند و حوادث زمخت را در برابر چشمانت به تصویر می کشد. آنچنان که درمی یابی در برخی شرایط فضای انتخاب آنقدر محدود و تنگ می شود که مسئله حیات و مرگ خودت ارجحیت می یابد.

۲. پیشگفتار
این نوشته که در جلو چشمانتان قرار دارد، خوانشی از متن داستان جسدی در بیابان، تازه ترین رمان عزیزالله نهفته نویسنده افغان تبار ساکن سویدن است که انتشارات آمو آنرا در۱۴۴ برگ، در تهران منتشر کرده است.

عزیزالله نهفته از نویسندگان پرکار ی است که دست کم هر سال یک رمان بلند را پیشکش جامعه فارسی زبان می نماید.

داستان های این نویسنده در کل پیرامون موضوعات گوناگون، سیاسی، اجتماعی، عشق جنگ، فلسفه، زمان و جنون می چرخند.

نوشته های نهفته به طور عام ذهن خواننده را در رابطه با مسائل متنوع به چالش می کشند و پرسش های مختلفی را جلو رویش می گذارند. خوانش من پیروامون موضوعات می‌باشد که در لابلای این داستان روایت شده است.

۳. جسدی در بیابان
جسدی در بیابان در فضایی آفریده شده است که گروه ارتجاعی و تروریست طالبان در افغانستان مسلط است و دست به صدور احکام ضد انسانی وحشتناکی می زند. در ضمن صدور شمار زیادی از احکام ضد بشری، خاکسپاری اجساد جا مانده از سربازان ملی رژیم گذشته را نیز ممنوع اعلام نموده و طبق این فرمان ها هر کسی از اجرای این فرامین سرپیچی کند به مجازات مرگ و سنگسار [۲] محکوم می گردد.

دهشت آفرینی و تبهکاری، شاخص ترین ویژگی این سازمان است که در درازنای عمر ش در میان مردم شناخته شده است. رابطه ی طالبان با اعمال قدرت، باور های مذهبی و اشکال مخالفت آنها با جامعه جدید و پیشرو، امر پیچیده و تو در تو است، یعنی طالب به مثابه سیکت مذهبی-قومی، ملغمه ی فکری از سنت های قبایل مختلف و داده های عصر حجر، سنت های دینی دیوبندی و برخی فرآورده های سیاسی عصر مدرن مانند تفکرات فاشیستی و جباریت اقتدار گرایی است. طالب به مثابه گروه دینی که کنش خود را در پر تو اوراد دینی توجیه می کند یکی از قهار ترین و جلاد ترین نیرو های تاریخ افغانستان به شمار می رود که جباریت یکی از کاراکتر های این گروه را تشکیل می دهد. روش های اعمال خشونت طالبان هیچ اندازه و مرزی را نمی شناسند. چون منابع آن قرآن، کد های مجازات عصر بربریت، ذهنیت قبایلی، برداشت های قرون میانه ی قضایی و مدل های اقتدار گرایی فاشیستی می باشد. به کار گیری و اجرائی سازی این کد ها افزون بر اینکه دستور امر و مجازات الهی به شمار می روند، به مثابه شیوه و هدیه هایی در پیشگاه خداوند برای به دست آوردن حوریان بهشتی و رفاه در زندگی بعد از مرگ، برای جنسی سازی و پیشبرد اهدافشان در میان هوادارانشان نیز دارای کاربرد حیاتی می باشد. آن ها روش های پیچیده ی روانشناسی را به کار می میگیرند تا از طریق ترویج فرهنگ خشونت و جنسی سازی زندگی پس از مرگ، اعضای ابله خود را در ماشین جنگی خویش به مصرف برسانند. از این رو از یک طرف مجازات مخالفین، در منطق طالبانی مزیت های مختلفی را برای کنترل اعضا و میلیتانت سازی برای رهبری آن ها در بر دارد و از جانب دیگر اجرای مجازات در محضر عام بخشی از جباریت و پیام اقتدار گرایی می باشد، تا با ایجاد رعب و ترس در اذهان مردم، زمینه هایی برای اعمال حاکمیت مطلقه ی طالبانی را درونی سازی نمایند.

۳.۱ کاراکتر های اصلی
این رمان چند کاراکتر دارد که مهمترین آن دختری است که فرشته نام دارد، زنی که در برابر سلطه طالبان عصیان می کند و جهت به خاکسپاری تن خونین برادرش در استان هلمند، که سرباز ملی بود و توسط طالبان به قتل رسیده است و طالبان اجازه به خاک سپاری آن را نمی دهند می رود.)

فرشته شخصیت جسوری است و خلاف جریان فکر می کند و دارای ویژگی های حساس و قاطع می باشد.

۳.۲ بیابان
بیابان نمادی است که در آن هیچ قانونی حکم نمی راند. بی کران است و هر که رویا دارد در انتهای بی نهایت ذهنش به گردش در می آید. بیابان نماد زندگی بدون زندگی و فاقد امنیت است که درآن قانون بیابان سلطه دارد. قانون در بی قانونی مطلق، در بی دفاعی مطلق که باد و هجوم ریگ و گرد باد از هر بینوایی پذیرایی می نماید و زندگی جز در موارد نادری ازآن رخت بر بسته است.

۳.۲ فضا
نهفته فضا های متعددی را در داستانش تولید کرده است، به ویژه فضای آغاز داستان کافکایی است و حکایت زندگی در سایه جنگ و تیره و تاری را در خود پیچانده است. اندوه، رنج و تاریکی سه بعدی که به محض اندیشیدن به آن انسان را چنان وحشتزده می کند که همه ی صدا ها و بودن ها گم می شوند و اندوه [۳]فلسفی وجود، فضا را بی هیچ مقاومتی پر می کند. رنج به مثابه امر مشترک و سر نوشت واحد، مقاومت امر جمعی را باعث نمی گردد[۴]. ذهنیت انبوه مردم روستا در تضاد با شهر که منبع فساد به شمار می رود قرار گرفته است و مردم افسانه ی طالبانی را پذیرفتنی می پندارند.

خلا آنچنان سهمگین است که لحظه ها را به نوع خواب شبیه می سازد و گونه ای از هلیسیناسیون که گویا وقایع در میان برزخ خواب و بیداری اتفاق می افتند. این وضعیت گاهی درک واقعیت وجودی زمان را دشوار می سازد.

۳.۳ فرشته به مثابه نماد ضد اقتدار گرایی
تمام جریان داستان پیرامون زندگی یک دختر و برادرش می چرخد. فرشته، دختری که در دوره جمهوریت بزرگ شده و خسته از جنگ، انتحار و وضعیت ناهنجاری های اجتماعی ضد زن و ستم دولتی و تروریستی می باشد. فرشته دارای شخصیتی قاطع، توانا، مسئول و مصمم است. او انسانی معترض است که آزادی را دوست دارد و افق آرزو هایش پر از زیبایی انسانی است . خبر کشته شدن برادرش او را تکان می دهد و زندگی اش را زیر و رو می سازد. از طریق روابطی که دارد مطلع می شود که طالبان اجازه نمی دهند که اجساد سربازان ملی را دفن نمایند. برادرش یکی از این قربانیان ترور طالبانی است. او برخلاف توصیه های دوستانش تصمیم میگیرد تا برای به خاکسپاری جسد برادرش به هلمند برود. با وجودیکه که برادرش سرباز دولت است اما خود را ملزم به کمک گیری از نیرو ها و مقامات دولتی نمی داند و برای دادخواهی نیز به نیرو های دولتی مراجعه نمی کند. او تصمیم میگیرد تا در برابر دیو استبداد مسلط طالبانی بی استمداد از نیروی دولت به مبارزه و مقاومت بپردازد.

این کاراکتر به شدت معترض و تا مرز آنارشیسم ضد قدرت است. به نظر او مقاومت گونه ای از ایستادگی فردی در برابر نیرو های استبدادی، چه به شکل دولتی و چه تروریست های طالبی می باشد. ایستادگی در برابر نیرویی که برادرش را کشته است. گرچه درظاهر تولید چنین کاراکتری در داستان بی شباهت با قهرمان های فردگرایی سینمای هالیوودی نیست. اما در افغانستان گاهی چنین شخصیت هایی می توانند واقعی باشند. فرشته در وضعیت روانی قرار دارد که اجازه نمی دهد او به قهرمان شدن فکر کند. فشار روزگار او را از مرز این خیالات عبور داده است و می خواهد برای احترام به حرمت مقاومت در برابر اهریمن تاریخ کاری را انجام دهد. تدفین برادرش قدمی در این راه است. فرشته می خواهد با نشان دادن ایستادگی در برابر نیروی قهاری که در مدت بیش از دو دهه مردم را به گروگان گرفته و زنان از قربانیان اصلی این جنبش تبهکار بوده اند، سر بلند کند. او دیگر به رفتن و فرار فکر نمی کند و رفتن به سرزمین طالبان از سر تسلیم شدن به مرگ نیست. بلکه زیر سوال بردن مرگ و نیرویی است که معنای پایین کشیدن پرچم اقتدار این گروه را می سازد و اعتراض از جانب زنی که به حرمتش تجاوز شده است و تا عمق جان زخم خورده است.

فرشته تجربه نخستین فرمانروایی طالبان را به ارث برده است و می داند که اقتدار طالبانی به معنای کنیز سازی زن است و اسارت اجتماع. او تجربه مادرش و زنانی را در پیش چشمانش تجسم می کند که درجریان سال های توحش طالبانی در جامعه اجتماعی و درونی شده است. او معترض است و این گونه اعتراض از جانب دختری که از منظر طالبان جنس دوم به شمار می رود نشان این امر است که تهدید طالبان نمی تواند روند زندگی زن بودن را از زنان بگیرد. در عین زمان او در دفاع از برادری برخاسته است که در برابر آن ها جنگیده و دفن کردن آن بلند کردن صدای سربازان و هزاران انسان است که طالبان تلاش دارند تا آن ها را پس از کشتارشان نیز تحقیر نمایند. او به سمت سرزمینی میرود که مرگ امر حتمی به حساب می آید، اما مرگ برای زندگی و شرافت انسانی که پامال شده است. او تصمیم میگیرد که تا مرز طناب دار برای رسیدن به هدفش به پیش برود. فرشته خودش مرگ را انتخاب نمی کند چون هدفش زندگی و آزاده بودن است. اما شرایط او را اینگونه واداشته است تا زندگی و مرگ را با هم موازی ببیند. او شیفته ی مرگ نیست. شهادت طلبی برایش ارزشی ندارد. در عین زمان برای او مرگ هیولایی است که برادرش را برده است و در تمام زندگی اش وجود داشته و هر لحظه چنین خطری را تجربه کرده است. دفن کردن برادر برای فرشته امر سیاسی است که بدون اسلحه اجرا می شود. اجرا و کنشگری بر خلاف دستورات امیر و دیکتاتور اسلامی.

نهفته این موارد با دقت را در درون داستان تعبیه دیده است و هراس از مرگ و دغدغه های یک زن جوان را از لابلای واژه و تصاویر زبانی حس می شود. در نهایت می توان گفت که جسدی در بیابان یک رمان ضد اقتدارگرایی[۵] است.

۳.۳.۱ آنتیگونه ی به اسم فرشته
نویسنده با تکیه بر آنتیگونه، یکی از شاهکار های ادبیات کلاسیک یونان باستان، به بازآفرینی یکی از شخصیت های اصلی آن پرداخته است. فرشته به مثابه استعاره ای از آنتیگونه ی زمان ما، در شرایط بحرانی برای جامعه افغانستان خلق شده است. فرشته شخصیتی که در درازنای روایت نقش راوی اصلی را بازی می کند. هرچند شخصیت های رمان به شکل موازی روایت های خود را دارند و نقش خود را در جایگاه های مختلف بازی می کنند اما فرشته به گونه ای دارای کاراکتر اصلی در این رمان می باشد. هدف نهفته در باز آفرینی چنین شخصیتی نماد سازی و قهرمان آفرینی نبوده بلکه ضرورت خلق چنین فیگور سیاسی ناشی از وضعیت و موقعیتی بوده است که زنان افغانستان در آن قرار داده شده اند. چون چنین شخصیتی در واقعیت های اجتماعی وجود ندارد و سعی نکرده است آن را با اوصاف ابر انسان دست نیافتنی آلوده کند. نویسنده نخواسته است آن را چون افتخاری در زیر پوست داستان جابجا کند. بلکه سعی کرده تجسد وضعیت زندگی واقعی زمان خودش و جدالی را که جامعه برایش هدیه داده است به تصویر بکشد. این شخصیت زاده ی زمان خودش است و در برهه ی تاریخی ویژه ای قرار دارد. از این رو جایگاهی در ادبیات داستانی برایش داده شده است.

در این شکی نیست که این یک داستان تاریخی است که عناصر زیادی از واقعیت های سیاسی و اجتماعی درآن بازتاب یافته است.

یکی از ارزش های دیگر برقراری پیوند و ایجاد رابطه میان روایت ادبی بومی و ادبیات جهان است که این امر بیان بی مرزی ادبیات بوده که محدودیت های جغرافیایی و تاریخی ادبیات را به راحتی کنار می زند.

با پل زدن میان نمایشنامه آنتیگونه در اثر معروف سوفوکل نویسنده یونان باستان، سرنوشت تاریخی فرشته و آنتیگونه را باهم پیوند داده و با الهام از این اسطوره ی یونانی به خلق رمانی در عصر حاضر در کشور به نام افغانستان پرداخته است. در عصر آنتیگونه و هم در زمان زندگی فرشته، دیکتاتور ها به نام دین و سیاست به سرکوب انسان ها پرداخته اند. کرئول پادشاه جلاد با تکیه بر خدایان دست به قلع و قمع می زد و طالبان نیز از چنین سیاستی پیروی می کنند. شباهت های شیوه اعمال قدرت در نظام خویشاوندی که کرائول پاسدار آن بود و هم در نظام طالبانی وجود دارد. با وصفی که شرایط و اوضاع سیاسی چندین قرن فاصله را سوفوکل به عنوان تراژدی بازنمایی کرده و حالا جسدی در بیابان در هیئت فرشته در ادبیات فارسی با روایت محلی و بومی فراهم کرده و شخصیت زنی عصیانگر را آفریده است.

فیگور سیاسی در سیمای فرشته، نماد اعتراض در شرایط و اوضاع متفاوت تر از عصر آنتیگونه و در فضای دو هزار سال بعد از آن به صورت تراژیدی در روزگار دیگر تجسد یافته است.

بازسازی آنتیگونه به مثابه فیگور سیاسی از یک چهره ی عصیانگر در برابر هیولای طالبان آنگونه که در ظاهر انتظار می رود، شاید خوانایی نداشته باشد. اما وقتی با دقت افسانه آنتیگونه را به خوانش بگیریم، حجم نیروی اعتراضی را که آنتیگونه در تاریخ متراکم نموده بود، تا اندازه ای با فرشته به عنوان یک زن در دفاع از برادرش که ماشین جنگی مذهبی طالب آن را له کرده است و اجازه نمی دهد جسدش را به خاک بسپارد در خود انباشته است. زنی برخاسته از متن واقعیت تلخ تاریخ زنان افغان که حجم عظیمی از رنج و ستم را به دوش می کشد.

خوانش جسدی در بیابان نشان می دهد که نویسنده در پی تولید وجوه نمادین تاریخی و کنشگری زن بر خلاف قواعد مرد سالاری حاکم در تاریخ می باشد. فرشته نمادی از زنانی است که بی هیچ واسطه مطالبات از قدرت دولتی، به مثابه عامل ضد قدرت، اختیار عملش را محدود نمی سازد. او می خواهد قوانین و دستور های طالبان را زیر پا بگذارد و مصمم است تا جسد برادرش را در محیط و مرکز اقتدار طالبانی یعنی هلمند، به خاک بسپارد. چون حاکمیت هیولای طالبانی به عنوان قدرت مطلقه تصمیم گرفته است تا اجساد سربازها به خاک سپرده نشوند. او به دستور های آن ها به مثابه احکام نظم استبدادی امارت سر تسلیم فرود نمی آورد.

گرچه در ظاهر اقدام او در برابر ماشین جنگی طالب خودکشی به حساب می آید. اما او از تصمیمی که گرفته است پشیمان نیست و قاطعانه می خواهد برادرش را به هر بهایی که شده است با احترام به خاک بسپارد. این آنتیگونه ی عصیانگر با اعتماد به نفس و با ترس و دلهره در پی اظهار وجود و به مثابه نطفه ی مقاومت عمل می کند.

۳.۴ فاجعه اقتدار طالبانی، زایش نفرت و جنگ
نفرین به قدرت، نفرین به قدرت مذهبی، نفرین به طالب که به اشکال گوناگون در این داستان مفصل بندی شده است، از واقعیت سیاست اپارتاید جنسیتی و ضد انسانی طالبان بر می خیزد. نویسنده حوادث و جدال موجود نیرو های مسلط بر زمان را شکل بندی ادبی میکند و روابط نیرو های درگیر را در داستان برجسته می سازد. این نبض روایتگری است که امکان این صورت بندی ها را در زبان و ادبیات سیاسی خلق کند. داستان وضعیت سیال حیات را در یک برهه و در شرایطی به تصویر میکشد که مرگ مشترک ترین امر اجتماعی محسوس و بالفعل در میان مردم است. کشتار سیاسی روش ارتجاعی ترین نیروهای تاریخ بوده و جلاد اشکال مختلف بوقلمونی دارد که در کالبد جامعه جریان پیدا کرده است.

هرچند فاجعه فروپاشی یک جامعه همه را متاثر می سازد، رابطه تنگا تنگ با کار کرد اجتماعی، اقتصادی و نیروهای مسلط سیاسی داشته و موضوع پیچیده ای است که یک داستان توان روایت آن را ندارد. اما نویسنده فروپاشی را از منظر بازماندگان قربانی، ستون پنجم، سرباز ها و بخش مواد مصرفی طبقات حاکم یعنی سرباز ها روایت می کند. جسدی در بیابان، روایت سرباز عاشق و جوان، در وضعیت اسف انگیز تاریخی، یک اتفاق ویژه در ساحت رمان است که وقایع تاریخی با اسطوره های عصر باستان ربط داده است. داستان عاشقانه پلاتونی و تاریخی است از آدم ها و بحران اجتماعی در کشوری به نام افغانستان.

نفرین به قدرت در رگ رگ این روایت جای مرئی و نامرئی باز کرده و پرده از رخ دست اندرکاران نخبگان قدرت که هیچگونه مسئولیتی در قبال مردم ندارند و نداشته اند،بر ‌میدارد.

۴. زن، رنج، تنهایی و جنگ
پنج دهه جنگ و خونریزی، پنج دهه جدال برای مشروعیت ارتجاع، پنج دهه ویرانی و تباهی، پنج دهه گسترش زن ستیزی و عدالت، پنج دهه تلاش برای اعمال آپارتاید جنسیتی و حذف و انکار زنان در جامعه و بالاخره پنج دهه کشتار سیستماتیک، منجر به حاکمیت فاشیسم طالبانی و رژیم آپارتاید جنسیتی گردید. در این پنج دهه کودکانی متولد شده اند، آرزو ها و آرمان های دنیای جدید و زندگی مسالمت آمیز نیز در وجود هزاران زن و مرد متولد شد. یکی از پیامد های وحشتناک جنگ شکست آرزو ها و خلق رنج و ناامیدی در جامعه بود. رنجی که بر سراسر زندگی مردم سایه افکنده و خوشی و شادمانی را از آنها گرفته است. روایت فرشته از زندگی زیر سایه هیولای جهاد، گسستن رابطه ها، از دست دادن عزیزان و خویشاوندان بوده است.(مهاجرات و از دست دادن خویشاوندان نیز بوده است.) نهفته با اشاره این وضعیت که خودش نیز محصول شرایط دشوار جنگ و نابسامانی است، وضعیت تنهائی فرشته را این گونه بیان می کند:

«بالاخره به تک درخت چناری خیره شد که سالها به تنهایی روی ریشه های خسته اش ایستاده بود. در آن حویلی کوچک، او یگانه دوستی بود که فرشته میتوانست دردش را به او بگوید[۶]».

«فرشته میدانیســت کــه درک تنهایی برای کســی کــه تمام عمرش را در بین جمع گذرانده، ناممکن اســت[۷] ».

رمان با درماتولوژی مرگ و بی حرمتی حیات دلهره و تنهائی را در آن بند می زند. سکوت و تنهایی و انسان مضطرب. پیام مرگ رامین مانند شعر غم انگیزی تکرار می شود.

در کل نوشته های نهفته پر از رنج وجود آدمی است. با درد های تنهایی انسان را به جهان خودش می برد و گاهی سرگردان دنیای افکار و اندیشه هایی میکند که از آن ها بوی رنج به مشام سرازیر می شود. در جسدی در بیابان نیز ما را گاهی به مصاف تنهایی انسان می برد و با زنی مواجه می سازد که حجم تمامی رنج های جنگ در وجودش انباشته شده است و ژرفای اندوهش بی انتها است و گاه به شرح وقایع درد های انسان اسیر استبداد و جنگ می پردازد. انسانی که در جامعه ای زندگی میکندکه ارزش هایش فرو ریخته و بنایش نیز به تدریج در حال فرو ریختن است. انسان بودن در کشوری که منافع جمعی فدای منافع فردی گردیده است. در جامعه ای که عشق بازیچه ای بیش نبوده و چارچوب آن با کوچکترین تغییرات فرو میریزد. اخلاقیات و تعهد های انسان به اندازه ی ذره ای اهمیت ندارد. روابط اجتماعی و انسانی تابع امیال فردی شده و ارزش های نئولیبرالی همه ارزش های اجتماعی را در چند دهه جنگ بلعیده است. پول، سکس و قدرت مشتی از مردان را به گرگان وحشی بدل کرده و زمینه ی فروپاشی را در تمام عرصه های قدرت آماده نموده است. روز های سخت نوعی آزمون است تا بفهمیم که آشنایان از ما فرار می کنند و یا همچنان دربرابر رابطه ای که داریم تعهد اخلاقی دارند. « روز های دشوار امتحان خوب برای دوستان خوب است»[۸].

درخت چنار به نماد شکیبایی تبدیل شده است. درخت پیری که سر به آسمان دارد و شاهد بر همه ی درد های آدمی است و سنگ صبور فرشته. چنار در خانه سر به آسمان کشیده و تنهایی را در بر گرفته است. تنهایی آدمی که روزگار ستمگر، بر جگرش چنگ کشیده و گرگ ها در همه ی جبهات برای دریدنش چنگ و دندان تیز کرده است[۹]. درخت چنار نماد انسان تنها و به مثابه شنونده و رفیقی در دل این خانه قد برافراشته است و با تنهایی انسان عجین یافته است. فرشته با چنار سال ها سخن گفته است و درد دل نموده است. چنار شنونده ساکتی بوده است که راز های زن تنها را در خود ثبت نموده است. این بار در برابرش ایستاده است و هیچ حرفی برای گفتن ندارد. سکوت، اندوه، سوگواری و مرگ. همه در هم آمیخته اند و کلام درونی شده است و سکوت آن را بلعیده است. سکوت به هجم دل یک خواهر، یک سنگ، یک شهر یک کشور. سکوت که جای سخن را گرفته است و چون چنار پیر خاموشی اختیار نموده است. سکوت ترجمه ی آرزو هایی که در حال فروریختن است و سیاهی هجوم آورده است. آسمان قیر اندود بوده و اشک ها پشت مژه ها توقف کرده اند. درخت نمی داند که از سکوت چگونه پذيرائی نماید و سکوت را تنها می تواند با سکوت پاسخ گوید. چنار در برگ هایش سکوت این نسل را چگونه نشر کند و چه کسی آن را به آیندگان در بی کلامی مطلق از دل درخت پیر بیرون کشد؟ آیا طالبان این درخت پیر پر برگ و سایه دار را زنده خواهند گذاشت؟

«برگی که بزرگتر از کف دست بود، از شاخه ای کنده شد و نگاه فرشته آن را تا زمین دنبال کرد. خالی که اینک در وجودش عمیق تر شده بود، مانع میشد، به چیز دیگری بیندیشد. فقط به برگ میدید که هنوز ســبز بود و وقتش نرسیده ِ نامروت. بود که از شاخه ی زندگی جدا شود و بیفتد روی زمین[۱۰]».

برگی به زمین میریزد، سکوت چنار را می شکند. اندوه تنهایی را کنار می زند. برگ سبز درخت به زمین می غلتد، ریزش برگی از پاییز، پیش از وقت. نویسنده با این حرکت به سکوت پایان می بخشد. این تصویر سازی رابطه سکوت و تنهایی را با سقوط برگ ها می شکند. اما هنوز رابطه یک طرفه است، حتی رابطه با درخت نیز متقابل نیست، درخت رازدار است اما نمی تواند حرف بزند، فرشته زبان درخت را نمی داند اما به چنار سال ها می شود که اعتماد کرده است و مانند بهترین دوست راز دارش بوده است. ریزش برگ درخت فرشته را به خود می آورد و با صدای برگ درخت نشان می دهد که زندگی مانند همین یک برگ درخت است، بی اعتبار، زود گذر که ممکن است هر لحظه رابطه را با بدن بگسلاند.

زندگی به اعتبار ترکیب عناصر مادی پیکربندی شده است و استعاره ای از این سقوط برگ است. برگی که از شاخه ای می افتد و به زمین می ریزد. گاهی حتی صدایی از خود بروز نمی دهد و باد آن را با خود می برد.

تصویرسازی دلنشین است، دردناک و رنج آور است. نویسنده تنهایی، رنج و اضطراب آدمی درد مشترک را ترکیب می کند. درگیری انسان با مرگ، با تولید رابطه برگ سبز و افتادن آن را با جوانی و زندگی را با مرگ های تازه، بی ارزشی زندگی انسان در این سرزمین پوچ و جغرافیایی دشمن را به تصویر می کشد. جنگ، کشتار، فریب، دروغ، پول، سرباز، زندگی، سکس، قدرت، ثروت، شهوت سلطه و بی اعتنایی نسبت به حیات همه در هم گره میخورند و در لایه های زبان رمان، نماد می یابند دلالت های در بند با هم معنای عبث و بیهودگی را می سازند. پوچی حیات در رنگ این داستان از همینجا ریشه می دواند.

تنهایی از روبرو شدن با چنار پیر آغاز می شود و دنیای فرشته را از رابطه اش با جهان مانند جاده ی یک طرفه ای شکل می بخشد. تنهایی در استعاره درخت رنج تن را در بدن روایت جاری می سازد.

تنهایی ذهنی اگرچه به معنای احساس تنهایی است، یعنی تجربه اینکه به هر دلیلی از جامعه و روابط انسانی خسته شده است. تنهایی احساس ذهنی فردی است. تنها انسان است که می تواند بفهمد که آیا احساس تنهایی می کند یا نه. البته در کلام زمانی که انسان هیچ معنایی در روابطش پیدا نکند، تنها می باشد.

تنهایی یک حس خصوصی، در ساحت عموم، به وضعیت روانی فردی دلالت دارد که در آن فرد احساس جدایی، منزوی شدن از دیگران و محیط اطراف خود را تجربه می‌کند. از منظر اگزیستانسیالیسم، تنهایی یکی از مسائل مهم و بنیادی در زندگی انسان است. تنهایی درد زا است درد عمیقی که مانند زخمی به سادگی قابل درمان نیست،حسی خلا داشتن و بیهودگی جهان و زیستن در نومیدی.

گرچه اگزیستانسیالیست ها به تنهایی به عنوان یک واقعیت بنیادین در زندگی انسان می اندیشند و برای زندگی انسان هدف و معنایی قایل نیستند ازاین رو بر نقش انسان باید به صورت آزاد به زندگی خود معنا و هدف خلق کند. انسان در واقع تنها است و در جدال و درگیری مسیر زندگی را ادامه می دهد. تنهایی را نمی توان در زندگی نابود کرد چونکه با زندگی انسان آفریده می شود. مواجه با احساس تنهایی در بسیاری از آدم ها وجود دارد و این بخشی از طبیعت زندگی است.

نیچه یکی از فیلسوف های اگزیستانسیالیست است که در زندگی احساس تنهایی را اینگونه توضیح می دهد:

‹‹من مي توانم نغمه اي بخوانم و مي خواهم آن را بخوانم. گرچه در خانه خالي تنها هستم. بايد آن را براي شنيدن خود بخوانم››.[۱۱]

کامو، نیز باور داشت که هر انسان به طور طبیعی با احساس تنهایی رو در رو می‌شود و در رمان “بیگانه” (L’Étranger)، تجربه بی تفاوتی را که شاخص احساس تنهایی و دور بودن از دیگران روایت می کند. خوانش دقیق از این رمان ما را به رگه های احساس و لایه های فلسفه ی وجودی انسان آشنا می کند. تنهایی را می توان در خلق درخت چنار و راز و رمز فرشته به عنوان تنها دوست دریافت.

جلر سیپریان پژوهشگر در دانشگاه الکساندر یوان کوزا در رومانی در مقاله در رابطه با رنج نیچه به نقل می نویسد:

«ما به روشنفکری درد سر و کار داریم[۱۲]».

ما هم در واقع در این روایت جسدی در بیابان با نویسنده ی درد سر و کار داریم که رنج زنان و جامعه افغانستان را در برهه ی خاصی از زمان به تصویر کشیده است. این را می توان در آغاز داستان به خوبی احساس کرد.

۵. طالبان، ساحره کشی، فرشته، فیگور سیاسی آنتی لیبرال
خوانش دقیق تر جسدی در بیابان نشان می دهد که نویسنده با آگاهی کامل و برنامه، به خلق کاراکتر فرشته به مثابه سوژه عامل پرداخته است. یک کاراکتر ضد قدرت و ضد لیبرال و سوژه ی فاعل که در برابر آپارتاید جنسیتی اسلامی طالبانی باید بایستد و مقاومت کند.

طالبان به مثابه یک نیروی ویرانگر فاشیستی با آرایش مذهب و قومیت سیاست ساحره کشی را با انکار و حذف زن، آغاز کرده و مانند کشیشان عصر ساحره کشی اروپا عمل می کند. طبق اسناد و شواهد تاریخی ساحره کشی که در سده ۱۶ های و ۱۷ میلادی در اروپا منجر به مرگ صد ها هزار زن گردید[۱۳]. (رجوع کنید به کتاب کالیبان و ساحره، زنان و انباشت بدوی اثر ماندگار سیلویا فدریچی).

طالبان به اعمال سیاست انکار و حذف زنان به طور مداوم به عنوان یک هدف اساسی اقدام ورزیده اند. این سیاست آنقدر بدوی و ابتدایی است که در صورتی که زنان به قوانین آن ها تسلیم نشوند به مجازات مردان اعضای مرد خانواده آنها اقدام می ورزند.

فرستادن زنان به خانه و انواع فشار و قوانین من درآوردی سده ی میانه از اصول اساسی سیاست آپارتاید جنسیتی آن ها می باشد. طالبان بدن‌ را از زنان سلب کرده اند و تلاش دارند به طور مطلق حق مالکیت بر بدن آن ها را به دست آورند. طالبان عملن با بهره گیری از شیوه های متعدد جنسی سازی بدن زن آن ها را وادار می سازند تا به عروسک های جنسی بی اراده در خدمت مردان قرار بگیرند. آن ها با کشتن و زندانی سازی زنان آگاه در مسیر ساحره کشی در سده ی ۲۱ حرکت می کنند.

ممنوعیت از آموزش از مدرسه تا دانشگاه، زندانی ساختن، کشتار و حذف آن ها از اجتماع باعث ترویج فقر ، امراض روانی، بالا رفتن میزان خودکشیشده و زمینه های بهره جویی جنسی مجانی در نظام مردسالاری را تداوم می بخشند. فقر و تنگدستی زنان را در معرض انواع رفتار های خشن قرار می‌ دهد.

فدریچی در کتاب ساحره و کالیبان در باره تاثیرات ساحره کشی در جوامع اروپایی سده ۱۶ و ۱۷ اروپا و فشار ها ی که بر زنان تحمیل کرده بود می نویسد:

«حصارکشی نیز تاثیرات منفی مضاعفی بر زنان گذاشت چراکه به محض خصوصی‌سازی زمین و آغاز تسلط مناسبات پولی بر حیات اقتصادی زنان دریافتند که تامین زندگی برایشان دشوار تر از مردان شده، و به شکل فرایندهای محدود به کار بازتولیدی شده‌اند. آن هم در زمان‌های که این کار کاملا بی ارزش می‌شد. برای کار بازتولیدی، وقتی برای طبقه فرادست یا بیرون از خانه انجام می‌گرفت، همچنان پول پرداخت می‌شد ـ اگرچه در پایین‌ترین نرخ. اما اهمیت اقتصادی بازتولید نیروی کار در خانه محقق می‌شد، و کارکرد آن در انباشت سرمایه به چشم نمی‌آمد، چراکه به عنوان وظیفه‌ای طبیعی رازآلود شد و برچسب «کار زنانه» خورد.[۱۴]»

طالبان دقیقا دست به ساحره کشی گسترده می زنند و در عین زمان با فرستادن زنان به خانه عملن موفق شده تا به اهداف خلق بردگی جنسی و بهره کشی مجانی دست یابند.

زندگی در دنیای مردسالاری و سلطه آپارتاید جنسیتی طالبانی برای یک زن جوان و آگاه قابل تحمل نیست. آیا اوج تبعیض در شرایطی که امکان رفتن به سوی آزادی را از زندگی زنان گرفته است می تواند زمینه های انتخاب مرگ را خلق کند و اعتراض را به گونه ای توجیه نماید که منجر به مرگ گردد؟

آیا فرشته برای انجام یک عمل نمادین دست به خودکشی سیاسی می زند؟ آیا راه دیگری برای زندگی و زیستن وجود دارد.) در اینجا راه نمادین شدن همان روش فردیت است چون مشارکت در مبارزه سالها پیش در وجود افراد جامعه محکوم شده است و فردیت نئولیبرالی همان رسیدن به پول و جاه و مقام و داشتن است. نهادینه شدن فردیت میل فردی را در جمع درونی نمی سازد بلکه همه لذایذ را که فرد از جامعه میگیرد به فرد تعلق میگیرد و باور اشتراکی و منفعت جمعی را تا سراشیب سقوط به قهقرا سوق می دهد.

رمان سوژه گی فاعلیت زن رابرازنده است و زن به عنوان سوژه کنشگر عمل می کند و در آن برجسته است.

آفریدن فرشته به عنوان یک فیگور زنانه ضد لیبرال بازنمایی نوع مخالفت با تولیدات فمینیستی نئولیبرال در افغانستان نیز می باشد که در مواجه با طالبانیسم سمت فرار را انتخاب کرده و در جایگاه زن مواضع و کنش ضد زن از خود نشان داده اند. محصولات فمینیسم نئولیبرالی بزرگترین موانع برای باور های فمینیسم رادیکال سوسیالیستی بود که در عمل جز آن ها همه را به نحوی در طی سال های حضور غرب در جامعه از دایره امر قدرت و اثر گذاری به دور نگهداشت.

نویسنده که خود در متن اوضاع سیاسی جامعه بزرگ شده و قلم زده است به صورت جدی تمام تولیدات فمینیسم نئولیبرالی که طی دو دهه از جانب غرب و ناتو تولید شده بود مورد انتقاد قرار می دهد. نهفته سعی کرده است تا در باز تولید فیگور سیاسی غیر معمول که در خدمت دولت قرار ندارد به نحو فمینیسم نئولیبرالی را پایان یافته اعلام نماید.

۶. طالب، قدرت و امر خویشاوندی
طالب قدرت را امر قومی می داند و سخنگوی آنها مجاهد در پاسخ به پرسش خبرنگار تلویزیون آمو گفت:

که « سخنگوی طالبان گفته که حکومت این گروه به این دلیل «پشتون» است که «اکثریت» مردم افغانستان پشتون هستند. ذبیح‌الله مجاهد در مصاحبه‌ای با تلویزیون آمو افزود: «از نظر محاسبه، اکثریت ملت ما پشتون هستند، این یک چیز طبیعی است.[۱۵]»

در قدم اول در پیوند قومی و عصیبت عشیره ای جایگاه سیاسی برای خود دست و پا کرده است. این ادعا در شرایطی از جانب طالبان صورت میگیرد که آن ها مدعی داشتن دولت همه شمول را دارند که در آن عنصر خودی نیرومند در حاکمیت قومی و دینی شاخص اصلی برای داشتن سلطه به کل جامعه بوده و بست پیدا است. خویشاوندی و ادعای مالکیت بر کل جغرافیای سیاسی درمتن کارکرد آنها خود نمایی می کند.

۷. داد و ستد بر سر جنازه، میت فروشی طالبانی[۱۶]
طالبان برای رفتن به بهشت و کسب سرمایه ثواب در این راه با هم رقابت دارند و خرید و فروش اجساد سربازان دولتی را به تجارت جذاب بدل کرده است: چونکه کشتن سرباز اسیر دولتی بی آنکه خطری جانی برای فرزندان بورژوازی طالبانی داشته باشد، طعمه جذابی برای آن ها به شمار می رود. خرید اسیران جنگی و قتل آن ها برای بیمه ی آخرت و «گناه زدایی» کردن اعضای خویش ضمانتی برای به دست آوردن ۷۲ حور[۱۷] در آخرت بوده تا طالبانی که هنوز نتوانسته اند و فرصت نداشته اند تا از طریق کشتار مردم و انتحاری به ذخایر بانک های ثواب، ثواب ذخیره نمایند از طریق خرید سر باز های ملی و کشتار آن ها می توانند به انباشت ثواب برای روز آخرت شان بیافزایند. این روش تازه برای کسب ثواب در بازار ها و قصاب خانه های طالبانی به حساب می آید و طالبان بورژوا و سرمایه دار را در یک لحظه به جلادهای خونخوار تبدیل می کند و طالبچه های سرمایه دار را از مزایای آن برخوردار می سازد.

در پندار طالبانی هدف از داد و ستد بر سر اجساد دشمن، به دست آوردن پاداشی است که از جانب خدا در زندگی بعد از مرگ به آنها داده میشود. چنین پاداش های عبارت از دسترسی نا محدود مجاهدین به تن حور و غلمان و برخورداری از سکس ابدی با آن ها می باشد. بنا براین در چنین منطقی کشتار شغل شریفی به حساب می آید که دارای وجوه منفعت مادی بوده و در ذهنیت طالب مانند هوس های جنسی در گشت و گذار است. همخوابگی با حورو غلمان نیازهای جنسی اعضای طالبان در قدم اول و مسلمانان در گام دوم صورت میگیرد[۱۸].

در واقع قربانی کردن انسان با این شیوه و داد و ستد با خدای که بندگانش را ملزم به کشتار و انتحار می سازد ریشه در مناسبات فئودالی داشته و بازتاب چنین روابطی است که طالبان را به سوی توهم واقعی بودن مبادلات میان طالب و خدا به مثابه واسطه برای به دست آوردن چنین امتیازاتی پرتاب نموده است.

۸. سرباز، جنگ و درماندگی و امر حاکمیت
سرباز در نظام های استبداد و یا اصولن در ماشین جنگی دولت های ملی مواد سوخت طبقه حاکمه است که برای سود و منافع خود از آن بهره می برند. در مکانیسم های ماشین دولتی سربازان برای دفاع از منافع طبقه حاکمه آموزش داده میشوند. انسان سرباز برای کشتن سر باز های که در برابر هم قرار می گیرند مغزشویی و آماده می گردد تا به نام باور های استعلایی طبقات حاکمه مانند ملی گرائی، مذهب، شهادت طلبی و وطن پرستی آن ها را قربانی نمایند.

روایت زندگی رامین به عنوان سرباز تصویری از حالت درماندگی و استیصال آدمی را نمایش می دهد. درگیری انسان درمانده بر سر دوراهی انتخاب مقاومت ، تسلیم یا فرار، شکلی از تلاش برای به پا خاستن و مقاومت است.

رامین در چنین نظامی سرباز است. او مرگ همقطاران خویش را تجربه کرده است. اندیشه و ذهنش درگیر موضوعات روز و زندگی است و گاهی به باز بینی نقش خودش به عنوان یک سرباز می پردازد. درباره عشقش لیلی با فرشته گپ می زند. گاهی افکارش به نحوی نوع باز بینی جایگاه سرباز، زن، عشق و.. در زمان تاریخی و حال، تقابل با مرگ است. در دلش دوست داشتن لیلی جرقه می زند و رویای داشتن یک زندگی آرام را هوس می کند. رامین به گفتگوی فلسفی با خود و درگیری برای یافتن جایگاه خود در جهان واقعی در شرایط بحران می پردازد. در رابطه با اتفاقاتی که در حال وقوع است و حجم بزرگی از حوادث که در وضعیت آینده ی امر جمعی و سرنوشت اجتماعی مردم دارای نقش تعیین کننده است. یعنی تکرار تاریخ به گونه ای دیگر و شرایطی دیگر.

حس شکست خوردن در برابر دشمن و از دست دادن زندگی و شکسته شدن، هر انسانی را نابود می کند بخصوص که اگر این فرد سرباز در جبهه ی جنگ باشد. جانکاهی روابط که نابود می شوند، اسطوره و رویای جمعی، خواب و….

۸.۱. سرباز در دایره ی نظامی در حال فروپاشی
رامین در برابر یک روابط سلسله مراتبی به شدت نا کار آمد قرار دارد که جان همه سربازان را به خطر انداخته است. این سلسله مراتب نقدر بیکاره است که کلیه دستگاه قدرت را به سمت فروپاشی سوق داده و ابتکار عمل را از سرباز ها و نیروی نظامی دستگاه دولتی گرفته است و سربازان را به سر در گمی در برابر یک نیروی جنایتکار قرار داده است. (۱۶)

فروپاشی حتمی است و دیالوگ و فروریزی روابط میان سربازان نمایش از وضعیت سر در گم و تسلیمی است. کشتار سربازان از پیش مقدر شده است. گفتگو ها و اوضاع درهم و برهم در میان سربازان مسیر زمان فروپاشی را مادیت داده است. فضای جنگی و روانی مردم را وادار می سازد تا رفتار های متفاوت از خود بروز دهند. جسدی در بیابان دقیقا این مسیر را به خوبی ترسیم کرده است. رها شدن سربازان در میدان جنگ، اینکه سرباز ها همیشه طعمه ی جنگ شده اند و حامی دستگاهی که هنرش فرستادن آنها به کام مرگ بوده است، رابطه روایت را با تمام روایت های دیگری که در شرایط جنگی به وجود آید را با هم مرتبط می سازد.

رامین دوست نداشت بیرق را تکان بدهد و علاقه ای نیز به آن نداشت. نویسنده صفحه ۷۸ اشاره به روابطی در درون نظام سربازی دارد که روابط به جای ضوابط حاکمیت دارد.

نگاه تیزبین دقیقا می تواند به کشف شمار زیادی از مسائل نایل شود که اشارات زیادی به روابط قدرت، کادرسازی نظام و شیوه های تولید تابعیت و تعهد در امر وابستگی سرباز ها با روسای شان دارد. گاهی هم به باز نمائی کد هایی می پردازد که بیانگر شیوه های امپراتوریایی تولید و آموزش سرباز و رژیم سربازی در افغانستان دارد که در غیاب رهنمود مرکزیت امراتوریایی باعث ناهماهنگی، ناتوانی در عمل و فاقد ابتکار و مقاومت گردیده است. این اشارات در رمان به نحوی می تواند به روشن سازی و فهم گوشه هایی از فاجعه ی کنونی کمک می کند.

۱۰. نتیجه
داستان به صورت موازی جریان پیدا می کند، فرشته و لیلا در کابل و رامین و تمیم در هلمند.

فرشته باور دارد که قوانین الهی و اصول اخلاقی طالبانی نباید به عنوان اصول مسلط در جامعه حاکمیت داشته باشند. طالبان قاتلان خوشبختی و آزادی اند آن ها تلاش دارند قوانین سفت و سخت و ضد انسانی قرون میانه را در عصر ما حاکم سازند، قوانینی که بی اعتبار آن را تاریخ بشر اعلان کرده است. آن قوانین دست و پاگیر زاده ی شرایط مادی جوامع گذشته بوده و شرایط امروزی را نمی توان به آن جا برگرداند و شادی و لذت زندگی را به پای اوراد بیمارهای روانی گذشته ریخت و از آن گذشت.

طالبان در عین زمان که دنبال تطبیق باور های باستانی اند یک گروه فاشیستی مدرن اند که در جنگ ومحیط دینی تربیت و بزرگ شده اند. آن ها سربازان الهی شده ی مزدوری اند که با شیوه های ظریف و پیچیده ی روانشناسی مغزشویی شده و در خدمت اهداف استراتژيک قرار داده شده اند. طالبان ساده که در اصل کودکان مهاجرین و یتیم ناشی از جنگ های دهه های و هشتاد و نود میلادی اند که به واسطه مدارس دینی دیوبندی پاکستان جذب شده اند و از زندگی و نعمات مادی بی بهره بوده اند به سادگی در ماشین انتحاری دینی و استخباراتی برای مردن ساخته شده اند. آن چنان که آخرت موهوم برای آن ها رویا های خفته برای زندگی مادی در هیات سکس و روابط جنسی تمثیل شده است. در واقع با بهره گیری از شاخص های میل جنسی طوری ذهنیت سازی شده اند که رفتن به بهشت را به عنوان یگانه راه خوشبختی پذیرفته اند. آنها رویای مبهم جنسی را در سر می پرورانند و تصاویر از همخوابگی با حوریان بی شماری را واقعی نموده اند. به آن ها طوری تلقین شده است که آن لذتی ابدی را که در همخوابگی با حوران و غلمان بهشتی وجود دارد، نمیتوان در دنیای واقعی به آن نایل شد. این در حالی است که آمیزش با زنان ودختران برای طلاب مدارس دینی و رسیدن به خواسته های جنسی شان دراین جهان، خواست های تقریبن دست نیافتنی است. این اقتصاد جنسی و دوالیسم فکری و سیاه و سفید سازی دشمن با تکنیک های روانشناسی آن ها را طوری آماده می سازد که برای دست زدن به هر جنایتی قادر ساخته و از جان خود برای تخیلات جنسی شان می گذرند. آن ها با ذهنیت های غیر عقلانی و فاقد تفکر انتقادی بار آورده می شوند. فریب های ذهنیی که به بهای کشته شدن و کشتن می انجامد و رویای همخوابگی با حوریان بهشتی که در قرآن و حدیث آنها را وصف کرده اند، راه رسیدن به سکس ابدی و خوشبختی جاویدان پاداش بزرگی است که در اذهان کودکان فقیر حکاکی می شود. این از خود بیگانگی در درون بسته های آموزشی مدارس دینی جهادی بسته بندی شده است. این باور و ایدئولوژی های دیوانه ساز و آموزه های ویرانگر آمیخته با تصویر از عظمت و حاکمیت خیالی امت اسلامی و افغانی از آن ها موجودات قهاری ساخته است که هیچ ارزشی را جز خواب مرگ و رسیدن به سکس ابدی نمی شناسند.

داد و ستد در مورد بدن که به سادگی با قرار گرفتن در مکانیسم های ویژه ی داد و ستد طالبانی به پول تبدیل می شود. مرگ در میان این گروه به داد و ستد اقتصادی بدل شده است.

شر در سراسر رمان نمایندگی می شود. شر و خیر در رابطه متقابل زندگی می کنند و هر دو با بدن استعلایی می شوند. اما عشق در کلمات و تصاویر بی اعتمادی به صورت موازی زندگی دارند. عشق تجسدی نمی گرددد، بدن در جنگ باید به صورت خشن و برهنه مانند عشقبازی تصویر سازی شود.

رمان جسدی در بیابان نقد به کالبد بندی سیاسی و دینی حاکم است که بدن محل زیست مردمان این سرزمین را به سرطان اسلام سیاسی آلوده کرده است. این رمان نگاه دیگر گونه ی به شیوه های کشتار طالبانی است و روایت زندگی فرشته زن معترضی در سرزمین جهاد طالبانی است که در ماشین کشتار آن، سرباز های اردوی ملی سلاخی می شوند.

طالبان حالا روایت های دیگری را برای ما مطرح می کنند. نمی گذارند مخالفانشان دفن شوند. آنها این مراسم را به امر مبادلات اقتصادی تبدیل کرده اند.

سلب حق دفن سرباز ملی: دستور وحشیانه ی که طالب هیچ دلیلی منطقی برای بی احترامی به پیکرهای مخالفین خود ندارد. هر انسانی حق دارد که بدنش بدون رابطه داشتن با امر سیاسی سازی به خاک سپرده شود. پیکر کشته شده گان در جنگ هیچ ربطی به آرزوهای ماورای طبیعی و آرمانها و فانتزی های جنسی طالبان ندارد.

ایستادن در برابر سلطه و تبعیض حق همه است. فرشته نماد عصیان علیه حاکمیت طالبانی است، ارزش ها و اصول طالبانی را برای پذیرش امر حاکمیت این گروه جانی نپذیرفته است.

مبارزه بر علیه امر سلب حقوق انسانی و تلاش برای مقابله با سلطه و تبعیض و آپارتاید جنسیتی طالبانی اصل انسانی برای رهایی از سلطه و قلمرو استبدادی است.

طالب و اندیشه های آن با نیازمندی های زمان ما بیگانه است. تحمیل طالب از جانب امریکا نیازمند مبارزه علیه احکام استعمار است.

عزیزالله نهفته در رمان خودش تلاش کرده است تا روایت پسا استعماری و وزنانه از اوضاع ویرانگر افغانستان تقدیم جامعه کند.

این روایت ذهن ما را بسیاری از مسائل درگیر می کند که ریشه در اوضاع ناهنجار مسلط امروز و گذشته دارند.

نهفته نویسنده ی نام آشنا است و تاکنون چندین داستان نوشته که هر کدام روایت های متفاوت از وقایع زمان ما دارند. او با رمان تازه اش مرز ها را در نوردیده و ادبیات را با تاریخ و جهان پیوند زده است. با گذشتن از مرز های تاریخی و پندار هایی که راجع به سازه های مرزی وجود دارد فراتر رفته است. به عمق تاریخ قدم زده و با مراجعه به نمایشنامه آنتیگونه و الهام از آن تلاش کرده است که روایت زمان خودش را به زبان امروز بازآفرینی نماید.

مطالعه این داستان پرسش های زیادی را در رابطه با مسائل متنوع مطرح می کند. باز آفرینی آنتیگونه در عصر متفاوت با شخصیت و کاراکتر ويژه رابطه متن را با سیاست و اوضاع هم قرین می سازد. چیزی که هر متنی در پی آن است. استعاره قدرت در فضای زمانی دیگر به خواننده امکان می دهد تا همگام با داستان در عصر خودش به تماشای تحولات معطوف به قدرت جاری شود و فهم خود را مستقل از نویسنده تجربه نماید. تجربه ای که در همگرایی با فاکت های از تجربه های زیسته با متن زندگی نماید.

عشق رمانتيک که در بدن تولد شده است، بی بدن می شود اما رمانتیسم شرقی با پرهیز از سکس و روابط عاشقانه رمان را به سمت نئو رمانتیسم هدایت کرده است.

عشق رمانتيک که در بدن تولد شده است، بی بدن می شود اما رمانتیسم شرقی با پرهیز از سکس و روابط عاشقانه رمان را به سمت نئو رمانتیسم هدایت کرده که از قرن ما اندکی فاصله می گیرد. فقدان حضور روابط جنسی نشانه ای از تاثیرات نامرئی فرهنگ حاکم بر رژیم عاشقانه داستان است. رئالیسم جنگی در سراسر جسدی در بیابان مانند خون در بدن جریان دارد.

پایان

(*) داستان جسدی در بیابان، پس از رمان فروپاشی که در سال گذشته توسط انتشارات کافه ۶۰ در سویدن به طبع رسید، تازه ترین داستان بلند است که از عینک دیگر، زندگی را زیر سایه جنگ و بحران روایت می کند.

منابع و پانوشت ها
Ciprian Jeler, La douleur comme « matrice » de la vie intérieure chez Nietzsche.

META: RESEARCH IN HERMENEUTICS, PHENOMENOLOGY, AND PRACTICAL PHILOSOPHY VOL. III, NO. 1 / JUNE 2011: 33-53, ISSN 2067-3655, www.metajournal.org, Åtkomstdatum 04 juli 2023

[۱] جسدی در بیابان، ص: ۵۷

[۲] جسدی در بیان ص: ۱۱۲

[۳] جسدی در بیابان، ص: ۱۰۹

[۴] همان منبع، ص:۱۰۹

[۵] جسدی در بیابان ص:

[۶]جسدی در بیان، ص: ۸

[۷] همانجا ص: ۴۵

[۸] جسد در بیابان ص: ۸۶

[۹] همانجا ص: ۹

[۱۰] جسدی در بیابان ص: ۸

[۱۱] ۱- چنين گفت زرتشت، ترجمه داريوش آشوري، انتشارات آگاه، ص ۲۰۴

[12] Jeler, Ciprian, « La douleur comme “matrice” de la vie intérieure chez Nietzsche », meta: research in hermeneutics, phenomenology, and practical philosophy, Vol. 3, N°1, 2011, pp. 33-53.

[۱۳] کالبان و ساحره ص: ۲۶۹

[۱۴] فدریچی، ص: ۱۲۵-۱۲۶

[15] ”سخنگوی طالبان به تلویزیون آمو: حکومت طالبان پشتون است، چون اکثریت مردم افغانستان پشتون‌اند”. افغانستان اینترنشنال, 28 juni 2023, https://www.afintl.com/202306244894.

[۱۶] طالبان حاضر شدند جسد رامین را در برابر ۳۰۰ هزار افغانی بفروشند، جسدی در بیابان ص: ۲۹

[۱۷] همانجا، ص: ۱۱۱

[۱۸] جسدی در بیابان ص: ۱۱۵

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۴۸     سال نــــــــــــــــــوزدهم         جدی/ دلو     ۱۴۰۲         هجری  خورشیدی         شانزدهم جنـــــــــوری  ۲۰۲۴