کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

              ناصر چکاوک

    

 
نقد «از دمکراسي چه‌ باقي مانده است؟»

 

 

ظاهر تايمن مقاله ای تحت عنوان «از دموکراسي چه‌ باقي مانده است؟» (1)، در صفحه ای فيسبوک اش گذاشته است. اين مقاله که از ژوزه ساراماگو می باشد، توسط ميترا شعبانی ترجمه شده است. نويسنده درکنار شکوه و شکايه، دموکراسي بورژوازي را به چالش می-کشد و با نفي کردن ادعا هاي دموکرات بودن دموکراسي بورژوازي، «نان زير بغل» قشر «جمهوريخواه» و «دموکرات» را می¬گيرد. به اين خاطر، قشر ياد شده و به ويژه قشر «جمهوريخواه» افغانستان نه خود را درگير اين مقاله کرده است و نه هم جرأت ردکردن يا پذيرفتن محتواي آن را دارد. زيرا برخورد اين قشر به دموکراسي بورژوازي مانند برخورد اسلامگرا ها است. اسلامگرا ها به جاي درگير شدن با محتواي دين اسلام، کنش خود را اسلامي، ولي کنش اسلامگرايان رقيب را غير اسلامي ميدانند. اين قشر هم که به خودکورکردگان (2) مسما است، به جاي درگير شدن با محتواي دموکراسي بورژوازي و شناخت واقعي از سيستم سرمايداري و کارکرد آن، فريب نمايي بيروني آن را خورده و همواره به دموکراسي بورژوازي شاخ و برگ مصنوعي مي دهد. کارکرد سيستم سرمايداري و واقعيت دموکراسي بورژوازي را که بشريت و طبيعت را به مرز نابودي کشيده است، نمي¬بيند، در ژرفاي افکار ارتجاعي فرورفته و دموکراسي بورژوازي را بهترين نظام مي داند. درگير شدن با همچي مقاله ها، به ويژه در شرايط کنونی که مردم افغانستان به جز از ارتجاع اسلامگرايي و دموکراسي ارتجاعي بورژوازي الترناتيف ديگري ندارند، شايان ستايش است.
با آن که اين مقاله چند سال کهنه است، ولی اوضاع روز و سياست فعلي جهان، يعني دموکراسي بورژوازي را به خوبی نقد ميکند. اگر چه که مقاله با گله مندي آغاز ميشود، ولي جرقه هاي اعتراضي و انقلابي در آن هويدا اند. نويسنده گلايه دارد، که از دموکراسي چيزي به جا نمانده است، آنچه که امروز به نام دموکراسي مي شناسيم، «مطلقاً دموکراتيک نيست ... سيستمي که امروز نام دموکراتيک برخود نهاده است، رفته‌رفته به حکومت اغنيا بدل شده و ديگر شباهتي به حکومت مردم ندارد» (3).
در پاسخ به اين پرسش که «از دموکراسي چه‌ باقي مانده است؟»، بايد گفت که از دموکراسي نه تنها که چيزي کم نشده که به سطح بالاتري ارتقا يافته است. آن چه که در «رويايي يوناني» وجود نداشت، از قرن نوزدهم به بعد در آن افزوده شد. براي نمونه بهره مند شدن از حقوق بشر و به رسميت شناختن حق راي زنان پس از جنبش اجتماعي سال ۱۸۴۸. اگر درست به حکومت های سرمايداری که خود را مردم سالار می نامند، بنگريم، می بينيم که آنها در اصل نمايندگان سيستم سرمايداری اند و نه توده مردم. تحت سيستم سرمايداری امکان ندارد که حاکميت به دست فقرا باشد. در جوامع سرمايداری حکومت همواره «حکومت اغنيا» بوده و خواهد بود. راه يافتن به پارلمان نياز به هزينه هنگفتی دارد. هيچ فقيری به پارلمان راه نمی يابد و آن که به پارلمان راه می يابد، نماينده سرمايداری است و نه طبقه تحتاتی و ستمکش.
نويسنده مقاله دموکراسي را «روياي يوناني يک جامعه‌اي موزون که در آن تمايزي ميان اربابان و بردگان نباشد»، مي نامد و از اين نظريه که «سرانجام، ٢٥٠٠ سال پس از سقراط، افلاطون و ارسطو، جهاني به راستي دموکراتيک تحقق پذيرد» دفاع ميکند. در حاليکه اين «رويايي يوناني» آلوده با ستم هاي گوناگون بود. چنان که در مقاله ياد شده، دمو-کراسي يوناني يعني حکومت آزاد مردان يا آزادمردان سالاري، که بيشتر به معني و مفهوم مرد سالاري بود و نه مردم سالاري! در آتن باستان مردان آزاد بر بردگان، زنان و بيگانگان فرمان مي راندند و بر آنها حکومت ميکردند. حکمرانان و سالاران، نمايندگان همه لايه هاي جامعه نبودند. چنان که در مقاله آمده است، «دموکراسي ... در آتن ... به معناي شرکت همه ي مردان آزاد در حکومت دولت‌شهر بود». بلي، مردان آزاد بر سر بردگان و زنان حکومت ميکردند. «در آنجا يک نظام دمکراتيک طبقاتي متعلق به طبقه برده دار برقرار بود و نه نماينده همه جامعه! دموکراسي آتن يک ديکتاتوري طبقاتي بود؛ و ديکتاتوري يک طبقه بر طبقات و قشرهاي محکوم جامعه (بردگان، زنان و غير آتني ها) را نمايندگي ميکرد (4).
در دنباله مقاله آمده است که «دموکراسي غربي اکنون چنان سيرِ قهقرايي را در پيش گرفته است که ‌ديگر قادر به توقف نيست و پي آمدهاي آشکار اين روند، نفي اساسي سيستم خواهد بود. ديگر نيازي نيست که کسي مسوليت نابودي دموکراسي را به عهده گيرد. اين سيستم خود پيوسته در حال انتحار است».
همواره صحبت از دو دموکراسي است، دموکراسي حاکم سيستم سرمايداري که ادامه دموکراسی آتن است و دموکراسي الترناتيو آن. از آنجا که دو سيستم اقتصادي يعني سيستم حاکم سرمايداري و سيستم الترناتيف آن يعني سيستم اقتصادي سوسياليستي بيش نداريم، دموکراسي هم دو نوع بيش نيست، دموکراسي سرمايداري و دموکراسي سوسياليستي.
همانگونه که دموکراسي سوسياليستي ديکتاتوري طبقه پرولتاريا است، دموکراسي بورژوازي هم ديکتاتوري طبقه سرمايداري است. هر دو ديکتاتوري «داراي نهادهاي اعمال قدرت طبقاتي - دولت، حزب، ارتش، پوليس، دادگاه، زندان و غيره - مي با شند» (5)، ولي در وراي اين شباهت ظاهري اقيانوسي اين دو پروژه را از هم جدا مي-کند. امپرياليست ها هرگز نمي گويند: «پليس، نيروهاي نظامي، «نهادهاي اطلاعاتي»، دادگاه ها و غيره همگي ديکتاتوري سيستم سرمايداري امپرياليستي را نمايندگي مي¬کنند». آنها به مردم مي-گويند که «ديکتاتوري يعني اين که يک رهبر قدرتمند موجود است که فرمان صادر مي¬کند و همه بايد تبعيت کنند» (6). انديشه سازان سرمايداري با شگرد و افسون هاي رنگارنگ خاک بر چشم مردم مي پاشند و مي¬گويند که تنها با سامانه دموکراسي مي¬توان خشونت را از ميان برد. آنها تبليغ مي¬کنند، که «خشونت نفي دموکراسي است»، ولي با بانگ دموکراسي به افغانستان مي¬تازند، مي¬ربايند، مي برند، مي¬کشند و ويران مي¬کنند. واقعيت اين است که دموکراسي بورژوازي خشونت اقليتي ناچيز عليه اکثريت است و دموکراسي سوسياليستي خشونت اکثريت عليه آن اقليت. دموکراسي بورژوازي خشونت را نهادينه و ازلي کرده است و دموکراسي سوسياليستي به برچيدن و ريشه کن کردن آن مي پردازد (7). به گفته کارل مارکس تاريخ تمامي جوامع، تاريخ جنگ طبقاتي است(8)، يعني جنگ ميان طبقه که مالک وسايل توليدي است و طبقه که تنها مالک نيروي کار خود است، طبقه ستمگران و طبقه ستمکشان. دولت محصول جامعه طبقاتي است و خود دولت هم چيزي بي از ديکتاتوري نيست. به اين معنا زماني که جامعه طبقاتي است، دولت وجود دارد. دولت يعني تسلط يک طبقه بر طبقه ديگر. تا سيستم روابط طبقاتي وجود داشته باشد، خشونت نيز هست. «هر زمان كه سخن از دموكراسي، از هر نوع آن در ميان باشد، نشانه اينست كه تفاوت هاي طبقاتي و تخاصمات اجتماعي ـ و به همراه آنها ديكتاتوري ـ هنوز موجود است و في الواقع وجه مشخصه جامعه اند» (9).
نويسنده به اين نظر است که «دموکراسي غربي ... سيرِ قهقرايي را در پيش گرفته است». بلي اين «سير قهقرايي» به سوي کنار گذاشتن دموکراسي و حرکت به سوي فاشيزم است. ولي «پي آمدهاي آشکار اين (سيرِ قهقرايي) ... نفي اساسي سيستم» نيست. دموکراسي بورژوازي که روبناي سيستم سرمايداري است، ميتواند دست خوش تغييراتي شود، مثلاً کنار گذاشته شود، کاري که آدولف هيتلر کرد و قرار بود دونالد ترامپ هم عملي کند، ولي هيچگاه «نفي اساسي سيستم» نيست. نفي اساسي سيستم نياز به يک دگرگوني آگاهانه و بنيادين دارد، خود به¬خود اتفاق نمي افتد.
نويسنده می نويسد که «اگر راه چاره‌اي براي زايش دوباره‌اي آن نيابيم، نه‌تنها دموکراسي، بلکه هر روزنه‌اي اميدي براي آن‌که روزي شاهدِ رعايتِ حقوق بشر در جهان باشيم را نيز از دست خواهيم داد» (10). وقتي از «زايش دوباره» دموکراسي صحبت ميشود، گمان ميرود که دموکراسي والايي در عمل يا تئوري وجود داشته، ولي شوربختانه از ميان رفته و مرده است! واقعيت اين است که همچي دموکراسي والايی نه در تئوری ارستو و نه هم در شهر آتن وجود داشته، که ما امروز ارمان نبود آن را بخوريم. در دموکراسي يونان نه حقوق بشري وجود داشت و نه هم زن حق راي داشت. مزه اي ميوه دموکراسي بورژوازي دو سده اي گذشته و اکنون را هم که به جنگ هاي جهاني و لشکرکشي و اشغال انجاميد، چشيديم. در دموکراسي بورژوازي نه «روزنه‌اي اميدي» وجودداشت و نه هم وجود خواهد داشت. دموکراسي بورژوازي همين است که هست. دموکراسي بورژوازي يعني لشکرکشي، جنگ و خشونت دموکراتيزه شده. هر زمان که «سيرِ قهقرايي» در سيستم سرمايداري پيش بيايد، با لشکرکشي و راه انداختن جنگ خود را باز سازي ميکند، پس «اين سيستم ... پيوسته در حال انتحار» نيست. اين برداشت که اين سيستم خود را نفي ميکند، غلط است. حرکت طبيعت و تاريخ هدفمند ترسيم نشده است. ديدگاه اجتناب ناپذيري که «پديده ها آن¬گونه تکامل مي يابند که يک چيز خاص توسط ديگري نفي مي شود که به نوبه خود به نفي ديگر و ديگر مي انجامد و هر بار سنتز شامل عوامل قبلي هست اما در سطحي بالاتر ... (نادرست است)» (11).
نويسنده راه حل معضل اجتماعي را در «زايش دوباره‌اي» دموکراسي بورژوازي و رفرم مي بيند. سيستم روابط طبقاتي، يعني سيستمي که در آن بعضي طبقات بر طبقات ديگر مسلط هستند و اين همه جنايات، بي عدالتي هاي فاحش و تضاد هاي عميقي که دنياي کنوني و سيستم سرمايداري- امپرياليستي را رقم مي¬زند، را نمي¬توان از درون اين سيستم، يعني با رفرم حل کرد، «انجام تغيير در گرو گسست کامل از اين سيستم است» (12) و اين گسست تنها با رويکرد و روش علمي ممکن است، يعني دنيا را آن گونه که واقعاً در حال حرکت هست، شناخت و تغيير داد. به گفته آواکيان يا ما بايد جهان را به طور راديکال و به طريقي مثبت تغيير دهيم، يا اين که همه چيز به شکلي منفي تغيير خواهد يافت. واقعيت اين است که دو راه بيشتر نداريم، يا پذيرفتن وضعيت کنوني و توهم رفرميستي و دست نخورده نگاهداشتن اين سيستم و بدتر و وخيم شدن وضعيت و يا انقلاب و رهايي از چنگال هاي خونين اسلامگرايي و امپرياليسم. راه و سيستم سومي وجود ندارد. هر کنشوري سياسي، اقتصادي و اجتماعي که انجام بدهيم، ريشه آن از همين دو سيستم سرمايداري يا سوسياليزم آب ميخورد. البته که اين دو راه يا دو سيستم به اين معني نيست که يکي آبادي و ديگري بربادي بشريت و محيط زيست را ميخواهد. نه، کارکرد آنها باعث آن ميشود، که يکي هادم و ديگري خادم بشريت و طبيعت باشد!
نبايد فريب نمايي فريبنده دموکراسي بورژوازي و به ويژه «انتخابات» را که همواره راهي ديگر به جز از انتخاب ميان بد و بدتر وجود ندارد، خورد. دموکراسي بورژوازي و انتخابات بيان «اراده» و حاکميت مردم نيستند، بلکه فرايندي اند که از طريق آن سرمايداري نظام استثمار و سلطه اش و ديکتاتوري اش را عليه گروه ها و طبقاتي که آنان را استثمار و سرکوب مي کند، اعمال مي کند (13).
خلاصه کلام، دموکراسي آتن در تئوری و عمل يک ديکتاتوري طبقاتي بود و دموکراسي بورژوازي امروز که دنباله آن است، يعني خفه شدن «جورج فلويد» (14) در زير زانوي پوليس ايالات متحده امريکا. دموکراسي بورژوازي يعني تخريب سوريه! دموکراسي بورژوازي يعني لشکرکشي ارتش ايالات متحده امريکا و ناتو براي ويراني افغانستان! دموکراسي بورژوازي يعني ويراني خاور ميانه! دموکراسي بورژوازي يعني حمايت و پشتيباني از امارت فاشيستي اسلامي (15)!
بنمايه
1 - ژوزه ساراماگو : از دموکراسي چه‌ باقي مانده است؟ ترجمه: ميترا شعبانی، نقل‌از: لوموند ديپلماتيک
فيسبوک ظاهر تايمن 06.08.2023، https://www.facebook.com
2 – خودکورکردگان اشاره دارد به کساني که «عقده اديپ» دارند.
3 - ژوزه ساراماگو: از دموکراسي چه‌ باقي مانده است؟ ...
4 - در دفاع از مائو تسه دون – بخش اول نشريه حقيقت ـ شماره ۴۲ آبان ۱۳۸۷
وبسايت حزب کمونيست ايران م ل م https://cpimlm.org
5 - قانون اساسي جمهوري سوسياليستي نوين ايران، پيش نويس پيشنهادي، حزب کمونيست ايران م ل م،
چاپ اول بهمن 1397
6 - آواکيان: دولت، دمکراسي و ديکتاتوري بورژوايي، 13.10.1392 تارگاه کتاب بخش دهم،
http://ketab-other.blogspot.com
7 - امير حسن پور: دموکراسي و خشونت، مجله آرش، شماره ۱۰۵-۱۰۶، اسفند ۱۳۸۹
8 - کارل مارکس و فريدريش انگلس: مانيفست حزب کمونيست، ترجمه محمد پور هرمزان،
چاپ دوم، سال 1385، صفحه 26
9 - باب آواكيان، دموكراسي: آيا نميتوانيم به چيزي بهتر از آن دست يابيم؟، شيكاگو، 1986
10 - ژوزه ساراماگو: از دموکراسي چه‌ باقي مانده است؟ ...
11- ريموند لوتا: آلن بديو و کمونيسم، صفحه 98، در باره سنتز نوين باب آواکيان، ناشر: حزب کمونيست ايران م ل م،
چاپ اول، تابستان 1390
12 - باب آواکيان: کمونيسم نوين صفحه 35، ترجمه و ناشر: حزب کمونيست ايران م ل م، چاپ اول، بهار 1397، آلمان
13 - باب آواکيان: دولت و آزادي صفحه 28، ترجمه منير اميري، نشر آتش، چاپ اول، مهر 1393
14 – پابلو اوچوا: «تخمين زده مي‌شود که هر ساله نزديک به ۱۲۰۰ نفر در آمريکا توسط ماموران پليس کشته مي‌شوند اما در حدود ۹۹ درصد از اين موارد ماموران به هيچ جرمي متهم نمي‌شوند». بي بي سي،۱۶ خرداد ۱۳۹۹
https://www.bbc.com/persian/world-52937835
15 – مختار وفايي: پول ماليات ‌دهندگان آمريکايي چگونه به دست طالبان مي‌افتد؟ جمعه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۲
https://www.independentpersian.com


 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۳۸        سال نــــــــــــــــــوزدهم        اسد/ سنبله     ۱۴۰۲         هجری  خورشیدی   شانــــــزده   اگست ۲۰۲۳