کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

            ناصر چکاوک  

    

 
«صبح دميد و روز شد»

 

 

يلدا صبور در صفحه فيسبوک اش شعری از شاه شجاع گذاشته و نوشته است، که «شاه شجاع در ذهن من هميشه يك معما بوده است» (1). بانو صبور در دنباله نوشته اش از «شخصيت دو قطبی شاه شجاع» سخن به ميان ¬آورده و مينويسد، که «اين شاعر با اين همه شيرين زباني ، نماد خون و خيانت و جنايت بوده است» (همانجا).
اگر به زندگی نامه شاه شجاع ابدالی نگاهی بياندازيم و روی ديوانی (2)که به نام شاه شجاع ابدالی مسما شده است، درنگ کنيم، اين «معما» حل می¬شود، شخصيت شاه شجاع ابدالی يک «قطبی» می¬شود و آنچه که از شاه شجاع ابدالی به جا می¬ماند، همان «نماد خون و خيانت و جنايت» است!
پيش از آن که به نقد ام دنباله بدهم، حکايتی می¬آورم:


گويند، روزی انوری ابيوردی شاعر سدة ششم، از بازار بلخ می¬گذشت، ديد که جمعيتی گردآمده اند. انوری پيش رفت و سری در ميان کرد، ديد مردی شعر می¬سرايد. انوری پيش رفت و گفت: ای مرد اين سروده ها از کيست که می¬‏خوانی؟
مرد گفت: سروده های انوری ابيوردی.
انوری گفت: انوری را می¬‏شناسی؟
مرد گفت: انوری منم!
انوری بخنديد و گفت: «شعر دزد» ديده بودم، ولی «شاعر دزد» نديده بودم! (3)
با اين مقدمه به نقد «ديوانی» می¬پردازم، که سرگذشت اش شبيه سرگذشت اشعار انوری است. بلی، سخن از ديوان شاه شجاع است، ولی پرسش از «کدام شاه شجاع؟» می¬باشد. برای پاسخ به اين پرسش، نياز داريم به شناخت از کيستی شاه شجاع ابدالی، زيست محيط و کارکرد هايش.
در زندگينامه شاه شجاع ابدالی آمده است، که پس از مرگ تيمور شاه ابدالی ميان پسرانش جنگ جانشينی درگرفت. زمان شاه که از گذشته به جانشينی نامزد شده بود، بر اورنگ پادشاهی نشست. «برادران ناخوشنودش تحت فشار پنج روز گرسنگی» (4) پادشاهی او را پذيرفتند. ولی پس از رها يافتن، دوباره دست به جنگ جانشينی -زدند، همايون شاه به قندهار و محمود شاه به هرات برپاخاستند. زمان شاه از کابل به سوی قندهار تاخت و همايون شاه را به دام انداخت، ولی محمود شاه به ايران گريخت. زمان شاه برادرش همايون شاه را به کابل ¬آورد. او را کور کرده و به بالا حصار کابل زندانی کرد.
سرانجام پس از جنگ و گريز های پی¬در¬پی، ايران به محمود شاه کومک کرد و او را به پادشاهی رساند (5). هنگامی محمود شاه به پادشاهی¬ رسيد، شاه شجاع ابدالی از پشاور با افسران بزرگ دربارسرا (امپرياليست های انگليس) داخل مکاتبه ... ¬شد (6). در سال 1182 خورشيدی گروهی در کابل دست به نا آرامی و آتش افروزی ميان شيعه و سنی ¬زدند، اگرچه وزير فتح خان شورش را آرام کرد (7)، ولی هنگامی او از کابل رفت، شورشيان بر محمود شاه تاختند و او را زندانی کردند. شاه شجاع ابدالی که در پشت شورشيان پنهان بود، به بالاحصار تاخت و بر تخت شاهی نشست (8). محمود ابدالی و وزير فتح خان دوباره به کابل ¬تاختند و شاه شجاع ابدالی را شکست دادند. شاه شجاع ابدالی به راولپندی گريخت و در دربار رنجيت سنگ پناه برد. شاه شجاع ابدالی در ميان سال های ۱۱۸۸ و ۱۱۹۳ خورشيدی چندين بار پيگيرانه، گاه به قندهار و گاه به پيشاور تاخت، ولی هر بار ناکام ¬ماند. او در سال ۱۱۹۳ خورشيدی به لاهور و سپس به لودهيانه، به دربار انگليس ها پناه ¬برد (9). شاه شجاع ابدالی پس از سی سال برای بار دوم (در سال ۱۲۱۸ خورشيدی) با لشکر انگليسی به کابل تاخت و بر تخت شاهی ¬نشست. او در سال۱۲۲۱ خورشيدی با «اردوی دوستان انگليسی اش يکجا در توفان قيام مردم افغانستان ناپديد گشت» (10). شاه شجاع ابدالی به دست شجاع الدوله در سياه سنگ کابل کشته و لشکر انگليس از هم پاشيده و تار و مار ¬شد (11).


پيش از آن که روی درونمايه ديوان شاه شجاع درنگ کنم، پرتوی روی ديوان در دست داشته ام می اندازم. اين ديوان که به نام ديوان شاه شجاع ابدالی به چاپ رسيده است، دارای پوش رنگی جگری و آبی می¬باشد. ويراستار و پيشگفتار نويس آن دوکتور ع.غ. برزين مهر است. اين ديوان را چاپخانه¬ی دانش در سال ۱۳۸۰ خورشيدی در پشاور پاکستان چاپ کرده است.
در پيشگفتار آن آمده است، که اين ديوان در سال ۱۳۰۸ خورشيدی به فرمايش سردار چهجو سنگه، تاجر کتاب، در لاهور به چاپ رسيده است.


از آن¬جا که نوشته¬ی بنيادين آن دستنويس بوده است، برزين مهر در خواندن پاره¬ی از بيت¬ها به دشواری رو برو شده، به اين خاطر برخی جا ها را اشتباه و برخی را هم با نقطه گذاری از سر تير کرده است. اين ديوان دارای ۴۸۳ صفحه می¬باشد، که از آن ميان يک صفحه آن را اعلان، ۱۲ صفحه آن را پيشگفتار و ۴۷۰ صفحه ديگر آن را سروده ها در برمی¬گيرند. از دو سروده¬ی هندی که بگذريم، بخش يکم اين ديوان را اشعاری می¬سازند که بيشتر آن ها زير تاثير هنر حافظ شيرازی می¬باشند و محتوای آن بيشتر به ادبيات سده¬ی هفت و هشتم خورشيدی نزديک است. بخش دوم را هشت بيتی¬ها، پنج بيتی¬ها، چهار بيتی و دو بيتی¬ها می¬سازند. محتوای بخش دوم به پايان سده¬ی نهم و آغاز سده¬ی دهم خورشيدی همخوانی دارد. به اين معنی که اين ديوان دستکاری شده، سروده¬ای يک سراينده نيست (12).
از درون اين ديوان می¬توان دلايل فراوانی را درآورد، که جدايی کامل ميان شاه شجاع ابدالی و اين ديوان را نشان می¬دهند. هيچ شاعر و نويسنده با پارچه هنری اش بيگانه نيست! هر شاعر يا نويسنده، در شعر و نوشته اش يک بار هم که شده از خودش، از خانواده اش، از روزگارش، از محيط زيست اش، از کنش، از کردار، از رفتار، از درد، از اندوه، از پيروزی يا ناکامی اش ياد ميکند، ولی در اين ديوان چنين رد پايی به چشم نمی¬خورد. پديده-های که در اين ديوان به کار برده شده اند، چند سده از زندگی و روزگار شاه شجاع ابدالی کهن سال تر اند: می، ميخانه، رند، ترسا، پارسا، مغ، پيرمغان، دير، خانقاه، کنشت، کلاه خسروی، جام جم، کاووس، کی¬قباد، فريدون، رستم، فرخ، هما و ... اين پديده¬ها بيشتر به ادبسار سده های هفت و هشت خورشيدی همخوانی دارند. در صفحه 10 ديوان آمده است: «می پرستندت به دير و صومعه - مومن و ترسا و رند و پارسا». پديده¬های دير، صومعه، ترسا، رند و پارسا هيچگونه همتباری با دانش نوشتار زمان ابدالی ها ندارند. از آن که بگذريم، کار برد و آميزش واژه های عربي با فارسی در اين ديوان نشان می¬دهند، که سراينده اين ديوان زبان های فارسی و عربی را مکتبی آموخته است. در صفحه 161 اين ديوان آمده است: «انبيا و اوليا و اصفيا و قطب و غوث - از ظهور ذات هر يک منبع اسرار شد».
در دوران زيست شاه شجاع ابدالی، که همواره در ميدان جنگ يا دربار انگليس ها بود، جا و خلايی برای آموزش اين زبان ها ديده نمی¬شود. خوب گيريم که امپرياليست های انگليس شرايط را برای شاه شجاع ابدالی چنان آماده کرده باشند، که زبان و عرفان بياموزد، ولی چگونه ميتوانيم تضاد های جدايی، دوری و ناآشنايی اين سروده ها را با شخصيت شاه شجاع ابدالی حل کنيم؟ شاه شجاع ابدالی از نوجوانی برای به قدرت رسيدن می¬جنگيد، مشکل است بپذيريم که او سروده باشد: «مرا با شاهی و راحت چه کار است – که هستم ساکن ميخانه¬ی عشق» (صفحه۲۴۶). شاه شجاع ابدالی نه آرامش داشت و نه هم سلطنت دور و درازی، که به آنها دل نبسته باشد و به جايی آن به عشق بيانديشد. وزير فتخ خان و شاه محمود ابدالی، بار يکم پادشاهی را به جان شاه شجاع ابدالی چنان تلخ کرده بودند، که او توانايی راز و نياز با خدا يا دلبرش را نداشت، که به درگه اش گدا باشد: «هر چند شجاع پادشاه است – بر درگه تو گداست امروز» (صفحه ۲۲۶ ديوان). بار دوم پادشاهی اش هم چنان کوتاه و پر درد سر بود، که به سرودن چکامه نمی¬رسيد و اگر چکامه ی هم می¬¬سرود، در چکامه اش از شبيخون و نبرد های خونين روزمره ياد می¬کرد و نه گذشتن از دين: «خواهی شجاع الملک شه تا آن صنم رامت شود – از دين و ملت درگذر ترسا بشو يا برهمن» (صفحه ۳۰۸ ديوان). کسي که مانند شاه شجاع ابدالی تشنه¬ی به پادشاهی رسيدن باشد و از بهر تخت پادشاهی به پس و پيش امپرياليست های انگليس پرسه زده و مردم را گول بزند، چگونه می¬تواند از دين و ملت درگذرد، يا از سنی گری اش بگذرد و ترسا يا برهمن شود؟
شاه شجاع ابدالی به تخت شاهی در قندهار، پشاور يا کابل خوشنود و شادمان بود، چه رسد که به شاهنشاهی خسرو ساسانی بيانديشد و رسيدن به دلدارش را از شاهنشاهی خسروی بهتر بداند: «اگر چه سلطنت خسروی به من بدهند – به غير وصل تو ام هيچ شادمانی نيست» (صفحه ۷۳ ديوان).
در اين ديوان پديده های مانند کمانچه، مغنی، ارغنون به کار رفته که در فرهنگ افغانستان بيگانه اند: در برگه ۳۹۴ اين ديوان آمده است: «کمانچه بر ابريشم ساز کش - ز سوز دل خويش آواز کش». در سروده ديگری در صفحه ۳۹۴ آمده: «مغنی به آهنگ صوت عراق - بيفگن فغان اندرين نُه رواق». صوت عراق در هنر خنياگری ايران آشنا است، ولی در هنر دو سه سده¬ی گذشته افغانستان ناآشنا است. در سروده¬ی ديگری در صفحه ۳۹۹ آمده است: «مغنی ز يک نغمه ی ارغنون - مرا سوی جانان بکن رهنمون». نخست، کسی به افغانستان ارغنون نمی¬گويد. به جای ارغنون، افغان ها آرگن می¬گويند، دو ديگر اگر نادرست نگفته باشم، آرگن يا ارغنون با نام و آوازه¬اش در ميانه¬ی همين سده به افغانستان آمد.
از آنها هم که بگذريم، در اين ديوان چندين بار گويش يا لهجه ايرانی به کار برده شده است. در صفحه۵۱ اين ديوان آمده است: «ز حسن ماه من هنگامه مجلس چنان گرم است - که بر بام فلک تا صبح احسن احسن است امشب». در افغانستان به جای احسن احسن واژه های آفرين و شاد باش را به کار می¬برند. همچنان واژه «آری» که در صفحه۳۲۶ آمده است، نه در افغانستان کار برد دارد و نه هم می-تواند از زبان شاه شجاع ابدالی دررفته باشد: «آری بود رسم جهان گاهی چنين گاهی چنان - هر چند من ديوانه ام از پرتو جانانه ام». واژه «بی تميزی» هم که در صفحه۲۹۲ به کار رفته، مانند آری و احسن احسن در ادبيات افغانستان و به ويژه در آن زمان کار برد نداشته است: «نرگس بباغ دعوی همچشمی تو کرد - حيران ز بی تميزی اين بی حيا شديم».


واژه¬ی «نييم» که در صفحه ۳۳۱ به کار رفته، ريشه¬ی هراتی- سنابادی (مشهدی) دارد، در قندهار، پشاور و لودهيانه ناآشنا است: «يکدم نييم بی ياد تو هر چند از ما غافلی- مسکن نموده عشق تو پيوسته چون جان در بدن».
در زندگينامه کامل شاه شجاع ابدالی که نگاهی بياندازيم، می-بينيم که پيوند و رابطه شاه شجاع ابدالی با ايران و شيعه ها خيلی هم بد بود، پس ممکن نيست که از زبان شاه شجاع ابدالی واژه های «نجف» و «کربلا» بدر رفته باشد: در صفحه ۴۱۱ اين ديوان آمده است: «حُقه را سربسته ديدم همچو سِر نو کشف - در ميانش چيده گوهر های چون دُر نجف».
واژه «کربلا» هم چندين بار به کار رفته است. در صفحه۲۳۲ آمده است: «جان داده اند بهر تو عشاق تشنه لب - زين کشتگان باديه¬ی کربلا بپرس». در دنباله آن آمده است: «جان داده اند بهر تو عشاق تشنه لب - زين کشتگان باديه¬ی کربلا بپرس». در صفحه ۲۲۶ آمده است: «صد کشته به هر طرف فتاده- اين دشت چو کربلا است امروز».
از همه اين ها که بگذريم، نمی توانيم از اين پرسش بگذريم، که چرا دلبر شاه افغان، هند و چين را به دست آورده و به جای آمدن به افغانستان، به سوی ايران می رود: «ز جور زلف و ابرويش نخواهد رَست هند و چين - به شمشير ادا تسخير ايران کرده می آيد» (صفحه ۲۰۹). در اين جا به روشنی ديده می¬شود، که دلدار در ايران می زييد، بت يغمايی يا دلبر، که هند و چين را در بند دارد، به سوی دلدار به ايران می تازد، تا به او برسد.
در اين ديوان همچنان چندين بار از «شيراز» ياد شده است. در صفحه۲۵ آمده است: «از لعل نوشين تو من نوشم اگر يک جرعه ی - برهم ز بد مستی زنم ميخانه ی شيراز را». سراينده¬ی که در ميخانه-ی شيراز می¬گساری دارد، به دلبر می¬گويد، که اگر از لبان سرخ نوشينش بوسه¬ی بگيرد، چنان مست می¬شود، که ميخانه¬ی شيراز را برهم می زند. خرد کی می¬پذيرد، که شاه شجاع ابدالی ميخانه¬ی شهری را برهم زند، که آن را نديده و نمی¬شناسد؟ در صفحه ۱۶۵ آمده است: «ترک چشمش آگهی از حال مخموران نداشت - مست و لايعقل ز جام باده ی شيراز بود» و در صفحه ۴۳۰ آمده است: «شيرينی اين لب و دهانت - بردست گرو ز قند شيراز».


اگر از محتوی اين ديوان که با هويت شاه شجاع ابدالی کاملاً بيگانه است، چشم بپوشيم، پاسخ به اين پرسش¬ها چه خواهد بود: چرا اين ديوان برای نخستين بار بعد از گذشت 82 سال از کشته شدن شاه شجاع ابدالی توسط يک تاجر هندی در لاهور به چاپ رسيد؟ و چرا هفتاد و دو سال بعد از چاپ اول، افغان ها آن را چاپ کردند؟ و اگر شاه شجاع ابدالی ديوانی داشت، چرا در سال ۱۲۷۸ خورشيدی همزمان با «واقعات شاه شجاع» (13) به چاپ نرسيد؟
بنمايه

 


1 - يلدا صبور: «صبح دميد و روز شد» (https://www.facebook.com/profile.php?id=100092839584478، 08.06.2023
2 - ديوان شاه شجاع "ابدالی" پشاور ۱۳۸۰ خورشيدی.
3 - س.م.ط.: شعر دزد ديده بودم ...، ايده آليتی https://ideality.ir/ 12.04.2013
4- غلام محمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ جلد اول، صفحه ۳۹۰
5 - مير محمد صديق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخير، با ضمايم و اضافات جديد، سال 1372، جلد اول، برگه ۱۸۰
6 - غلام محمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ جلد اول، صفحه ۳۹۲
7 - وزير فتح در سال ١١٩٦ خورشيدی زاده شد. او يکی از سرلشکران محمود ابدالی بود (نصير مهرين، کمپنی هند شرقی، برگه ۴۵).
8 - غلام محمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ جلد اول، صفحه ۳۹۳
9- غلام محمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ جلد اول، صفحه ۴۰۰
10 - غلام محمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ جلد اول، صفحه ۴۰۱
11 - نصير مهرين: سردار گناه سرکار چيست؟ تارنمای گفتمان و تارنمای کابل ناته
12 – ناصر چکاوک: کدام شاه شجاع؟، چاپ يکم، خزان 1389 هامبورگ، با مقدمه ای از نصير مهرين
13 - واقعات شاه شجاع، انتشارات ميوند، کابل ۱۳۸۲ خورشيدی.
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۳۴        سال نــــــــــــــــــوزدهم         جــــــوزا/ سرطان        ۱۴۰۲         هجری  خورشیدی     شانزدهم جـــــــون 2023