کابل ناتهـ، Kabulnath
|
عزیز علیزاده
داستان کوتاه
نان و خون
این جنگ لعنتی چه وقت پایان خواهد یافت ؟ کسی باشه که از این نادانان و جاهـلین پرسان کنه که چرا بروی یکدیگر تفنگ گرفتین؟ آخر چه ریخته؟ چه پاشیده؟ چه دارین که ناتقسیم مانده؟ چوکی؟ قدرت؟ آیا قدرتی که بزور، خونریزی و کشتن انسانهای مظلوم و بی گناه بدست آید مزه اش چیس؟ خداوندا! خودت براه راست هدایت شان کن... ای مرمی های لعنتی هیچ خلاصی ندارن مثل اینکه تمام فابریکه های سلاح سازی جهان پل هوایی ساخته اند و ..... اوه! زن توره قسم میتم که دیگه غـر نزن... ببین مه هم میخوایم بروم مثل همیشه سر کارم. عصر که از کار باز گشتم ... حالا تو بگو گناه مه چیست؟ مه خو تفنگ نگرفتم.... حالا مه چطور کنم که طفل ها گشنه استند! مه هم گشنه استم... خـُو... تو نمیفامی ده جنگ حلوا بخش نمیشه. اگه کشته شدم چی؟ بیوه میشی, سیاه پوش میشی باز چی؟ یک لحظه گوشهای ته تیز کن صدای مسلسل و تک فیرمرمی ها از تفنگ های این شکارچی های....، هی فیشس و انفجار، فیشس و انفجار راکت و هاوان که ای درگرفته ها بالا شهر فیر میکنند شهررا پرساخته، خانه ها سوخته،مغازه ها، دکان ها چپاول شده. مه میگم خدا درتان بته که مردم بینواره در دادین!.... خودت ده تاکاوی ششتی بازسرمه بیچاره امر میکنی که نانوایی برم و نان بخرم، ده ای باران مرمی هیچ دکان و یا نانوایی واز نیس... کجا؟ نانوایی کوچه پایان؟ او زن! دل شیرره که ده دل مه پرتی مه جرئت کده نمیتانم...دور اس پنج – شش کیلو متر راه اس....اوه... ده یک خیز؟ فکر کدی مه بچه فلم استم ؟ ده یک خیز! ده یک خیز! گفتن خیلی آسان اس. ده ای سردی هوا ده ای باران مرمی و راکت... اونه! شنیدی ؟ مثل ایکه راکت ده خانهء همسایه اصابت کـد....راکت نبود؟ خی چه بود؟ مثل ایکه گوش های تـُره صدای انفجارهای چندروزه کر کده! بشینین او بچه ها، آرام باشین نمی بینین که جنگ اس؟... مه میفامم که گشنه استین...مه میفامم که هیچ خوردنی نمانده و دسترخوان هم خالیس. چهار روز اس که ده ای تاکاوی هم ششتین هم خواب کدین هم... خو مه هم همیجه بودم کتی شما یکجا. مه خو ده کدام دربار شاهی نبودم یا ده هوتل پنج ستاره ... جنگ اس جنگ، مثل ایکه همه عالم و آدم بهم ریخته و تفنگ.... خو باشه پر حرفی بس. مه هم خاموش استم....اوه خدایا! چه کنم اگه برم نانوایی خطرره به جان خریدم باز اگر کشته یا زخمی شوم چی؟ یا یکی از طرف های درگیر مره دشمن گفته اسیر بگیره.... اوه خدایا! چقه وحشتناک اس...اگه رقص مرده ره سرمه هم اجراکدن؟ نه نمیتانم بروم... مه ده زندگی رقص یاد ندارم باز چه که..... مرگ از خدا شکر از ما، ده امی تاکاوی شرافتمندانه جان میتم... نه باز مردم چه خواهند گفت! فلانی از بی غیرتی خوده ده تاکاوی پـُت کد زنش و سه اولادش پیش چشمش از گشنگی جان داد... نه! مه ای بار ننگَ برداشنه نمیتانم... هرچه بادا باد، از تقدیر گریخته نمیشه مه رفتم....اوو زن مه رفتم نانوایی اگه کشته شدم زیاد گریه نکنی خو! که اولادها جگرخون نشن...خوب اس برو ده بالا تا آمدن مه یک چاینک چای جوش بتی... نان که خشک خورده نمیشه...
اوه خدایا ! ای چه حال است. بوی باروت آدمه سر گیچه میسازه...لعنت به شما! از ای شهر نازنین چه جورشده! ای پوچک های مرمی ره ببین... مثل ایکه ده کوچه ماهم جنگهای سختی بوده...وای وای... خدایا! دکان خداداد بینواره ببین غیراز خاکستر و ذغال.....انفجار...پرت...بخیر گذشت جای دیگه اصابت کرد. مه باید... ها مه باید درسهای عسکری ره یادمه بیارم...همیکه راکت فیشس کد باید پرُت کنم...از ای چهار راهی چطو تیرشوم...باید کله کشک کنم...نه! کله کشک خطر داره ای جوانمرگ ها چند سال شده که ده جنگ استند نشان شان پخته اس...باید دست مه آهسته پیش کنم...اوه فیر کد حرامزاده...باید یک فکر دیگه کرد...آه خوب فکر اس ...گوشهء پیراهن مه چیر میکنم و ده دستم میگیرم و پیش میکنم ...بلی.. آهای جنگی ها مه آمدیم که نانوایی برم پشت نان...طفل ها گشنه استند...مه دشمن هیچ کدام تان نیستم...فیر نکنین. به دست مه سیل کنین تکهء سفید نشانهء بیطرفی!... فامیده نشد آوازمه شنید یا نشنید...گلوی مه درد گرفت از ای کده آواز مه بلندتر نمیشه....برو به پیش! نه ! اول تکه سفید ره پیش میکنم...باز فیر کد...این احمقها به ای گپها سر شان خلاص نمیشه...برو خداگفته ده یک خیز خوده او طرف سرک میپرتم...کاش بچه فلم میبودم... توهم چه چرتهای میزنی بچه فلم هم پیش ای گرگ ها روباه میشه...برو خیز...واخ مثل ایکه ده دستم خورد. آخ ! چه سوزشی! خون؟ خون شده خو مگم کاری نخورده... قهرمانی کدم...باز بری مادر اولادها که تاریف کنم....ها باز مره ترسو نخواهدگفت. برو به پیش! بچه ها گشنه استن، منتظر پدر خود استن با چند دانه نان خشک....غیر از مه هیچ کس ده ای سرک ها و کوچه ها دیده نمیشه....بابا کسی خو دیوانه نیس...فیششش...راکت...پُرت. اینه دیگه قهرمانی اگه پرُت نکده بودم پرخچه های مه پرانده بود...مادراولادها باور نخواهد کد که مه...باید برخاست آه سینه ام چقه درد داره مثل ایکه به کدام سنگ گیر کد...به آمر شعبه و همکار های شعبه که قصه کنم باور شان....کدام شعبه! کدام همکار! نخست باید زنده ماند...ای گِل و لای ره ببین ده ای هوای سرد آه چرا میلرزم؟ از ترس اس یا هواسرد اس؟ از بازویم خون میچکه....آه خدارا شکر این هم نانوایی...آفرین بتو خلیفه که ده ایطو روز ده خدمت مردم استی...مه دعایت میکنم خلیفه که خداوند.... فیشششش...پرُت... نفامیدی خلیفه راکت بود یاهاوان؟ تو ببین کجااصابت کد. خو خدایا خیر...مره ده تا نان ...فعلاً بس اس تا فردا خدامهربان اس. بلکه ای لعنت شده ها مرمی های شان به آخر برسه و دست از جنگ بکشن...مه رفتم خلیفه نانوای ...خداحافظ!
باز همان آش اس و همان کاسه...فیر اس, انفجار اس، بوی باروت، بوی مرگ....باید تند تر برم بچه ها گشنه استند. حوصله کنین بچه های مه، تا چند دقیق دیگه پدر تان میرسه و...مادر اولاد ها حتما ً چای دم کده منتظر اس، منتظر مه و منتظر نان. مره غم چهار راهی برده، دست هایم هم بند. باز چطو قهرمانی کنم چطوخیز....جرسسس تک تک تک. آه مثل اینکه جنگ شدید ترشد تیز تر کمی تیز تر ...پاهایم نافرمان شدن....آه میلرزم دندان هایم چرا سرهم میخورند؟ دگ دگ دگ... از ترس اس یا از سردی؟
اوو مردم! کمک، کسی اینجه اس کمکم کنه؟ مه زخمی شدیم چره ده پایم اصابت کد...امبولانس ره زنگ بزنین...آخ چه دردی داره!...یک لحظه غفلت کدم بیا و ببین! راستی چرا پرُت نکدم؟ شاید هم ترسیدم نان گِل آلود نشه... آه راستی چه شد نان؟ اونه اوجه پریده...آخ جای زخم تیر میکشه...کسی آواز مه شنید؟ یا که نشنید؟ نی بابا دل ته خوش نکو ده اینجه کسی نیس که آواز مره بشنوه...بلند شو! بچه ها گشنه استند مادر اولادها چای دم کده همه منتظر استند.... آخ پایم ! خیسته نمیتوانم ...آه راستی ده عسکری سینه کش هم به ما آموخته بودند. چاره نیس حرکت سینه خز...برو حرکت... بچه ها گشنه استند مادر اولادها...آخ دستم درد داره خون جاریس...خیر اس حوصله داشته باش خی ای قهرمانی چه شد؟ مادر اولاد ها حتما ً خوش میشه وقتی از قهرمانی هایم بریش قصه کنم ...باز او هم کمی پرداسش میته و بری خوری گل خواهر خوانده اش قصه میکنه...خوری گل که خبر شد باز کل دنیا خبر اس...بابا مه هم چقه واس واسی شدیم خیال پلو نزن...خی چکنم؟ خیال پلو هم ممنوع است؟ آخ چه دردی!... تیر میکشه. مه باید حواس مه جمع کنم با نیرویم یکجا...اینه ای هم چهار راهی. نان چقه گِل آلود و وزنین شده. آخ درد پایم تیر میکشه مثل آن تیرهای زهرآلود که از تفنگ های ای وحشی ها میبرایه. خو حالی کتی اووحشحی که طرف دیگهء سرک سنگر گرفته و بالای هرجنبندهء فیر میکنه چکنم؟... باید کمی دم بگیرم .کاش پتو میداشتم تا نان هاره ده پشتم محکم میبستم...بچه ها گشنه استند، مادر شان هم چای... گفتم فیر نکو مه استم اینه تکه سفید....ای تکه هم کدام جای افتاده، مه بیطرف استم....سلاح ندارم اگر حقیقت َ پرسان کنی هم از تفنگ نفرت دارم و هم از تفنگ بدست ها.....یا الله حرکت.....آخ اینه پای چپ مه هم زد....بیرحم ها زخمی زخمی شدیم آخ مثل اینکه استخوان پایم شکسته....اینه حالی ده پناه دیوار استم .... سینه خز به بیش، به پیش بچه ها گشنه استن چای هم سرد شده باشه...مادر اولاد ها پای مره با تکه بسته ... مثل ایکه نان هم خون آلود شد خیر باشه این هم قهرمانی اس .... مه به مادر اولادها قصه میکنم و او به خوری....آخ... آخ آهای مردم! کمک! مثل ایکه غیر ازما، ده ای منطقه هیچ زنده جان نمانده.... به پیش سینه خز فاصلهء کمی تا خانه مانده فقط باید کوچه را دورزد....ای خدا! خداوندا! ببین این بنده گان گناه کارت چه بروز ما بیچاره ها آورده اند....فیر، انفجار بوی باروت...دود آتش سوختگی، ذغال، خاکستر، درد، مرگ، خون ...آخ پایم !...آخ دستم !... این آخ گفتن ها بیفایده اس، حرکت به پیش فقط چند متر بعد کوچه ره دور میزنم... خانه اس، تاکاوی اس، اولاد ها گشنه استند چای سرد شده...مادراولاد ها هم مره طعنه نخواهد داد که ترسو استم باز به خوری گل.... آه خدایا! چه میبینم! خانه کجاس؟ خانه من کجاس.... اولاد ها کجا استن... ای خانهء مه اس که ده آتش سوخته؟ نه ! مه اشتباه آمدیم ای دیگه کوچه اس، شاید.....آه خداوندا! مه خواب استم یا بیدار...نه نه ...راکت.... راکت ده خانهء ما اصابت کده.... بچه های مه....ومادر شان زیر صد خروار خاک مدفون شدن با شکم گشنه.... با شکم گشنه....خی ای قهرمانی مه چکار میایه... آخ پایم...چشم هایم سیاهی میکنن...خواب دارم خواب سنگینی....سرم گیچ شده...دلم میشه بخواب برم خواب ....خوا...خو...خ.......
سبتمبر 2005 دنمارک
*********** |
بالا
سال اول شمارهً چهارده اکتوبر 2005