همدلان کابل ناتهـ


دریچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

 

نعمت حسینی

 

 

عقل در کوی عشق نابیناست

 

والتریتیامین فیلسوف و اندیشگر مقتدر مکتب فرانکفورت در دفتر خاطراتش در سال 1931 عیسوی نوشته است:

«یک دم، فقط یک دم، حس میکنی که در این دنیا تنهایی. و برای همیشه تنها خواهی ماند.» [1] رهنورد زریاب یکی از قیافه های برجسته و توانمند ادبیات داستانی ما، در نامه اش در سال 2001 ع از «مون پیله» فرانسه برایم نوشت: «خدا کند در تنهایی خوی کرده باشی، هر چند آدمی همواره تنهاست و تنها به جهان آمده است. تنها از جهان خواهد رفت. دیگر همه اش افسانه است.»

با این دو گفتار از مقولهء تنهایی، میخواهم نوشتاری نمایم اندر باب رهنورد زریاب متفکر و نویسندهء ما که در هجرت بیشتر از همهء مان مزه تلخ تنهایی را چشید.

 

1ـ اولین دیدار

 

جای دیگر هم نوشته ام، که من با نام رهنورد زریاب قبلأ آشنا بودم. اما صنف هشتم و شاید هم صنف نهم بودم، که برای اولین بار از نزدیک دیدمش. شبی در خانه کاکایم رفعت حسینی در مکروریان رهنورد زریاب و علی حیدر لهیب مهمان بودند. استاد زریاب و شادروان علی حیدر لهیب را برای اولین بار آنجا دیدم. آنها آنشب تا دم سحر آنجا ماندند. وقتی شب رفت و سحر شد، استاد زریاب رفت خانه اش در همان مکروریان، من و شادروان لهیب روان شدیم به سوی جادهً میوند. سوی جاده میوند به خاطری که ما دوتا در شهر کهنه زنده گی میکردیم. برف که از شب قبل به باریدن آغاز کرده بود، هنوز دم نگرفته بود و همی میبارید و میبارید. در راه لهیب برایم شعرهایش را میخواند. آن برف باری و آن شعر خواندن خیلی زیبا بودند. علی حیدر لهیب یکی از اولین شهدای جنایت کمونیزم در افغانستان است. در جایی خواندم که لهیب این یکی از ارزشمندترین قیافه های شعر سه دههء قبل ما را رفیق اسدالله امین با اتوی داغ بریان کرده و به قتل رسانیده است. یاجل الخالق!

من به این باورم که اگر لهیب را کمونیست ها به قتل نمیرسانیدند، به یقیین امروزه او یکی از قله های شعر معاصر ما ـ همانند استاد واصف باختری ـ میبود و در ادبیات شناسی و نقد ادبی جایگاه بسیار بلند و با ارزشی میداشت. در رابطه به لهیب روی نوشتاری کار مینمایم زیر نام « تاملی روی یک شاعر شهید».

به هررنگ، بعدأ هر گاهی که توفیق دست میداد، نزد استاد زریاب میرفتم و از صحبت هایش لذت میبردم.

 

2ـ آغاز مهاجرت

الف ـ مهاجرت درونی

 

در دوران حکومت کمونیست ها (از آغاز کودتاه ثور تا سقوط رژیم) رهنورد زریاب فرار و فرود زیادی را دید. مدتی به زندان افتاد. زمانی بر کرسی ریاست فرهنگ و هنر ویا ریاست کابل تایمز نشست. گاهی خانه نشین شد و زمانی هم رئیس انجمن نویسنده گان. در تمام این دوران رهنورد زریاب نه ستایشنامهء برای زورگویان و دولتمردان رژیم نوشت و نه هم نکوهشنامه. اما ماداریم کسانی را که در آن رژیم پست هایی را کار میکردند، آنان وقتی میانه شان با رژیم تنگ میبود، برای زورگویان و دولتمردان رژیم ستایشنامه می نوشتند ویا میسرودند.

اما همین که بین ایشان و رژیم فاصله ایجاد میشد، برگشته از مهمانی هوتل آریانا! نکوهشنامهء برای رژیم می نوشتند و نامش را می گذاشتاند «ادبیات مقاومت!» اینجا پرسشی خلق میشود، که آیا این نامگذاری «ادبیات مقاومت» به چنان نکوهشنامه های آن کرسی نشینان، جفا بر مقولهء « ادبیات مقاومت» که جایگاه بسیار درخشان در ادبیات جهانی دارد، نیست؟ اگر ما به ادبیات مقاومت فلسطین ویا به ادبیات مقاومت در افریقای جنوبی دورهً اپارتاید، باور داشته باشیم، و به ویژه که آن نکوهشنامهء نویسنده و شاعر ما، در رسانه های خود دولت حاکم چاپ و منتشر شده باشد؟

 

و اما رهنورد زریاب:

یک ـ

در زمان حکومت کمونیست ها در پهلوی حرفهای یاد شده وبا آنکه رهنورد شناخت و معرفتی با شماری از دولتمردان آن رژیم داشت، ولی در او نوعی «مهاجرت درونی» آغاز شده بود. به همین سبب است که می نگریم او در آن دوره کمتر به خلاقیت ادبی پرداخته است. حتا گفته میتوانیم که در سراسر آن دوره تنها داستان کوتاه نوشته است. یکی «و یاسمن ها سوختند» و دیگری «برف و نقشهای روی دیوار» و گاه گاهی ترجمه نموده و یگان مقاله نوشته است آنچه از او در آن دوره در مجموعه های داستانی «آوازی از میان قرنها»، «مرد کوهستان» ، «دوستی از شهر دور» و «نقش ها و پندار ها» چاپ شده اند همه خلاقیت ادبی رهنورد زریاب پیش از کودتاهً هفت ثور هستند.

دو دیگر ـ

من که چندین سال در آن دوره در رادیو افغانستان، در برنامه «هفت اورنگ» با فرهنگیان مصاحبه هایی را ترتیب میدادم، چند بار با رهنورد مصاحبه کردم. اما بسیار دشواری. استاد زریاب از آن صاحب قلمان ما بود، که به مشکل حاضر مصاحبه میشد. هرباری که به خاطر مصاحبه نزدش میرفتم، برایم میگفت: «چه بگویم؟» و چنان مینمود که براستی چیزی برای گفتن ندارد! واقعیت اینست، که استاد رهنورد خیلی چیزها برای گفتن داشت، ولی دلش نمیشد چیزی بگوید و با آن «چه بگویم» در حقیقت مصاحبه را از شانه اش دور میکرد. به باور من نمیخواست صدایش از رادیوی رژیم برآید.**

 

ب ـ مهاجرت بیرونی

یک ـ

در شروع دهه هفتاد، هنگامی که کابل به دست مجاهدین افتاد، رهنوردصاحب به مهاجرت بیرونی آغاز کرد. نخست به پاکستان، بعد ماسکو و از آنجا به مون پیله فرانسه آمد.

دو دیگرـ

اینجا در آغاز هجرت تا دیر، دست به نوشتار های غیر داستانی، مثل خاطره نویسی به ويژه سیاسی زد. به باورمن انیگونه نوشتار های رهنورد را هرگز نمی توان به خلاقیت های داستانی او برابر دانست، حتا در مقایسه قرار داد، چه داستانهای رهنورد در مجموع از ویژه گیهای در خورارزش امروزین داستانی برخور دارند. مثال در داستان های او «انجماد استعاره های کهنه» نگریسته نمیشوند. در داستان های او در مجموع بُعد تصور و واقعیت در یک تزاد عجیبی قرار دارند. در داستانهایش رهنورد همواره از دیدگاه «سوسیال ریالیزم» عامیانه فراتر قرار داشته و هیچ نخواسته است در داستان هایش با این دید گاه ادبی عامیانه آشتی کند. همچنان رهنورد هرگز نخواسته است دیدگاه هنری را تابع دیدگاه مروج سیاسی بسازد و در سطح گفتمان های عادی مصلحتگرا جلوه کند، و سر انجام این که رهنورد زریاب یکی از بزرگترین مقطع و شاید آغاز تازه ای در ادبیات داستانی افغانستان باشد و اما، در رابطه به همان نوشتار های غیر داستانی او، این گپ آدرنو فیلسوف و نظریه پرداز بزرگ صدق میکند:«برای انسانی که خانه ای ندارد، تا در آن زنده گی کند، نوشتن تبدیل به مکانی برای زنده گی میشود».[2]

به باور من رهنورد از طریق آن نوشتار ها مکانی برای زنده گی و زنده ماندن در این دیارهجرت برای خویش خلق می نمود. از سوی دیگر همین نوشتار های غیر داستانی رهنورد این هجرت چنان تأثیر گذار بود که به شدت خشم بسیاری دولتمردان سابقه (کمونیست ها) را طُور میداد!

 

سه دیگر ـ

رهنورد دراین هجرت بیرونی، که برای برخی از ما واقعأ هجرت است، شدیدأ احساس تنهایی می کرد، در نامه یی که در سال 1377 خورشیدی از همان «مون پیله» برایم فرستاد، نوشته است:«شاید یگانه پیوند من با زنده گی چیز هایی باشند که میخوانم و نامه هایی که از چند تا دوست معدود دریافت میکنم. دیگر هیچ چیز مرا به زنده گی پیوند نمیدهند».

 

چهار دیگر ـ

رهنورد زریاب را مهاجرت، به شدت ویران کرده بود. در نامهء ماه ثور 1379 خورشیدی خود برایم نوشت: «نعمت عزیز، به آن سوال ها پاسخ خواهم گفت. ولی باور کن که در حال حاضر از رهگذر روانی چنان فرسوده هستم که اصلأ به زنده بودن خودم شک دارم. اما می دانم که شکوه و زاری جایی را نمی گیرد و این زنده گی سگانه را درمان نمی تواند». یکماه بعد یعنی در جوزای همان سال برایم نوشت: «می دانی که وقتی آدمی روحأ نارام باشد، حافظه اش به چیزی چرندی مبدل میشود. از من همین طور شده است و دیروز و امروز هرچه کوشیدم سوال های نامه ترا پیدا کنم، نتوانستم. یعنی حافظه ام یاری نداد تا دریابم که آن کاغذ را کجا مانده ام».  و در حمل 1380 خورشیدی در پاسخ یک نامه ام چنین نوشت: «به عقیدهً من، شاید لازم نباشد که بیش از حد براین زنده گی ـ به گفته خودت ـ سوگواره تاکید کنی و این مقوله را به نفس تلقین نمایی. برای این که همهً مان و هرکدام به گونه یی، در همین آب و هوای (سگانه) دست و پا می زنیم و فقط بعضی از آدم ها این وضعیت را احساس میکنند و گروه دیگر از حالت چیزی در نمی یابند و کیف شان کوک است و خنک مراد می رانند.» ویا در نامهء دیگرش نوشته است: که «این زنده گی سگانهً غربت بسیار ناراحت کننده و کمرشکن است. و اما، همین زنده گی با همین ویژه گی هایش، برای شماری از هموطنان چنان خوش آیند است که نپرس... سوگمندانه که این ها اکثریث هم دارند. در میان اینان، گروهی هم هستند که از درد دروی وطن مینالند...».

 

پنج دیگر ـ

رهنورد زریاب با همه دلمرده گی ها و خسته بودن تن و روان، در همین هجرت آخرین خلاقیت ادبی خود یعنی رمان «گلنار و آیینه» را نوشت. خلاقیت ادبیی که در آن دیده گاه مطلقأ فردگرای رهنورد در قیافهء «ربابه» می توان جستجو کرد. چنین به نظر میرسد که واقعیت در مجموع مزاحمت بزرگی است و «ربابه» از این مزاحمت بزرگ به نام واقعیت حذر می کند.

واین نوشتار را به شعری از سنایی بزرگ! شعر محبوب رهنورد رو به پایان میبرم: عقل در کوی عشق نابیناست.

اگر عقل را محتوای مفهوم گرایی انسانی بدانیم، رهنورد زریاب بر ضد این محتوای مفهوم گرایی همواره عصیان کرده است. پایان

 

 

 

رویکرد ها و اشاره ها:

 

[1] ـ بابک احمدی، خاطرات ظلمت، ص 25

[2] ـ آدرنو، اخلاق کوچک، ص 87

* ـ به اجازه خود رهنوردصاحب از نامه هایش درین نوشتار استفاده شده است.

** ـ از شمار فرهیخته گانی که ایشان نیز به دشواری حاضر مصاحبه می شدند، و نمی خواستند صدای شان از رادیوی رژیم کمونیستی برآید، میتوان از این برزگان نامبرد:

شادروان استاد حبیبی، شادروان احمدعلی کهزاد، شادروان استاد نوید، استاد زهما، استاد میرحسین شاه، شادروان استاد کریم شاه نقاش، شادروان ناصر غرغشت، استاد واصف باختری، شادروان لیلا صراحت.

تا جایی که اطلاع دارم مصاحبه هایم با این بزرگان در آرشیف رادیو افغانستان، بخش برنامه «هفت اورنگ» هنوز موجود اند.

 

دروازهً کابل

سال اول                   شمارهً نهم             جولای / اگست  2005