نصبرمهرین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ

Deutsch

دروازهً کابل
 

 

به مناسب روز جهانی زن

 

نصیر مهرین

 

 

نمونه هایی از زن ستیزی

در شاهکار های شعر و ادب فارسی

 

رخسار و چهره یی را که ادبیات کالاسیک فارسی از بازجست های نقش و کارکرد جنس مذکر و مؤنث و روابط ایندو تصویر میکند چهره مردانه است. جنس مذکر، مهر فرهنگ حاکم  خویش را که تا حدودی به نام مرد سالاری جا افتاده و مروج شده است برین ادبیات نقش کرده است. برخی از رگهای برجسته آن با تبارز احساس و کلیت هویت فرد مذکر مشخص می شود. در پاره یی ازین نحله، تحقیر جنس مؤنث، یا اهانت و خوار شمردن، آزار و اذیت ادبی و شاعرانه، در فراخنای مساعدت های اجتماعی و تاریخی دست باز یافته است. از همین رو خوار شمردن زن، اوصاف بخشی ازین ادبیات مردانه و زن ستیزانه را معرفی میکند. سوگمندانه، هنگام مراجعه به گواه و اسناد تاریخی ادبی، در حالی که بنابر موجودیت تعداد زیاد شاعران مرد و بنابر اقتضای فردیت مردانهء ادبیات مرد سالار، در بسیاری از آثار این خصوصت را میتوان ملاحظه کرد. بیشترین و چشمگیرترین اهانت های نهادی شده در اشعار و سخنان شاعرانی میتوان به نظاره نشست که شاهکار ها آفریده اند. چنین مصیبتی، نشان میدهد که هر اندازه تأثیر گذاری شاعر، نویسنده و هنرمند بیشتر باشد، میزان سخنان و محتوی دیدگاه زن ستیزانه اش، موثرتر، گیراتر، ماندگارتر و فراگیرتر نقش منفی را بجای نهاده است. و چنین تأثیر گذاری، با توجه به تداوم حاکمیت مرد و بی حقوقی زن، دیرینه گی یافته و اشعار زن ستیزانه همواره در موقع ضرورت طرف بهره گیری های مرد شده است تا با استشهاد بدان، حقانیت خویش را موجه نشان بدهد.

در طی این نبشته، نمونه یی را از فردوسی انتخاب کردیم که در عرصه طرف توجه ما، سخنان و برداشتهای ناراست و قبول ناپذیرش ماندگار است.

 

شاهنامهء فردوسی

 

ابوالقاسم فردوسی که به گفته عوفی «فردوس فصاحت را رضوان و دعوای بلاغت را برهان بود» و به قول صفا و قولی که توان گفت جملگی برآنند، «یکی از بهترین حماسه های ملی عالم» را سروده است؛ این سخن آفرین اعجاب انگیز، کسی که نقش او در رشد و زنده نگهداشتن زبان و ادبیات فارسی، با مقام و منزلت با شکوهی نشانی می شود؛ حماسه آفرین و قهرمان سازی که با وجود گذشت بیش از هزار سال از سرایش اثر ماندگارش، شاهنامه، این اثر نه تنها در خانه های اهل ادب و پژوهش بلکه نزد اندک فهمان نیز علاقه پرکششی را بجای نهاده است؛ آری همین انسان بزرگ دارنده پیغام ها و پیام های مهیج و دلنشین که ارجگذاری به خرد را با تمام احساس ارجگذاری بدان نیکویی هایش میتوان در آن یافت، تأسف آورانه، آنجا که میخواهد، چهره زن را تصویر کند، چند باری غبار تأثر و ملال بردل می نشاند. یکی از نتیجه گیری های فردوسی که گونهء تعمیم یافته را دیده است. از داستان توطئه آمیز سودابه منشا میگرد.

چو فرزن شایسته آمد پدید

زمهر زنان دل بباید برید

 

فشرده داستان را می بینیمک

سودابه، دختر شاه هماوران، مادر اندر سیاوش است. سیاوش پس از مسافرت به شهر خویش نزد خانواده اش برگشته است. سودابه با دیدن سیاوش علاقمند می شود.

یکی روز کاوس که با پسر

نشسته که سودابه آمد ز در

 

سودابه با دیدار سیاوش به او دل می بازد. راه می جوید تا پای سیاوش را به شبستان یا حرم خاص بکشد و از او کام برآورد. کیکاوس نیر با این نیت که سیاوش خواهران خویش را بیبیند، و با آنها آمیزش کند، از او می خواهد، که به شبستان برود. اما سیاوش با مشاهده کرشمه بازی ها و نگاه های سودابه، به دل میگوید:

نه من با پدر بی وفایی کنم...

سودابه چون عدم موافقت سیاوش را می بیند، دست بسوی توطئه و اغوای کیکاوس می برد. به شوهرش (کیکاوس) می گوید که سیاوش:

مرا خواست که آرد بکاری بچنک

کیکاوس جویای معلومات و تحقیق مسأله میشود. سیاوش واقعیت را به پدر میگوید.

سیاوش بگفت آن کجا رفته بود

کیکاوس سخن پسر و زنش را می شنود و می گوید بیبینم

کزین هر دو گنهکار کیست؟

راه آسان تشخیص حقیقت و دروغ نزد کاوس آن است که سراپای سیاوش را ببوید. و چنین نیز میکند. در نتیجه معلوم می شود که اثری از بوی عطر لباس و تن سودابه در لباس سیاوش به مشام نمیرسد.

کاوس سیاوش را بیگناه می یابد.

اما سودابه که از کاوس حامله نیز است، به جادوگر مراجعه میکند و با کشیدن نقشه دیگری، کاوس را بار دیگر به تردد و آزمایش از فرزند و زن وا میدارد. جادوگر(متأسفانه در غالب داستان ها و اسطوره ها زن را انتخاب کرده اند که دریافت زمینه اش مکث جداگانه را مطالبه میکند). جادوگر دو طفل از زن خدمتگار شبستان را با دارو می زایاند و ادعا می شود که دو طفل موجود در بطن سودابه هنگام دست اندازی های سیاوش با سودابه تلف شده است.

این بار شاه برای تشخیص درست از نا درست حکم می کند که سیاوش و سودابه از آتشی بگذرند. سودابه عذر می آورد:

فگنده نمودم دو کودک به شاه

ازین بیشتر خود چه باید گناه

 

اما سیاوش امر پدر را پذیرفته از آتش عبور میکند.

اگر کوه آتش بود برسم

ازین ننگ خواریست گر نگذرم

 

شاه بیگناهی سیاوش را می پذیرد و دستور میدهد که سودابه را بکشند.

سیاوش درین اندیشه است که شاه روزی ازین تصمیم پشیمان می شود و مرا سبب مرگ سودابه میداند. بهتر آن است که پدر بخواهد تا از مرگ سودابه بگذرد:

همی گفت با دل که ز دست شاه

گر آید و نکه سودابه گردد تباه

بفرجام کار او پشیمان شود

زمن بیند این غم چو بیجان شود

 

کاوس درخواست پسر را می پذیرد و از سزای مرگی که برای سودابه در نظر گرفته بود، منصرف می شود.

اما سودابه همین که در دل شاه بار دیگر جای می یابد، میکوشد کیکاوس شود با سیاوش بد.

بقیه داستان، استنتاج راوی (فردوسی) حضور می یابد:

یکی داستان او برین رهنمون

که مهر فزون نیست از مهر خون

جو فرزند شایسته آید پدید

ز مهر زنان دل بباید برید

٭

چندی میگذرد، باری ویا انگیزه و عامل دیگری (جنگ طلبی کاوس و افراسیاب و بعد تر آشتی طلبی افراسیاب) سیاوش طرفدار جنگ و بازگشت بسوی پدر نیست. ترس از پدر خاطرات تلخ پشین، فراهم آوری شرایط آسوده نزد تورئیان:

پیران از درباریان افراسیاب به او دختر خویش، جربیره را میدهد و بر علاوه چندی بعد دختر افراسیاب، فرنگیس را نیز برای او خواستگاری میکند. و با پیدایش این وضعیت سیاوش در دربار تورائیان اقامت گزین می شود. اما دیری نمیگذرد که لحظات خوش زنده گی را که در غربت برای فراهم کرده بودند، پایان می یابد. توطئه های درباری و ناگواری های دیگری سر میکشند و بر او چیره میشوند. گسیوز توطئه گر در کمین نشسته است. در فرجام، سرداران خون سیاوش را می ریزند و همهمه شروع می شود که با حضور رستم به خونخواهی او سودابه نیز در محراق توجه قرار میگیرد. رستم خونخواه سیاوش را میگوید:

همه جنگ با چشم گریان کنم

جهان چون دل خویش بریان کنم

اما نخستین گام را بسوی کاخی بر میدارد که سودابه در آنجا زنده گی میکند.

ز پرده بگیسویش بیرون کشید

ز تخت بر زمینش در خون کشید.

بدین ترتیب، سودابه از طرف رستم پهلوان به قتل میرسد. زیرا او مسبب و منشأ بدبختی ها، زمینه سازی های قتل سیاوش از طرف دربار تورائیان تشخیص شده است.

در یافت داستان تراژیک خونریزی سیاوش، و مظلومیتی که از آن فردوسی برای سیاوش مقدمهء آن را چیده است، جزای اعمال و سزای نا سزای پاینده و دیر پای تاریخی را سودابه (زن) می بیند.

با آنکه در یافت اسطوره آمیز داستان بالا، عامل جنگ خویی، وادار سازی فرزند به رهسپار شدن بسوی جنگ و حسادت و رشک سر لشکران بر حضور سیاوش به آنجا و همچنان ساده گی و تصمیم عجولانه شاه تورائیان (مردان) تجمع عوامل قتل ااو هستند. اما سودابه که در پیشینه ها توطئه دیگری کرده بود جایگاهی یافت با سر زنش ابدی! و مردان که با داشتن امکانات و دست دراز بهتر، همواره دست به توطئه یازیده اند، در گوشهء نا دیده گی نهاده شدند.

در اینجا سوء تفاهم ناشی از ساده انگاری نقد شاهنامه فردوسی تلقی نشود. نباید پنداشت که غرض از نشان دادن نمونهء نقد فردوسی است که چرا چنین گفته است. بر خلاف، میتوان حالی نمود که فردوسی بسیار به خوبی اخلاق رایج زمانه را به تماشا نهاده است. درینجا توقع از فردوسی این نیست که چرا به زمینه های اصلی مهاجرت اجباری و تحمیلی سیاوشی که در خون تپید، نپرداخته و سیمای جنگ طلبی شاه کاوس (پدر سیاوش) و مخالفت سیاوش را با آن جنگ بی لزوم در مرکز توجه نهاده است تا در نفرت گاهی بنشیند که عبرت از دوری از جنگ را پند میدهد. چنین توقعاتی کار برد معیار ها و ارزشیابی های پسین است. اگر چنین ساده لوحی بکار رود، بدان میماند که از ارسطو و بوعلی سینای بلخی و دیگران بخواهیم که چرا سخنان اندیشمندان امروز را نگفته اند.

هنگام استنتاج از تصویری که فسانه آمیز و اسطوره ای است، نیز به رعایت جوانب میتوان توجه نمود. از این دریچه نیز نمی توان نیکوهش توطئه های پیشین سودابه را پس از مرگ سیاوش، تا نفی جانب ستوده پذیری ها گستراند. بطور مثال سودابه که خود قربانی یک معامله است و پدرش هنگام شکست از ارتش کاوس شاه او را برای نجات خویش به شاه پیروزمند پپشکش کرده است، متعاقب صلح و چنین هدیه یی، در نظر داشت تا در دعوتی که بدان مناسبت برگزار میشد، کاوس را دستگیر کند. اما سودابه پرده از روی توطئه پدر بر کشیده و کاوس را مطلع میسازد.

از جانب دیگر در شاهنامه فردوسی، با نام های زنان دیگری نیز بر میخوریم که چهره های عزیز و مربیان نیکنامی هستند. چهره های چون تهمینه، فرنگیس و رودابه... تصویر های پرورش نیکو، خوش صفتی های همدردانه را نشان میدهد. از این رو شایسته نیست که هنگام ابراز نظر پیرامون زنان، آن سخنان به تکرار آیند که خرد پذیرای آنها نیستند. بهتر آن است که ناراستی های پیشینه با به کار برد خرد و تعقل پالایش یابند و روی تکرار نبینند. آنگاه به گفته فردوسی:

سخن چون برابر شود با خرد

روان سراینده را رامش برد

جان سخن درین نکته نهفته است که همانگونه که سپر رشد فکری اندیشمندان و علوم مختلفه نشان میدهد، باید با جوهر فکری اشتباه آمیز و عقل و خرد ناپذیری که دیروز در شعر آن بزرگمرد بازتاب یافت گسست. نیک آگاه هستیم که سر زنش و تحقیر زن ریشه های دیرپای و عمر دیرینه تری یافته که سایر قلمرو های حیات فکری و اجتماعی را به اشغال در آورده است. در ضرب المثل ها و روابط اجتماعی گونه تعمیم یافته را گرفته است. در حالی که سزاوار چنان سزای نا سزا نیستند. بلکه عقل و خرد امروزین اگر حامل بار احساس انسانی باشد، به گونه جلب امکانات بیشتر برای زن سعی میکند.

٭

در ادامه سخن زن ستیزی

هنگام که چشم های ما به نمونه های از ادبیات اهانت آمیز به زن می افتد، نمونه یی که درین دو مثال از سعدی بزگوار و شاه سخن وضوح بیشتر دارد:

چو زن راه بازار گیرد بزن

و گرنه تو در خانه بنشین چو زن

ویا «مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه...»

به عنوان کسانی که آنها را خردمندانه نمی دانیم، تأسف آمیخته با دلسوزی برای شاعران و نویسنده گان و در ضمن گونه یی از تلاش برای گسستن از چنان ذهنیت های مطرود دست میدهد. اما نه برای همه، نه برای آنانی که هنوز افکار جهان نگری و انسان بینی های شان از ناف جهل و تعصب و اپارتاید جنسی بریده نشده است. وقتی خواننده شعر و پارچه ادبی و تاریخی نام آوردان گستره ادبیات، توانمندی و استعداد و زحمت آنها را می بیند. و در ضمن میداند که اگر آنها را زن و خواهری نبوده است. اما به سخن پر طنین امیر خسرو بلخی، از مادر زاده شده اند، بیدرنگ این پرسش مطرح میگردد که چگونه آن همه قطرات شیر گرم مادر و آغوش پر محبت را در برخورد با زن کنار گذاشته در ورطه تأسف بار مزمت و بدگویی سقوط کرده اند؟ پاسخ زا نیز توان یافت، پاسخی که با یافتن جوانب اجتماعی خاستگاه چنان ذهنیت، اخلاق نکوهیده یی را نهادینه کرده است.

باری هنگام طرح سوال چرایی ها و مکث به عوامل زن ستیزی در کار کرد های قلمی شاعران و نویسنده گان پیش کشیدن این سوال نیز جایی دارد تا پرسیده شود که آیا برخی از شاعران و نویسنده گان که در اشاعه افکار زن ستیزانه نقشی دارند، مشکلات شخصی، خانواده گی و ناگواری های حاکم در زنده گی مشترک را در قالب شعر و سخنان دیرپای عرصه کرده اند.

به سخن دیگر آیا از دست زن چنان مشکلاتی دسترسی دیده اند که در شعر، زن را به نکوهش گرفته اند؟ اگر چنان است، لحظه یی بیندیشیم که اگر زن را آزادی و امکان دسترسی به قلم بود، آن کوهی از مشکلات و نا گواری های را که اخته شده گان به فرهنگ مرد سالار در شانه ها زن نهاده اند، چه چهره یی باید از مرد ستم خوی و فرمانده ترسیم میکرد؟

پاسخ به ای پرسش ها را مدارک موجود و کمی هم که از زنان است، نیز نشان میدهد. زنان و دختران که امکانی یافته اند تا از روزنه های میسر و مقدور استفاده کنند، دلتنگی ها و فشار های طاقت فرسا را با رنگ خونین قلم به خروشگاه درد هایشان برده اند. بعدأ هنگام مطالعه این نمونه ها خواهیم دید که عناصر شکوه آمیز و رنجنامه های که ستم مرد و ذهنیت مطرود او را نیکوهش می کند، به فزونی گراییده است. و چه نیکوست که زن در سنگر قلم برای اشاعه فرهنگ عدالت آمیز، خروشگاهی هم برای نقد ادبیات مردانهء زن ستیز می یابد.

 

دروازهً کابل