کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

               یادواره های اندوهبار

                                 (اندکی پیرامون مهدی جان چنداولی)

 

                                                                                 نصیر مهرین

  

درست بیادم نیست چه وقت موضوع اعدام میرزا جهانگیرخان شیرازی (صور اسرافیل) را خوانده ام اما موضوع اعدام و لحظات واپسین حیات او و ملک المتکلمین در من احساسی را که آمیخته از احترام برای لحظات دردناک اما سخنان شکوهمندانه است، بوجود آورده بود. آن مطالب سالها پیش بار دیگر تداعی یافت. نخست میخواهم از موضوع آن دوتن در حدودی که در حافظه مانده است، بگویم.

جهانگیرخان شیرازی از منتقدین و معترضین نظام ظالمانهء محمد علیشاه قاجار بود. مردی صاحبقلم، جسور و بیباک و از مدافعین مشروطیت، نشریه صور اسرافیل او با مضامین جذاب در دلها شوری افگنده بود. ازین رو محمدعلی شاه قاجار که  احترام به قانون اساسی و مشروطیت را برنمی تابید ویا آنها دشمنی میورزید، کینهء بسیار از  او بردل داشت. همین که به سرکوب مشروطلبان و آزادیخواهان دست یازید، فردای همان روز دستور داد که جهانگیر خان را با رفیق و یارو یاورش ملک المتکلمین اعدام کنند، دژخیمنان آن دو را به پای دار بردند. از واپسین سخنان ملک المتکلمین یکی هم آنست که گویند گفت:

                  ما بارگه دادیم ایـــــــــــن رفت ستم برما

                  برقصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان

 

 و دیگر اینکه، وقتی دید که قزاقهای تحت فرماندهی لیاخوف روسیه که به منظور همکاری با محمدعلیشاه مجلس شورا به توپ بسته بودند، جان از جهانگیرخان نیز می ستانند، خواهشی کرد تا بگذارند که پیش از آنکه حلقه دار را برگردن او بگذارند، روی یار عزیزخود را ببوسد. اما دژخیمان مجال نداده و فرما مرگ آن دو، لحظات بعد به اجرا در آمده بود.

سالهای که نمیدانم چند، سپری شده بود که از شاد روان میرغلام محمدغبار اشاره کوتاهی در باره جریان اعدام محمد ولیخان و میرزا محمد مهدی خان چندوالی (که یاران و دوستان او را مهدی جان خطاب میکرده اند) خواندم. همانجا که می نویسد:

"میرزا محمد مهدی خان قزلباش که محکوم دیگری بود، همینکه دید محمد ولیخان را از دیگران پیشتر به دار می آویزند فریاد زد که:

اول مرا به دار بزنید تا مرگ چنین مردی را به چشم خود نبینم.«این خواهش او به عقب زده شد»"

این خواهش در آن لحظاتی که ریسمان دژخیمان در پهلوی گلویش قرار داشت، حکایت از صفای دل  نسل دیگری دارد که ارزش نگری هایشان نیز با دنیای انسان کشی افرادی که بقای خویش را در ایجاد فضای رعب و هراس و اعدام عناصر مستعد برای ساختمان افغانستان دیده بودند.

اما وقتی از میرزامهدی خان یاد میشود؛ در کثر موارد او با صفت مذهبی قزلباش ویا محبت آمیز جان پس از تذکر نامش یاد میشود. چنانکه شادروان عبدالصبور غفوری که با مهدی جان در یک زندان بود و لحظات واپسین حیات او را نیز در کتاب (سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعه ارگ) شرح داده، همواره او را مهدی جان می نامد. یاری هم سالها پیش از خلال نامه ای از نویسنده گرامی رهنورد زریاب که در باره یکی از مسافرت های خویش با جناب محمدآصف آهنگ به پاکستان نوشته بود، متوجه شدم که ازین بزرگوار بنام آصف جان آهنگ یاد کرده بود. با توجه به تفاوت سن وسال رهنورد زریاب و آصف آهنگ تداعی کاربرد مروج و روزمره که بزرگان کوچکتر از خود برخی وقت ها، جان، خطاب میکنند، منتفی بود. اما سوال برانگیز، از سوی دیگر متوجه بودم که پس از آشنایی که با دوست عزیز و گرامی خالد صدیق چرخی، (فرزند شادروان غلام صدیق خان چرخی و داماد شادروان غلام نبی خان چرخی)، جزیکی دوبار در نخستین روزهای آشنایی که او را آقای خالد صدیق یاد کردم، دیگر این کلمات جای خود را به گفتن خالد جان خالی کرد. در واقع گونه ای از سلوک و پیشامد صمیت آمیز، بی تکلف و بی تعارف و بر علاوه شنیدن نام به همین گونه از بقیه آشنایان و دوستان سبب شده است که برخی عزیزان را جان خطاب کنند.

 مهدی جان شهید با شهید سرور جویا 

در باره مهدی جان شهید، پسانترها معلومات آصف جان آهنگ بسیار کمک کننده بود. براساس معلومات ایشان پدر میرزا مهدی خان چنداولی که محمد علی نام داشت، مردم او را از محبت زیاد علیجان خطاب میکردند. یعنی در اصل نامش میرزا علی جان نبوده است. سلوک محبت انگیز او و پسرش محمد مهدی سبب شده بودکه شاه امان الله خان و دوستانش مهدی جان می گفتند.

مهدی جان از غنیمت های فرهنگی واداری بود. او با زبانهای ترکی و فرانسوی نیز آشنایی داشت. یکی از انگیزه های فراگیری این زبانها آن بود که عطش مشروطه خواهان را جریده های حبل المتین که در هند انتشار میافت و اختر استانبول (ترکیه) و صور اسرافیل ( در ایران) فرو نی نشاند. بنابر آن مشروطه خواهان احتیاج شدید داشتند که به زبانهای ترکی و فرانسوی دسترسی بیابند تا از آن را با اساسات مشروطه خواهی و جریانات جهان بیشتر آشنایی بیابند. پس از شهادت مهدی جان آثاری به زبان فرانسوی هنوز در منزل شان بود.

مهدی جان در دوران حکومت حبیب الله کلکانی در منزل خود بود. پس از سقوط او مدت کوتاهی به عنوان سرمنشی دربار نادرخان ( که نادرشاه یاد میشد) بود. در آن هنگام عده ای از جوانان و هواخان شاه امان الله درین پندار و توهم بودند که نادرشاه سلطنت را نه برای خودش بلکه برای امان الله خان میخواهد. در تایید همین تصور، مهدی جان گفته بود هرکس که نزد محمد نادر خان غرض تبریکی میرفت نادرخان میگفت، به صاحبش مبارک باشد.

پس از آنکه مکنونات نادرخان آشکار شد، فریب خورده گان دست از همکاری با او گرفتند و در خان نشستند. مهدی جان برای توجیه امتناع خویش از همکاری با نادرخان، عریضه ای به شاه داده و خواهش کرده بود که غرض تداوی به خارج برود. نادرخان آیینه یی خواسته و به دست مهدی جان داده بود و پس از ان گفته بود به چهره ات نگاه کن، می بینی که صحت تو نسبت به من بسیار بسیار بهتر است. به این ترتیب او را اجازه خارج شان از وطن نداد. پس از آمدن غلام نبی خان به کابل که یدارها و چاره جویی ها میان شخصیت های بیشتر شده بود. نادرخان نیز به گماشتن جاسوس ها، به بهانه جویی و گرفتن قلع و قمع کسانی مشغول بود که میدانست مکنونات او را دریافته اند. زیرا در نظام او زنده گی افراد و اشخاصی که فهمیده بودند و توانمندی چرا گفتن داشتند و به آسانی و سهولت به استبداد تن نمیدادند، محلی از اعراب نداشت. سرانجام مانند بسیار دیگر مهدی جان را نیز زندانی و پس از چنده ماه اعدام کردند.

مهدی جان را وقتی به شهادت رسانیدند، هفت ماه را در زندان گذشتانده بود و 35 سال داشت. حلقاتی که مهدی جان با آنها همکار و هم اندیش بود ازین افراد متشکل بودند:

سرورجویا، (بزرگواری که باید بر زنده گی اش بسیار نگریست و احترام بجای آورد و بر سرنوشتش گریست)، عبدالغفار خان، معروف به سرحد دار ریئس قبایل توخی، فتخ جان فرقه مشر، محمد عمر تاتا، عبدالرزاق واسعی، احمد راتب، نادرشاه خان فرقه مشر، بیک توتی پغمان، ماما عبدالواحد دگروالف محمد حسین خان جاغوری، خواجه هدایت الله خان، بابا عبدالعزیز مدیر جریده طلوع افغان، فقیر احمد خان پنجشیری، احمدجان خان رحمانی، غلام حسن خان رشیدی، حاجی عبدالخاق خان، سیداحمدخان معروف به بچه شاه نور وعده ای دیگر که امید میرود روزی نام های همه ثبت تاریخ گردد.

از لحظات واپسین زنده گی شهید مهدی جان گفتیم، بهتر است آن را از کتاب خاطرات شادروان عبدالصبور غفوری بخوانیم که در یک اطاق با او زندانی بود:

"صبح روز شنبه (یکروز پس از شهادت خواجه هدایت الله خخان )

... ساعت شش صبح بود که خیال محمد وردکی حواله دار دروازه اطاق را باز کرد و سلام داد. از دیدن او خیلی پریشان شده پرسیدم که چه خبر است؟ مهدی جانم را بدائره قلعه خواسته اند. از شنیدن این خبر دلم به هم خورد... مهدی جان بیدار شد. خیال محمد سلام داد و گفت: پسر شما به دائره آمده ... رنگ مهدی جان سفید پرید و تکان شدید خورد...

مهدی جان در حالی که لنگوته خود را بسته کرده و چپن خود را می پوشید گفت نی عزیزم، چنین که خودت فکر میکنی نیست البته که مثل خواجه هدایت الله خان روز آخر زنده گانی من میباشد. درین مدت پسر مرا اجازه ندادند که مرا ببیند حالا هم پسرم نیامده است. صبور جان می فهم که این آخرین دقایق زنده گی من است با تو وداع میکنم. مرا از دعا فراموش نکن و اگر از زندان نجات یافتی، از یونس و آصف (آصف آهنگ) خبر گیرا باش. عزیزم... من از جهان ناکام و نامراد و در حالیکه اولادهایم صغیر و عیالم جوان میباشد، کشته میشوم...

در همین گفتگو بودیم که فقیرجان؛ در حالی که لنگوته پاچ سفید و چپن فولادی پوشیده بود او از چپن او نور مخصوص مشاهده میشد آمد، لبانش پر از خنده بود... گفت صبور جان خواجه (خواجه هدایت الله خان) انتظار ماست ترا هم خواستهاند. گفتم نی، مهدی جان را خواسته اند... درینوقت صدای شیون و گریان ربانی جان و مصطفی مجان پسران سفیر صاحب غلام جیلانی خان در دهلیز بلند شد. جانباز خان به آواز بلند گریه میکرد و لطیف جان پسر عبدالعزیزجان نیز گریه میکرد. از شیندن آواز گریه آنها همه به گریه شدیم. سفیر صاحب (غلام جیلانی خان) در حالیکه که لنگوته ململ سفید و چپن شتری رنگ پوشیده بود در دهلیز آمد. گفت: دیگر کدام از رفیقان با ما میروند؟ مهدی جان و فقیر جان گفتند ما هم با شما میرویم. سفیر صاحب گفت: شیر احمد خان هم رفیق ما و شم است...

ساعت هشت صبح محمد عمر محافظ زندان از اعدام گاه برگشته و در حالیکه مشغول نواختن طنبور بوده است، مرحوم غفوری از او جویای سرنوشت یاران خویش شده بود. عمرخان گفته بودک

آن پنج نفر غرغره شدند..." [عبدالصبور غفوری، سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعه ارگ صص 243-244]

نگارنده این سطور باری از دوست گرامی و بزرگوار آقای آصف آهنگ ضمن ابراز تسلیت برای مرگ مادر ایشان که دوسال پیش در کانادا وفات یافت، پرسیدم که در خلال توصیهء مهدی جان به صبور خان غفوری از شما و برادرتان یونس جان نام میبرد؛ یونس جان کجاست؟

گفت: یونس جان را در دوره حاکمیت حزب دموکراتیک خلق از منزلش بردند پس از آن خبری از او نشد.

                                                                                        ***********

بالا

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً بيستم           جنوری 2006