|
یک سینه سخن دارم...
نوشتهء نصـــیـر مهرین
کار گروه های استبداد خوی و خشونتبار، همراه بوده با اعمال دلخراش و تکاندهنده. وقتی اجزای سیاسی جامعه برای حل مسایل و اختلافات، بحث و مناقشه را از طریق گفتن و نوشتن نشناسند و به وسیله آماده و میسر یا راه خشونت آمیز متوسل شدند، بحران بیشتر آن جامعه را فراگرفته و تفنگ و خشم تا کران کران آن فرمان می یابد. و در ادامه، تشدید خشونت در گونه انتقام کور با زیر پای نهادن هر آنچه به ارزشهای انسانی تعلق دارد، خود را می نمایان. درین روزها (این نوشته متعلق به چند سال پیش است) صفحات تلویزیون ها وقایع دلخراشی را ازین دست در افریقا نشان میدهد. دیده می شود که بیش از همه، قربانیان، زنان کودکان و پیران و مریضان هستند. در آنجا راه غلط اصطکاکهای قومی و قبیله یی بیداد میکند که چنین نتایج را بار آورده است. در کشور ما بارها، این شیوه محو و نابودی بیگاهنان که سهمی در ایجاد وضع ناهنجار نداشته اند چهره دل آزار خود را نشان داده است. گروه های قهر آشنا برای از میان برداشتن درختی هر آنچه جنگل در میان بوده است را آتش زده و ترو خشک را سوختانده اند. برای نشان دادن ضرب شصت و رسانیدن آزار به مخالفین و دشمنان خویش که در صد بسیار مردان بوده اند، زنان و کودکان را نیز در معرض جور و جفای زیاد قرار داده اند. در بیش از دودهه پسین در بسا نقاط افغانستان، مردم، شاهد بروز همچو شیوه ها و راه های جریحه دار کننده وجدان انسان بوده اند. پس از کودتای هفت ثور، این راه و روش بیشتر چهره نموده است. پس از آنکه تفنگ، خشم و شکنجه و اعدام، نفرت و بدبینی، بر هرچیزی فرمان راند تنشهای گروه های متخاصم خونین ترین صفحات روابط را آفرید. ظوابط برخاسته و تابعهء آن روابط، در بازآفرینی و تشدید راه ورسم بی احترامی با انسان حکم رهنمود برخی از گروه ها شد. و درین قلمرو تنها تشخیص مخالف و اعمال آن نحوه برخورد خوی یافته با فرهنگ مخالفت را بکش! بیداد نکرد بلکه دست خشونت تا حریم خانواه و مطقهء مخالف نیز دراز شد. اعمال و عکس العمل های بسیاری ازین دست مثالها را افغانستان دیده است. بطور مثال مردی که عضو حزب حاکم بود و زن و دخترش از دنیای او حد اقل اطلاع نداشته و حتا از نظر عقیدهء مذهبی با اعضای تنظیم های حاکم در جنگ وجه مشترک داشت و به گونه های مختلف آزار دید. و نه تنها اعضای خانوداه مخالف را کشتند، بلکه مواردی حتا مردمان یک قریه را از تیغ کشیده اند این نمونه ها را نگاه کنیم: «در مطنقه زرمت بعد ازینکه عده یی از مردم آن بنام بیدین و خلقی از بین برده شدند، پیروان یک حزب خود را بخانه های این مردم رسانیده زنها و اولادهای آنان را اسیر گرفته و در مناطق کرم و تولگی بفروش رسانیدند.» نویسنده که خودش بعدتر به قتل رسید و با اتخاذ راه بیان باصراحت شهید ابراز حقیقت گردید. با ندای رسا و وجدان پاکیزه و قلم بسیار جسورانه؛ همه کسانی را که توان جلوگیری از آن عمل زشت را دارند مخاطب قرار داده نوشت:«چرا از فروش زنان و اولادهای صغیر که منافی اسلام و بشریت است، جلوگیری نمیشود؟» [جهاد و دست های پشت پرده، نوشته عزیزالرحمان الفت. حمل 1359] همین نویسنده دردمندانه نوشت که در قریه کرار ولایت کنرها دولی ها (سال 1358 خورشیدی) حدود تقریبأ یکهزار مردان و پسران را که بالاتر از سن ده سال داشتند در حضور زنان، مادران و اولاد های شان تیرباران کردند و بعضی را نیم جان زیر خاک نمودند. وی بار دیگر می نویسد: پیروان یک حزب، در ولایت پکیتا به دورادور خانهء یک خلقی، مواد منفلقه گذاشتند تا وی بسوزد. اما در نتیجه خانم و اولادهای کوچک او در شعله های آتش میسوختند و ناله می کشیدند.... نمونه دیگری درین ارتباط را ببینیم: خبری را شنیدیم که زن صالح محمد زیری، یک تن از رهبران ح،د، خ، ا، همکار نزدیک نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین با اطفال وی در کابل، به قتل رسیدند. وی خودش در خارج افغانستان با همسر دومی زنده گی میکند. عقل سلیم از مجریان واقعه میپرسد که چرا چنان ظلمی رواداری گردید؟ آیا آن زن و اطفال وی در مسوؤلیت های دولتی ونقض حقوق بشر دست داشتند؟ در دوره حاکمیت حزبی که زیری در آن نقش فعال داشت، هرگونه تعدی و آزار به مردم رسیده است. این واقعیت را فقط انگشت شماری میخواهند پنهان کنند. اما کجاست مدرک و سندی که زن و اطفال بیگناه وی دست به چنین اعمالی زده باشند. چنین عملی گشایش عقده با ارتکاب اعمالیست که آشکارا با موازین و کاربرد شیوه های انسانی مغایرت دارد. بیخبر نیستیم که بسا از خانواده ها، زنان و دختران رهبران سیاسی و مجریان سیاست های غلط به ویژه آنانی که زنده گی روستایی داشته اند، از افکار و عقاید و کارکرد های مردان و پدران خود خبری نداشته اند اما با وجود آنهم وقتی بکش بکش در اجزای دست اندرکار راه یافت و وقتی از فرهنگ تحمل آمیز خبری نبود و دست تفنگدار با لحظه یی سرنوشت انسانها را تعیین کرد پای رعایت عدالت لنگید. سوگمندانه افغانستان دردمند چنین راه و رسم ظالمانه را کم ندیده است. ابعاد غم انگیزی موضوع در افغانستان، چنان است که اعمال و عکس العمل های بد همدیگر را در جهت آزار و اذیت و تحمیل فشار بر اکثریت مردم و از جمله برزنان و خانواده ها چند برابر کرده است. گزارش دیگری در کتاب در پشت پرده های جنگ افغانستان، نوشته الکساندر مایوروف آمده است که نامبرده در سالهای (1980-1981) مستشار ارشد نظامی در افغانستان بود؛ چند مثال او را که حاکی از زیرپای نهادن حقوق انسانی استف بخوانیم: شب در فرودگاه ماندم. رفیع، نجیب، سربلند، گلاب زوی و دیگران به هرات رفتند. نجیب به خوبی میدانست که داده های دقیق در دست دارم که دشمنها با دور انداختن سلاحهای خود به مساجد شهر پنته برده و در آنجا سرگرم نیایش اند. بنا به ارزیابی های نخستین، شمار آنها به 600-800 نفر می رسید. رئیس خاد قرار بود آنها را بازداشت کند... نجیب با خاد خود دست به پاکسازی در میان اسیران جنگی زد. جنرال پتروخالکو با پریشانی و دلهره آمد و گفت: ـ ببخشید! در هرات نجیب با "خاد" (تکیه از ماست) خود دارند آدم میکشند. ـ کی را؟ اسیران را؟ ـ آری! بدون دادگاه و بازپرسی! از خشونت بیش از حد نجیب پزشک آگاهی داشتم. مگر با آنهم تصور نمی کردم پس از پیامهای که بخ حریف فرستاده بودیم و در آن تضمین نمودیم که هرگاه تسلیم شوند کسی آنها را نخواهند کشت، او دستور تیرباران صادر کند. این دیگر وحشیانه و ددمنشانه بود. تلاش ورزیدم جلو تیرباران ها را بگیرم، مگر نجیب پاسخ داد که او به دستور مستقیم ببرک کارمل این کار را میکند... در زنده گی آدمهای بی رحم و نابکار را دیده بودمف مگرنه با این پیمانه... از سرهنگ خیل پرسیدم: ـ نجیب چند نفر را درهرات تیرباران کرده؟ ـ بیش از سه صد نفر را... ـ پروردگارا! خلیل افزود: ـ این شغال گندیده (نجیب) به خاطر هرات روزی سزای خود را خواهد دید. ص 150 (تکیه از ماست) درین اعتراف مشاور نظامی ببرک کارمل نه تنها از زبان چنان مقامی بی حرمتی به انسانها را می خوانیم، بلکه سخنان جنرال خلیل که از یئس خاد و رفیق حزبی اش بعنوان شغال گندیده یاد کرده و دیدن سزای اعمالش را نیز پیشبینی میکند، بر می آید که اعمال خشونت آمیز تا چه حدودی جواب طلب بوده است. فهم همین موضوع بوده است که تنها جنرال خلیل بلکه اکثریت آنانی که در حق مردم جفا کاری کرده اندف از رسیدن دست انتقام به گلوی خویش هراس دارند. همین مشاور نظامی ببرک کارمل از بروز رویداد وحشتناک دیگری در حومه جلال آباد گواهی داده است: «چهاردهم فوریه سال 1981 ساعت 11 روز یک گروه از سپاهیان اکنشافی روسی، تصمیم گرفته بودند، یک گوسفند بر بابند و کباب کنند. هنگامی که وارد باغچه شده بودند، چشم شان به سه زن جوان افتاده بود. دو مرد ریش سفید و شش ـ هفت کودک نیز آنجا بودند. صاحب منصب روسی با دیدن زنهای جوان میگوید: " اوه! چه زنهای زیبایی!.. بچه ها به پیش! در برابر چشمان پیرمردان و کودکان،سربازان انترناسیونالیست ما تا توانستند بر زنان تاختند و کامرانی کردند. تجاوز دو ساعت را در برگرفت. کودکان خود را به گوشه یی کشیده و داد و فریاد و گریه میکردند و به این سان می کوشیدند به گونه یی به مادران خود یاری برسانند. پیرمردان با ترس و لرز دعا میکردند و از خدا میخواستند بر آن رحم کند و آنان را نجات بخشد. پس از پایان "کار" درجه دار فرمان داد: ـ آتش! ... و خود پیش از همه برزنی آتش گشود که از او کام گرفته بود. به سرعت همه را تیرباران کردند. (گلوی سامولینکو ـ شخصی که همراه با جنرال گل آقا برای بررسی موضوع به محل حادثه رفته و گزارش را برای مشاور نظامی میداد ـ را گرفته بود)، سپس به دستور ... روی کشته شدگان بنزین پاشیدند و هرچه از جامه و پارچه و چوب دستشان رسید، ریختند و همه را آتش زدند... یک پسربچهء 11 ساله که برادر یکی از زنان کشته شده بود، با دیدن صحنه در گوشه یی پنهان شده بود. درست همان نوجوان درجه دار را شناسایی کرد.» با آنکه آوردن سخنان مشاور نظامی، از حد معمول بیشتر شد، اما بهتر است با این گواه نسبت به هرکس دیگری وقت بیشتر دهیم هم او می گوید: ـ «پرسیدم آیا ببرک کارمل پیش از پرواز به مسکو در باره این رویداد جگرخراش آگاهی یافته بود؟ (بیست و ششمین کنگره حزب کمونیست شوروی در راه بود.) برونینکس (جنرال روسی) با اطمینان گزارش داد: ـ تابعیف (سفیر شوروی در کابل) و نیز رفیق ایکس که در حضور او به کارمل گزارش دادیم... ـ گفتم: در دوسه روز آینده به این ماجرا خواهیم پرداخت. از سامنویلنکو خواهش کردم از طریق مفاهمه با کمیته مرکزی حزب د، خ،ا، اعضای حکومت، کمیته حزبی، سفارت، روشنفکران کابل، اکادمی علوم بر آتش این حادثهء نفرت انگیز خاکستر بپاشند....» با آنکه سلطانعلی کشتمند صدراعظم رژیم ببرک کارمل به منظور کاهش تشویش جنرال روسی، مسوؤلیت را به افغانها احاله کرده بود، سپس رئیس خاد و دولتیان به این نتیجه رسیدند که بگویند: «جنایت کار گروهی از دشمنهاست که یونیفورم سپاهیان شوروی را پوشیده بودند.» زیرا مسکو (زمامداران کرملن) گفته بودند: «آنچه در حومه جلال آباد رخ داده است کار دشمنهایی است که یونیفورم شوروی پوشیده بودند.» اکنون فرصت و مجالی نیست که انعکاس جنایت در جلال آباد را در نشرات آنوقت تنظیم های اسلامی و با اشخاص مستقل پیگیری کرده و شدع عکس العمل ها، بهره گیری ها و نفرت مردم را مستندتر بگیریم. اما عقل سلیم متواند بپذیرد که آن جنایت در قریه های مجاور انعکاسی داشته است. آن بیگناهان در بقیه مناطق و در محیط مهاجرت در پشاور خویشاوندانی داشتند، که همه و همه از شنیدن اخبار مربوط به آن جنایت بیشتر تکان خورده و بیشتر به خشم و نفرت و سرسختی و مخاصمت با روسها و دولتی ها و حزبی ها سمت یافته اند. از سوی دیگر دشوار است پذیرفت که جنایت جلال آباد و یا هرات و تولگی، فقط در همان محدوده و به عنوان عملکرد استثنایی رخداده باشد. "جزا" دادن های مخالفین در هیچ نقطه کشور نبوده است که دیده نشده باشد. درین راستا گفتنی است که در کجای کشور غمدیده ماست که استخوانهای انسانها پراگنده نشده باشد. آن انسانها را همان نیرو های مخالف و با ابعادی را از چنان نفرت و دشمنی کشته اند، چه به وسیله بمباردمانها، مین ها، وتفنگها ویا کارد (حاجی لطیف از مجاهدین قندهار با افتخار کادر خود را به خبرنگاری نشان میداد و از کشتار ها سخن میگفت.) و چه در زندانهای مخوف. تداوم و دامنه اعمالی که با زیر پای نهادن کرامت انسانی همراه بوده است، اعمال سالیان پس از سقوط رژیم وابسته به اتحاد شوروی را در کدورت های بین الاتنظیمی نیز نشاندار میسازد. جنگهای کابل رویداد ها و پیامد های نشان داده است که زیرپای نهادن کرامت انسانی، که از نفرت های قومی ومذهبی برخاست آن بی احترامی را وارد مرحله هولناکی ساخت و طالبان در راستای همای پسروی های جامعه و فاصله گیری از حد ارزشهای انسانی آزار و اذیت را به اوج در تاریخ افغانستان رسانیدند. اما دل آزاری بیشتر زمانی دامنگیر انسان مخالف با آن راه و رسم میشود که هیچوقتی طرف های که به ارتکاب چنان اعمالی مبادرت ورزیده بودند، حاضر نمیشوند، عمل مخالف کرامت انسانی را بپذیرند. هرآنچه است، بدی هایی است در وجود مخالف. انکار از ارتکاب آن اعمال، حتا به گونه مطلق همه را فرا گرفته است. بگونه استثنایی مانند جنرال الساندر مایوروف مشاور نظامی ببرک اشخاصی را داریم که آنهم از خروار، مشتی را گفته است. افشا اعمال جنایت آمیز غالبأ برای آن بوده است که حریفی را در صنحه سیاسی به شکست مواجه بسازند. در حالی که حریف نیز اطلاعاتی در دست دارد که طرف مرتکب بسا اعمال مشابه شده است. در بسا موارد به ویژه پس از بازتاب احساسات قومی، مذهبی و لسانی در موضعگیری ها حتا فرهیخه گان و بسا مدعیان وارسته گی از بند چنان قید وبند، در پی توجیه خودی و برائت برآمده و نه مخالف سیاسی بلکه این مخالف قومی بوده است که محکوم شناخته شده است. و مردم عادی در همه جای شاهد آن بوده اند که همه گروه ها، اجازه بدهید با تاکید بگویم همه گروه ها و احزاب شیوه ظالمانه و مغایر با رعایت حقوق بشر را مرتکب شده اند. تردیدی ندارم که بخش قابل ملاحظهء اعمال جنایت آمیز از پشت پرده بیرون آید. در اوایل سال 1358 شنیدم که روزی بهرام نام قوماندان فرقه جلال آباد (که بعدأ کشته شد.) عده ای از مردم را جمع کرده و در نکوهش مجاهدین و نشاندان باغ های سرخ وسبز سخنرانی داشت. چون چند روز پیش مجاهدین نیز این کار را کرده و در بین مردم به تبلیغات علیه دولت و ضرورت جهاد گپ زده بودند؛ پیرمردی پس از سخنرانی قوماندان دولتی، ازجا برخاست و با دل شکسته گفت: قوماندان صاحب! شما راست و حقیقت را میگویید. مجاهدین هم راست و حقیقت را می گویند. فقط ما گناه کار هستیم که دوزخ را می بینیم. شب آنها و روز شما بالای ما حکومت میکنید. راوی گفت، پیرمرد این سخنان را گفت و گریست. بدیهی است که هنگام آشکار شدن اشتباهات، خیانت ها، و جنایات، عقل سلیم، پیش از هر اقدامی به خاستگاه های رویش آنها می پردازد و در نتیجهء ارزیابی ها پس از تشخیص خاستگاه های سیاسی و محکومیت آن که برای یک جامعهء تجربه اندوخته بسیار آموزنده هم است، پس از تقبیح راه غلط راه درست را در نشان دادن اتخاذ فرهنگ مطرح میکند. آن سیاست و طرز تفکر را که به چنین اعمال موقع میدهد. همچنان عمال ومجریان را محاکمه میکند. و درین جا بار دیگر بگوییم که سخن گفتن از محاکمه، همراه با شرط و الزام نشان دادن جزای بدنی و تیربارانهای شناخته شدهء اعدامگاه ها نیست. برای اهل قلم و وارسته از غرض و مرض گرفتن عبرت، نشان دادن راه مغایر آن شیوه هاست. محکومیت فکری و قلمی آن کجروی ها ازین زاویه سازند مطرح است. محاکمه عادلانه نشاندهنده شیوه خوب در جای توسل به شیوه یی است که دولت های ستمگر و نهادهای استبدادخوی انجام داده اند. راه انداختن بحث آزاد پیرامون سیاست ها و نتایج مضره آن خصوصیت اشتباه و جنایت را باز میشناسد و محکوم را از مظلوم جدا میکند، نبود چنان راه و رسم عادلانه و تربیه دهنده و در مقابل موجودیت هوا و فضای لازم برای حاکمیت شیوه های کشتار آمیز و بیرحمانه در افغانستان سبب کشتار ها و بیرحمی های دیگری نیز خواهد شد. البته مظالم و اعانت هایکه بر اقلیت مذهبی هندوان وسکهـ های افغان، در زمان حفیظ الله امین و پسانها در هنگام سلطهء مجاهدین و امارت طالبان صورت گرفته بحثی جداگانهء را مطلبد که اندکی از آنها را در نبشته هایم به ارتباط حقوق بشر در افغانستان، منعکس ساخته ام. پایان
|
---|
سال اول شمارهً هفتم جون / جولای 2005