کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نصیر مهرین

 

 

 

   زنده گی جناب آصف آهنگ،

   تاریخ رنجها

   و

   مبارزه ضد استبدادی

 

 

از میان وظایف پژوهشی برجای مانده و دیرینه که برای پاسخگویی به نوبت نشسته اند، تأمل پیرامون ویژه گیهای مشروطیت در افغانستان، هر روز در برابر ما قد برمی افرازد. هر مقاله وکتابی که در زمینه انتشار می یابد، اگر از يکسو به ایجاد پندار هموار شدن راه شناخت مشروطیت افغانستان ره می برد، (وحتا برخی مواد واسناد نو و قابل قدری را در خود دارند)، از سوی دیگر، بر تأ مل و اندیشه می افزاید. زیرا برخی ازین نبشته ها، دامنه تردید وشک را در زمینه پذیرش وجود جنبش مشروطیت افزایش میدهند.
برای آنکه نشود طرح تردید جنبش مشروطیت موجد ذهنیت ناثواب وجفاآمیز انکار از وجود عناصر سیاسی وبدیهی مشروطه خواهی در افغانستان تلقی گردد، بیفزاییم که برعلاوه حضور همیشگی تأمل واندیشه بر چگونگی ویژه گیهای سیاسی واجتماعی مشروطیت افغانستان، این عدم پذیرش جنبش حاکی از ملاحظه حدود وثغور محدود و کیفیت محدود و بالتبع تأثیر محدود در حیات سیاسی افغانستان است.
پس بهتر آن تواند بود که در ترسیم سیمای مشروطیت، تجسم واقعی ومیزان کیفیت وتأثیر گزاری آن را چنان در نظر آوریم که نه پای انکار در میان آید و
نه از حدود معینی که در نطفه های جنینی قرار داشته برداشت جنبش را کنیم. کاربرد جنبش برای مشروطیت افغانستان، حامل بار مفهومی از کیفیت سیاسی بیشتر وکمیت بیشتر انسانی وسازمانی میتواند باشد. و پذیرش مشروطیت افغانستان باهمین مفهوم است که ذهنیت واستنتاج غلبه بر استبداد ومطلقیت را نیز القأ میکند وچه بسا در پاره یی از برداشت ها در حوزه تاریخنگاری چنین مهر و نشانی را برجای نهاده است...
 

 ما برای فهم درست و سره کردن از ناسره ها در موضوع مشروطیت، به ایجاد تمایز میان قربانیان استبداد با مشروطه طلبان نیاز داریم. ما بیشتر قربانیان استبداد را به سهو و اشتباه و محتملا بدلیل فهم مغشوش، ناروشن، و درهم آمیخته ای که ازمشروطیت داریم، مشروطه خواه می نامیم. واین برداشت واقعا موجود، درست نیست.
نشان دادن چهره های که قربانیان استبداد اند، باید در شناخت استبداد لگام گسیخته ومهار ناشده و
تجدید حیات کرده، ره ببرد. وهمین رهیافت است که در شکست مشروطه خواهی، میزان توانمندی، وسیاست های رهبردی آن ما را کمک میرساند.

 در واقع شکست مشروطه خواهی افغانستان را باید در ضعف موجود تاریخی، حالت جنینی و ناتوانی ومسلما ناتوانیی که سخن از نبود جنبش دارد و پیروزی و توانمندی قدرت استبدادی جست. تصورم این است که با در نظرداست این واقعیت، کلید حل مسأله مناسبات میان عدالت جویی در عامترین مفهوم آن با اشکال استبدادی که تاحال افغانستان دیده است، میتوان در دست داشت...

دقیقا با پیروزی همیشگی استبداد و درک مغشوش از مشروطه خواهی، به ضرورت طرح همیشگی وتداوم مطالبات مشروطه خواهی نیز میرسیم. به دیگر سخن، مشروطه خواهی که بعنوان یک ضرورت تاریخی برای افغانستان مطرح بوده است، بدلیل پیشدستی و ماهیت استبداد حاکم گامهایش گسسته وناتکمیل برداشته شده است...

خیزش های ظاهرا جهش وار دهه چهل خورشیدی که کمیت بیشتر سیاسی انديشان جامعه را به سوی خویش منهمک گردانید، جفای در حق وظیفه تداوم آرمانهای مشروطه خواهی از هم گسیخته را با خود داشت...

حضوروظیفه لازم دفع تجاوز و پیدایش اوضاع جنگی و محور های نا آشنا ویا کمتر آشنا با فرهنگ عدالت جویی و نا آشنا با بنیادگذاری طرح های مغایر ذهنیت استبدادی، خلأ دیگری را نیز در زمینه دسترسی به فرهنگ مشروطه خواهی ورهبردهای سیاسی دیموکراسی برای افغانستان بوجود آورد...

 ****

 

ازمیان نبشته های که در مرزبندی چهره های قربانی شده استبداد با مشروطه خواهان، با آگاهی بر مسأله فراهم آمده است، دستویسهای جناب محمد آصف آهنگ یکی از رهگشایان است. زیرا برعلاوه آگاهی بر مرامهای مشروطه خواهی که حوزه فعالیت عملی اش را رهنمون بوده است، مشارکت با هم انديشان و پیشکسوتان مشروطه خواهی واستبداد ستیزی مانند غبار وجویا و ده های دیگر وآشنایی با قربانیان استبداد که مشروطه خواه نبوده اند، موثقترین اسناد تشخیص مقطعی از مشروطه خواهی واستبداد شناسی افغانستان را در اختیار میگذارد...
 

جناب آهنگ این همه آگاهی وآشنایی راکه صمیمانه بر ما عرضه داشته، به آسانی دستیاب نکرده است. زنده گی جذاب وحیرت انگیزش حاکی از آنست که در کوره ها صیقل دیده است. وارث علایق ترقی جویی مهدی جان شهید ومظلوم، دانسته است که رنج یتیمی چیست اما داغ نهفته در سینه اش را در پرتو روشنی آگاهی عدالت جویی به مداوا نشسته است.
هنگامی که در برابر محمد ظاهرشاه می نشیند، به سوی او از دریچهء تبارز احساس پدر کشتی وتخم کین کاشتی نگاه نمیکند. به آرمانهای سیاسی خودش وفادار است. اما گویا این شاه است که احساس میشود هنگام دیدار با او خوفی را دردل نگهداشته ومی پروراند.
 

تن نازنینش زیر شکنجه دژخیمان رفته است. کلمات برشمرده اش در نبشته های که به معرفی شکنجه معطوف است بازتاب صدای تازیانه ای است که خود لمس کرده است...

از بهره گیری از روزنه های که حاکمیت دربار سلطنتی برای مجال تنفس سیاسی گشوده است دریغ نمیدارد. اما به مردم وآرأی ايشان مراجعه میکند. نماینده مردم ميشود...

خفقان سیاسی وشکل تک حزبی دیکتاتوری و ستم افزایی وهجوم شوروی را تا فرجامین روزگاری که گردن شکسته گان در تابعیت وهمیاری از ماسکو صلح میخواهند، می بیند. وهنگامی که می بیند به نهاد پر افتخار «وطنش» دست یازیده وآن نام را برای نهادی برگزیده اند که در شکنجه وآزار شهره آفاق است، فریاد بر می آورد ومی خروشد و در تداوم آن ناگفته های تراکم کرده در سینه را نیز منتشرمیکند...
زنده گی اش حلقه اتصال نسلهای پرخروش میشود و نبشته هایش لبریز از سخنان و تصویر سیماهای اندیشیده گیها وستمدیده گیها از جامعه استبداد زده وغمدیده.
 

زنده گی جناب آهنگ غم ها وستم های چند نسل را بازمیگوید وانگیزه ای میشود برای تحسین واحترام از غربت تحميلی واز جدا افتاده گی ها واز دوردستها اما با احساس نزدیکی قلبی به ایشان احترام بجای می آورم. همچنان به همسر ایشان احترام بجای می آورم.
استبداد وظلمش تنها مرد را در زندانهایش آزار نداده است، بلکه باگسترش دامنه ظلم، قلمرو خانواده، زن واطفال را نیز مشمول تحمل زنده گی طاقت فرسا کرده است. وچه خوب اگر ازاین نقیصه تاریخنگاری که حال و روز گار زن درآن بازنتابیده است، اندک اندک فرو کاسته شود واز آن رنجهای ناگفته مادران دردمند نیز باخبر شویم. وافتخار به فرزندان ایشان که تحسین از پدری را شاهد اند که موی سپید را فلکش رایگان نداده است.

 

من ناگزیر به ابراز این سپاس هستم که بارها وبارها در شبها وروزها از ورای دستنویسهای ایشان نیز به چونی وچرایی استبداد افغانستان تأمل کرده ام. و تأثری جانکا وهمدردی با قربانیان استبداد که غنیمت های جامعه دردمند ما بوده اند، برایم دست داده است.
 

ضمن قدردانی ازنویسنده عدالت جوی وفراخ اندیش ایشور داس که ابتکاری را به منظور یاد از چنین شخصیت های گرامی روی دست گرفته اند، مؤفقیت های مزید برایش آرزو می کنم.

 

*********

بالا

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً ٢٣         فبروری 2006