کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ


دريچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 میرحسین مهدوی

  

مرثیه ای برای نادیه

حتی با نام او هم آشنا نبودم. هر روز وقتی که طبق معمول و خسته از کار روزانه به خانه باز می گردم ، نگاه کردن به اخبار روزانه اولین کاری است که می کنم. دیروز اما زمانی که وبسایت بی بی سی را باز کردم ، نا گهان احساس کردم ستون های بدنم فرو ریختند . احساس کردم کسی در درون سینه ام آتش گرفت . خیال کردم از طبقه بیست و پنجم رویاهایم به زمین افتادم. خبر به اندازه عمر نادیه کوتاه بود :  شاعری با دفترچه های شعرش یکجا مدفون شد. آثار این خبر بر من و بی تردید بر فرهنگی که من در آن زیسته ام و خواهم زیست بس دشوار و سنگین است.  دختری با موهای خاکستری ، در گلدان خانه اش گل دودی می کارد و کارد درو می کند و سر انجام بی آنکه اراده کند می میرد وبی آنکه تمایل داشته باشد دوباره پیراهن سفید بر تن می کند . پیراهنی به رنگ و اندازه مرگ.

احتمالا نادیه خواسته است که آخرین غزلش را بگوید اما عزراییلی به نام همسر، گلوی واژه هایش را آنقدر فشرده است که غزل ، به دوبیتی های خونین بدل شده است. احتمالا نادیه خواسته است التماس یک دقیقه عمر بیشتر نماید. یک دقیقه برای نفس کشیدن ، یک دقیقه برای سرودن آخرین غزلش . راستی چقدر خوب است اگر هر شاعری بتواند همچون پروین اعتصامی و بعضی های دیگر سرود مرگش را بسراید وبعد با خیال راحت برود و بخوابد گوشه یک قبر. نادیه هم احتمالا خیلی تلاش کرده است تا آخرین واژه هایش را از گلو بیرون کشد اما ، اما گمان می کنم که پنچه های همسرش پولادینه تر ازآن بوده است که  پرپرک زدن های این شاعر نا توان بتواند راهی به دهی ببرد.

احتمالا نادیه وقتی که زیر مشت و لگد همسرش ذره ذره می مرده است ، آرزو داشته که ایکاش ازدواج نمی کرد. یا شاید آرزو داشته که هرگز زنده نمی بود و چنین روزی را نمی دید. شاید هم اصلا آرزو نموده است که کاش خداوند گار قادر و توانا او را زن نمی آفرید. من یقین دارم که نادیه صد بار آرزو برده است که دراین جامعه مرد زده و مرد واره ، کاش زن نمی بود. می دانید زن بودن در فرهنگی که من در آن زیسته ام ، مصیبت دشواری است.  مصیبتی به نام زن بودن و زن شد ن و زن ماندن و زن زیستن وزن مردن. دشوار تر آنکه باید با پای خودش به خانه کسی برود که یک عمر باید سر تعظیم بنده وار بر آستانش بیاساید . اگر خیلی عمرش دراز باشد و اقبالش بلند ، روزی یک نوبت لت وکوب ( کتک کاری ) را نوش جان کند. اگر بسیار دعای پدر و مادر را به همراه داشته باشد ، از خسربره ها و خشو وخسر( برادر شوهر، مادرشوهر و پدر شوهر) روزی فقط یک بار لت وکوب و دشنام به روح هفت جدش را بشنود.

در فرهنگی که من به آن تعلق دارم ، زن بودن به معنی زیادی بودن است. به مفهوم بی مفهوم ترین آفریده  خداوندگار سبحان. زن بودن ، هم وزن ذلت است و هم ردیف زبونی. در فرهنگ ما ، زن را با گل تعظیم و تسلیم سرشته اند و در کوره ناتوانی و درماندگی پرورانده اند. شاید نادیه در پیچ و تاب غزل کاری اش ، فراموش کرده بوده که اگر هم شاعر است و غزل پرداز بازهم باید قبول کند که یک زن است و جای زن در فرهنگی که من و نادیه و دیگر هم نسلی های سرگردان ما به آن تعلق داریم ، در خانه است. نادیه احتمالا فراموش کرده است که باید زنجیرش را فراموش نکند. باید صاحب زنجیرش را احترام بگذارد. باید بندگی اش را با گوشت و پوست همواره لمس کند. باید روزی پنج نوبت بر آستان خداواره ای به نام شوهر نماز بگذارد.

من یقین دارم که نادیه بعضی چیز ها را فراموش کرده بود. مثلا اینکه عشق به غزل می تواند برای وی خطرناک باشد. او فراموش کرده بود که عشق ، بر زنان سرزمین ما ، ممنوع است. زنان سرزمین ما باید ناعاشق و ناعاقل به خانه بخت بروند و بعد عاشق شوهر ظالم شان شوند و همچنان عاشق بمانند و بمانند تا بر اثر ضربات همیشگی و پی درپی شوهر، روزی از روز ها وداع حضرت حق را لبیک بگویند. اصلا وقتی که زنی می میرد ، مردان هوس پیشه و دشنام خوی سرزمینی که من در آن زندگی می کنم ، تیغ شهوت شان دسته می یابد. از روی دروغ و ریا مجلس ختمی می گیرند و فاتحه ای اما در همان مجلس فاتحه زن بعدی را برای هوس چرانی و شهوت رانی به دام می اندازند.

نادیه احتمالا فراموش کرده بود که شاعر بودن  در جامعه ای که هم شعر ممنوع است و هم زن ، بدتر از ارتکاب به گناهان کبیره است. گناهانی که مذهب مردانه سرزمینی که من در آن زندگی می کنم ، ارتکاب به آنرا حرام دانسته است.  ارتکاب به شعر ، برای مردان شکم و زیر شکم پرست سرزمین من ، کمتر از بت پرستی نیست. اما اگر این عمل از سوی یک مرد باشد ، می توان راههای شرعی ، برای نجات وی از آتش دوزخ یافت. اگر یک زن به چنین عملی مبادرت کند ، شاید نشود کاری برایش کرد. همانگونه که برای نادیه کاری نتوانستند. تنها کاری که می توانستند دریغ نکردند. کشیدن موی سر، کوبیدن به در و دیوار، نوازش با مشت و لگد. البته نادیه تاب این نوازش ها را نیاورد و مرد. شوهر نادیه گناهی ندارد. نادیه باید می توانست تحمل بیشتری داشته باشد .

نادیه باید خودش مرگش را به تعویق می انداخت

                                                                                           **************

 بالا

دروازهً کابل

سال اول          شمارهً شانزده         نومبر  2005