مریم محبوب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ


دریچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

 پیر سالاری

نبشتهء مریم محبوب 

 

   پیر سالاری را  که در برابر آن جوان سا لاری  قرار دارد، میتوان بدو گونه برشمرد :منحط و آگاه.

 

و اما - تاریخ  کشور ما از جوان سالاری تجربه یی ندارد . منحط گرایی و تحجر به جز موارد محدود سرتا سر تاریخ را انباشته است . تاریخ کشور ما جوان پذیر نبوده بلکه جوانمرگ پذیر بوده است . جوان گرایی، دیدگاه های نو به نو و روشن و غیر مجرد در زیر سنت های دست و پاگیر جایی برای شگوفایی و برازندگی نداشته است  .از اینکه چرخ های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و تعلیمی کشور توسط سیاست ها بورکراسی ها و ادارات کهنه و پوسیده  چرخانیده شده، روال جامعه و حکومت نیز  به اشکال سنتی، بدون تحول و پویش و نوآوری در یک مدار بسته حرکت کرده است .به همین دلیل دستآورد های تجدد و مدرنیته کمتر قابلیت جذب و بیشتر قابلیت حذف را دارا بوده است  .سنت های جامعه چند ملیتی ما با حصار های محکم و دیر پای خود موانع بزرگی را در پیشروی و رشد پدیده های ارزشمندی که میتوانسته باعث تحول و تغییر در جامعه شود، ایجاد کرده اند، روال منحط پیرسالاری تا حدی بر جامعه ما حاکم بوده که نمیتوان مشخصات مخرب آن را به سادگی و بدون شناخت عمیق از خصوصیات جامعه مرد سالاری و قبیله یی بر شمرد  .

جنگ های 25 با تمام قدرت خود،  شیرازه خانواده ها را از هم گسست.  شریان های اقتصادی،  اجتماعی، تعلیمی، حقوقی و حتی ابتدایی ترین اصول تربیتی را نابود کرد، اما نتوانست تغییر اندکی در سنت پیرسالاری حاکم، بوجود آورد .

در مروری به روال تربیتی جامعه مرد سالار  و خانواده ها (روابط اخلاقی و هنجار های ارزشی افراد و اقشار مختلف جامعه)  در کلیت خود به دو گونه میتواند باشد :

* احترام پذیر ، فرمانبر و مطیع

* احترام خواه * فرمانده و خشن

 

 به تعبیری بنابر تسلط ریشه یی فرهنگ پیرسالاری و قبیله یی  در راوبط  اخلاقی، معاشرتی، سلوک و مناسبات اجتماعی، بین آموزگار و دانشآموز، رئیس و مرئوس، آخوند و طلبه، اُستا و شاگرد، پدر و فرزند بالاخره پیران در برابر جوانان تفاوت ها و تضاد هایی نهفته و نمایان است .

در توجیه و شکل گیری و نیز در تغییر و تحول مناسبات اخلاقی فوق، چگونگی سیستم فرهنگی،  آموزشی، سیاسی و اقتصادی جامعه نقش سازنده و تعیین کننده دارد. در واقع روابط اقتصادی و فرهنگ حاکمه ایکه مناسبات، رویه و سلوک اجتماعی را اداره و رهبری می کند،  باعث  بوجود آمدن ارزش های نیک و بد اخلاقی ، روابط سالم و ناسالم روانی بین افراد جامعه می گردد .

 در کشور ما در سده های متوالی، سیر تاریخی جامعه در دایره حکومت های بی علاقه و بریده از مردم، عدم موجودیت سیستم اقتصادی متحرک و پویا ، حاکم بودن ضابطه های تنگاتنگ سنتی و عنعنوی، وابستگی کلیت ذهنی جامعه به عقاید نازا و تک بعدُی ، مسلط بودن فرهنگ پیر گرا و متحجر، دوران یکنواخت خود را طی می کرد. در این میان نظام آموزش و پرورش مروج در جامعه هم پدیده بود در بند اندیشه های پیرسالاری و نظام های حاکم .

 چنانچه عملا می دیدیم که در نظام آموزشی از ابتکار، نوآوری، رشد مهارت های فکری و استفاده از دستآورد های نوین علم در جهان، خبری نبود. نظام معارف در همه ابعاد نظری و تجربی خود، حرکت کند و بطی داشت . مواد درسی همچون کالای موریانه خورده در قالب های کنهه و تکراری و یکنواخت، از تحویلداران پیر معارف، تسلیم گرفته می شد و به کودکان و نوجوانان که در سرآغاز بالندگی و شگوفایی فکری شان، آماده پذیرش هرنوع روش آموزش و پرورش بودند  تکرار مکرر می گشت. بیشترینه نیروی معارف در شهر های پر جمعیت متراکم بود و از نهایت بی توجه یی نظام های حاکم ، روستا ها و دهات را چندان در محور تربیتی خود نمی گرفت.  مبارزه با بیسوادی عمل پیگیر و جدی تلقی نمیشد.

بنابر عقاید تعصب گرایانه،  تربیت جامعه همچنان میخکوب در گلمیخ های بیسوادی و بی دانشی بر روال نازای خود ادامه می داد. جریان تعمیم دانایی و آگاهی که ریشه در آموزش و پرورش داشت با آنکه اثراتش محدود و کمتر محسوس بود، اما با فرهنگ پیر سالاری در تضاد واقع می شد و تحت نفوذ افکار پیرگرایانه جرقه هایش ناپا و بی تاثیر بود.

در اثر ریشه یی بودن سنت ها و حاکمیت پیر سالاری که عمدتأ مخالف بازتاب ارزش های اجتماعی و فرهنگی بود، در اکثر خانواده های روستایی و شهر ها، آموزش و معارف حرام شمرده می شد ! در اندیشه و برداشت ریش سفیدان شهر و ده ، مکتب رفتن و فراگیری تعلیمات دانشگاهی، به مفهوم کافر شدن بود ! چنانچه انعکاسات عملی چنین ذهنیت کور و عقیم، در جریان جنگ های جهادی و مهاجرت ها ، نتایج خونینی به بار آورد و بسا جوانان، تحصیل کرده و روشنفکران به عنوان افراد درس خوانده و کافر، توسط احزاب اسلامی کشته و ترور شدند .

 به زعم فرهنگ پیر سالاری که سعی در استحکام جامعه بسته داشت، مکتب و مدرسه مرجعی بود که کودکان را مرتد و بی دین بار می آورد و نیروی کار و نیروی نان آور خانواده را می ربود .در قاموس فرهنگ پیر سالار ،افراد ایده آل و مطلوب کسانی بودند که حافظ و پاسدار سنت های کهن باشند و برای حفظ بیشتر خصایلی که ضد ارزش را در خود می پرورانید، افراد مطیع، قانع کننده و به فرمان باشند. نظام های حاکمه همچنانیکه تایید کننده و نگهبان سنت های کهنه و پیر اندیش بودند ، رشد فکری و شعوری جامعه و مردم برایشان از اهمیت ویژه برخوردار نبود.  پس در جامعه ایکه بالاخص سنت های ناهماهنگ مذهبی ، قومی و زبانی بر آن استوار باشد و یکه تازی کند ، روش و برخورد های افراد جامعه خود به خود،  بسوی بیگانه شدن در دو خط موازی و در عین زمان متضاد همدیگر قرار می گیرند .

 فرمانده و فرمانگیر، احترام پذیر و احترام خواه،  مطیع و خشن. روشن است که در شرایط گفته شده، جوانان و جوان سالان منحیث افراد مطیع و فرمانگیر در حاشیه و دور از مسایل حاد و مطرح جامعه قرار داده می شدند و به اساس فرهنگ پیر سالار همیشه سرکوب و سرخورده در انزوای جامعه پس رانده می شدند . آنانیکه نقش فرمانده و تهدید کننده را داشتند، بزرگسالان و ریش سفیدان بودند که در صدر خانه و محور زندگی با برخورد سرد و بی تفاوت و گاه خشن خود در برابر جوانان ، خود را در راس زندگی خانه و زندگانی جامعه، جا به جا می کردند . نا گفته نباید گذاشت که چنین موقف هایی، نسل اندر نسل تعیین شده و تبیین یافته و ریشه در اعماق جامعه داشت . چون سنت های پیر گرایانه و باور های  عقیدتی پس گرایانه رسوخ در نهادی ترین تربیت جامعه داشت بنابر آن موقف ها و جایگاهها پیشاپیش تعیین شده بود .

 در حاکمیت پیر سالاری، برای خلاقیت های فکری و شِگفت آفرینی استعداد های مبتکر جوانان میسر نبود .

 این دو نسل - فرمانده و فرمانگیر - در طول سده ها و قرن ها ، در روابط بیگانه وار و قراردادی و خشک زیستند ، بی آنکه از تجارب ، ذوق ها و سلیقه های انسانی همدیگر بهره گیری کنند. پیر سالاری امکان هیچگونه داد و گرفت معنوی و عاطفی را بین این دو نسل ایجاد نکرد . اگر زمانی هم رابطه این دو نسل با رشته های نازک عواطف انسانی به هم گره میخورد ، سایه این عطوفت آنقدر کمرنگ و ناپایدار بود که هر دو نسل جایی برای ابراز نیاز های اجتماعی و اقتصادی و روانی خود نداشتند . در چنین روابط سر و مسخ شده ، مهر و عشق فرمان نمی راند ،بی مهری در دوام عمیق و پایای خود ، بر محکومیت ارزش های بر تر جامعه می افزود . تجارب تلخ نسل های ما یاد آور کارنامه های غمگینی  که ناشی از حاکمیت پیر سالاری در تار و پود جامعه ماست  ، می باشد . در امور اجتماعی و خانوادگی حتی نقش اندکی برای جوان سالان داده نمی شد . عمری عادت کردن به شنید کلمه ) نی ( مانع بزرگ ابتکارات ، تحولات ذهنی و پیشرفت های عملی جوانان بود . ممانعت ها ، ابتدایی ترین ذوق های جوانی و علایق زندگی را در نسل جوان ما می کشُت . نیش سرزنش و توبیح از سوی بزرگ سالان همیشه یکی از عواملی بود که فرار ذهنی جوانان را از فضای خانه و آغوش خانواده فراهم می آورد . محرومیت کشیدن ، سایه وار زیستن ، ساکت و در کناره بودن ، با سرکوب و اهانت و بی احترامی خو کردن نمایان ترین خصلت هایی بود که در جان و جسم جوانان ما بافت خورده بود و سرانجام از قشر جوانان ما ابعاد کلی شخصیتی را ساخت گمشده و گره در خود ، بیگانه با تحولات نسبی جامعه ، بی هویت ، بیسواد و بی تجربه از مسایل پیشرونده زندگی . همچون غباری نشسته در لابلای لحاف پاره فقریکه زندگی مردم را تا اعماق در خود تنیده بود . پیر سالاری نسل جوان را چنان تربیت کرده بود که با کار کردن و عرق ریزی و تلاش خو پذیر باشند ولی تفکر و نوآفرینی و نوآوری نداشته باشند . و نیز آموخته بودند که مطیع باشند و سر براه و کارکن و فرمانبر و بی تفکر و بی آفرینش .

 اما از آغوش سرد و خشن حاکمیت پیر سالاری ، نسلی فرو خورده و گره شده در خود سر بالا کرد تا دو حرکت متضادی را به ظهور رساند که در مرحله یی قابلیت پذیرش را داشت و در مرحله یی ، شکست سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی اش را به اثبات رسانید .

 با آمدن استعمار و در هم کوبی آن توسط جنگ های خونین و بی امان جهادی ملت ما  بود که در نتیجه بر شکست تاریخی استعمار روس و قهرمانی رزمندگان صادق و وطندوست صحه گذاشت اما این جنگ های ضد تجاوز در نهایت خود ، در نهاد جامعه هیچگونه تاثیری بر تربیت اخلاقی و سلوک های اجتماعی مردم و درهم کوبی حاکمیت پیر سالاری نکرد . چرا که در واقع همان بخش ارزشمند فرهنگ کهن بود که با مقاومت علیه استعمار بر می خیزد . واقعیت اینست که مقاومت کل جامعه در برابر یورش استعمار عمل فطری و غریزی بود . از نظر بنده ، آدمی حتی با داشتن ابتدایی ترین خصوصیات بدوی ، می خواهد موجود آزاد باشد .لهذا جنگ های ضد استعماری در کشور ما ، تا حدود زیادی ابعاد خود به خودی ، خود جوشانه و فطری و ذاتی داشت .عملی غیر ارادی و خارق العاده بوددر حقیقت در این خارق العادگی شورش ذاتی و پرخاش نسلی نهفته بود بر علیه همه سرکوب گری های حاکمیت پیر سالاری که عمری بر او حاکم بود .

 آمدن استعمار ، بهانه یی شد برای به طغیان درآمدن نیروی نسلی که سنت پیر گرا ، قرن ها بر او تحمیل شده بود . استعمار زمینه یی شد برای آشوبیدن جامعه در خود مچاله شده و پر عقده و خود کم بین که در طول سده ها ، تمامی آرزو ها، هیجانات، التهابات و احساساتش زیر لگد سنگین حاکمیت پیر سالاری لهیده شده بودنسل جوان ما در این خود جوشی در واقع خواست که با عمل خشونت بار خود ، آنچه فرهنگ حاکم پیر گرا از او غضب کرده بود ، ویران کند . عقده های درون بدرون چندین سده را در بیگانه ستیزی و شکست استعمار فرو ریزد و نا آگاه ، غریزی ، ذاتی و فطری و عاشقاته به جنگ علیه متجاوز بر خیزد  و در خلال این هنگامه جانبازانه، آنچه سنت های مسلط و نا مسلط است را درهم بکوبد.

 ولی متاسفانه چنان که دیدیم بال افشانی کبوتر آزادی ، چندان دیرپا نبود

 آزادی پیش از آنکه در لُب و لعاب جامعه ، درآمیزد و کاربُرد مستدام ، خلاق و تغییر دهنده در عمق زندگی و روان مردم داشته باشد ، فقط به حیث یک ارزش مطلق تاریخی ، در تاریخ معاصر ما ماندگار شد . چرا که پدیده متضاد دومی ظهور کرد و کشور جنگ زده بلا فاصله در دام خانه جنگی هایی از لون تاریخی آن ، سقوط کرد و سلسله جنگ های گسترده تر  خودی و خونین را پی گرفت . در نتیجه چهره نسلی که از جنگ های ضد استعماری قهرمان و سرافراز بدرآمده بودند و چهره جوانان بی هویت و سرخورده که اکنون به قوماندان ها و شخصیت های برجسته جنگی و مبارزاتی مبدل شده بودند، در یک خشونت قهر آمیز و ویرانگر بشکل دیگری جلوه یافت . چرا که دیدگاه ها و جهانبینی های شان را فرهنگ سنتی و پیرسالاری همچنان در انحصار خود داشت ، بنابر این بار دیگر به دامن همین فرهنگ مخرب سقوط کرد و به ویرانی و کشتار خودی آغاز نمود . چونکه فرهنگ کهنه در تضاد با تحول پذیری قرار داشت و نیرو های سیاسی و احزابی که جنگ ها را رهبری می کردند ، تحت تسلط فرهنگ پیر گرای بودند و اجازه ندادند که حرکت اولی ، یعنی بازستانی استقلال و انسانی ترین هویت ملی به تحول و قوام برسد .

  تجارب کشور های جهان نشان میدهد تا زمانیکه  نسل جوان، روشنگر و آگاه مهار جامعه و حکومت را در دست نگیرد ، تا زمانیکه جامعه توانمندی رهایی خود را از بند سنت های کهن و پیرگرای نداشته باشد، تا زمانیکه اقشار مختلف جامعه پهلو به پهلوی هم در یک حرکت انسانی صلح جویانه دست به مبارزه علیه پیرسالاری و سنت گرایی  نزنند، آن جامعه نمیتواند آزادی های فکری، استقلال اقتصادی و دارایی های معنویی که تعیین کننده کردار های خردمندانه و راهیابنده برای نسل بعدی است را به قوام برساند.

 پایان

 

دروازهً کابل

 

سال اول                   شماره پنجم             ماه می        2005