مریم محبوب
|
پیر سالاری نبشتهء مریم محبوب
پیر سالاری را که در برابر آن جوان سا لاری قرار دارد، میتوان بدو گونه برشمرد :منحط و آگاه.
و اما - تاریخ کشور ما از جوان سالاری تجربه یی ندارد . منحط گرایی و تحجر به جز موارد محدود سرتا سر تاریخ را انباشته است . تاریخ کشور ما جوان پذیر نبوده بلکه جوانمرگ پذیر بوده است . جوان گرایی، دیدگاه های نو به نو و روشن و غیر مجرد در زیر سنت های دست و پاگیر جایی برای شگوفایی و برازندگی نداشته است .از اینکه چرخ های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و تعلیمی کشور توسط سیاست ها بورکراسی ها و ادارات کهنه و پوسیده چرخانیده شده، روال جامعه و حکومت نیز به اشکال سنتی، بدون تحول و پویش و نوآوری در یک مدار بسته حرکت کرده است .به همین دلیل دستآورد های تجدد و مدرنیته کمتر قابلیت جذب و بیشتر قابلیت حذف را دارا بوده است .سنت های جامعه چند ملیتی ما با حصار های محکم و دیر پای خود موانع بزرگی را در پیشروی و رشد پدیده های ارزشمندی که میتوانسته باعث تحول و تغییر در جامعه شود، ایجاد کرده اند، روال منحط پیرسالاری تا حدی بر جامعه ما حاکم بوده که نمیتوان مشخصات مخرب آن را به سادگی و بدون شناخت عمیق از خصوصیات جامعه مرد سالاری و قبیله یی بر شمرد . جنگ های 25 با تمام قدرت خود، شیرازه خانواده ها را از هم گسست. شریان های اقتصادی، اجتماعی، تعلیمی، حقوقی و حتی ابتدایی ترین اصول تربیتی را نابود کرد، اما نتوانست تغییر اندکی در سنت پیرسالاری حاکم، بوجود آورد . در مروری به روال تربیتی جامعه مرد سالار و خانواده ها (روابط اخلاقی و هنجار های ارزشی افراد و اقشار مختلف جامعه) در کلیت خود به دو گونه میتواند باشد : * احترام پذیر ، فرمانبر و مطیع * احترام خواه * فرمانده و خشن
به تعبیری بنابر تسلط ریشه یی فرهنگ پیرسالاری و قبیله یی در راوبط اخلاقی، معاشرتی، سلوک و مناسبات اجتماعی، بین آموزگار و دانشآموز، رئیس و مرئوس، آخوند و طلبه، اُستا و شاگرد، پدر و فرزند بالاخره پیران در برابر جوانان تفاوت ها و تضاد هایی نهفته و نمایان است . در توجیه و شکل گیری و نیز در تغییر و تحول مناسبات اخلاقی فوق، چگونگی سیستم فرهنگی، آموزشی، سیاسی و اقتصادی جامعه نقش سازنده و تعیین کننده دارد. در واقع روابط اقتصادی و فرهنگ حاکمه ایکه مناسبات، رویه و سلوک اجتماعی را اداره و رهبری می کند، باعث بوجود آمدن ارزش های نیک و بد اخلاقی ، روابط سالم و ناسالم روانی بین افراد جامعه می گردد . در کشور ما در سده های متوالی، سیر تاریخی جامعه در دایره حکومت های بی علاقه و بریده از مردم، عدم موجودیت سیستم اقتصادی متحرک و پویا ، حاکم بودن ضابطه های تنگاتنگ سنتی و عنعنوی، وابستگی کلیت ذهنی جامعه به عقاید نازا و تک بعدُی ، مسلط بودن فرهنگ پیر گرا و متحجر، دوران یکنواخت خود را طی می کرد. در این میان نظام آموزش و پرورش مروج در جامعه هم پدیده بود در بند اندیشه های پیرسالاری و نظام های حاکم . چنانچه عملا می دیدیم که در نظام آموزشی از ابتکار، نوآوری، رشد مهارت های فکری و استفاده از دستآورد های نوین علم در جهان، خبری نبود. نظام معارف در همه ابعاد نظری و تجربی خود، حرکت کند و بطی داشت . مواد درسی همچون کالای موریانه خورده در قالب های کنهه و تکراری و یکنواخت، از تحویلداران پیر معارف، تسلیم گرفته می شد و به کودکان و نوجوانان که در سرآغاز بالندگی و شگوفایی فکری شان، آماده پذیرش هرنوع روش آموزش و پرورش بودند تکرار مکرر می گشت. بیشترینه نیروی معارف در شهر های پر جمعیت متراکم بود و از نهایت بی توجه یی نظام های حاکم ، روستا ها و دهات را چندان در محور تربیتی خود نمی گرفت. مبارزه با بیسوادی عمل پیگیر و جدی تلقی نمیشد. بنابر عقاید تعصب گرایانه، تربیت جامعه همچنان میخکوب در گلمیخ های بیسوادی و بی دانشی بر روال نازای خود ادامه می داد. جریان تعمیم دانایی و آگاهی که ریشه در آموزش و پرورش داشت با آنکه اثراتش محدود و کمتر محسوس بود، اما با فرهنگ پیر سالاری در تضاد واقع می شد و تحت نفوذ افکار پیرگرایانه جرقه هایش ناپا و بی تاثیر بود. در اثر ریشه یی بودن سنت ها و حاکمیت پیر سالاری که عمدتأ مخالف بازتاب ارزش های اجتماعی و فرهنگی بود، در اکثر خانواده های روستایی و شهر ها، آموزش و معارف حرام شمرده می شد ! در اندیشه و برداشت ریش سفیدان شهر و ده ، مکتب رفتن و فراگیری تعلیمات دانشگاهی، به مفهوم کافر شدن بود ! چنانچه انعکاسات عملی چنین ذهنیت کور و عقیم، در جریان جنگ های جهادی و مهاجرت ها ، نتایج خونینی به بار آورد و بسا جوانان، تحصیل کرده و روشنفکران به عنوان افراد درس خوانده و کافر، توسط احزاب اسلامی کشته و ترور شدند . به زعم فرهنگ پیر سالاری که سعی در استحکام جامعه بسته داشت، مکتب و مدرسه مرجعی بود که کودکان را مرتد و بی دین بار می آورد و نیروی کار و نیروی نان آور خانواده را می ربود .در قاموس فرهنگ پیر سالار ،افراد ایده آل و مطلوب کسانی بودند که حافظ و پاسدار سنت های کهن باشند و برای حفظ بیشتر خصایلی که ضد ارزش را در خود می پرورانید، افراد مطیع، قانع کننده و به فرمان باشند. نظام های حاکمه همچنانیکه تایید کننده و نگهبان سنت های کهنه و پیر اندیش بودند ، رشد فکری و شعوری جامعه و مردم برایشان از اهمیت ویژه برخوردار نبود. پس در جامعه ایکه بالاخص سنت های ناهماهنگ مذهبی ، قومی و زبانی بر آن استوار باشد و یکه تازی کند ، روش و برخورد های افراد جامعه خود به خود، بسوی بیگانه شدن در دو خط موازی و در عین زمان متضاد همدیگر قرار می گیرند . فرمانده و فرمانگیر، احترام پذیر و احترام خواه، مطیع و خشن. روشن است که در شرایط گفته شده، جوانان و جوان سالان منحیث افراد مطیع و فرمانگیر در حاشیه و دور از مسایل حاد و مطرح جامعه قرار داده می شدند و به اساس فرهنگ پیر سالار همیشه سرکوب و سرخورده در انزوای جامعه پس رانده می شدند . آنانیکه نقش فرمانده و تهدید کننده را داشتند، بزرگسالان و ریش سفیدان بودند که در صدر خانه و محور زندگی با برخورد سرد و بی تفاوت و گاه خشن خود در برابر جوانان ، خود را در راس زندگی خانه و زندگانی جامعه، جا به جا می کردند . نا گفته نباید گذاشت که چنین موقف هایی، نسل اندر نسل تعیین شده و تبیین یافته و ریشه در اعماق جامعه داشت . چون سنت های پیر گرایانه و باور های عقیدتی پس گرایانه رسوخ در نهادی ترین تربیت جامعه داشت بنابر آن موقف ها و جایگاهها پیشاپیش تعیین شده بود . در حاکمیت پیر سالاری، برای خلاقیت های فکری و شِگفت آفرینی استعداد های مبتکر جوانان میسر نبود . این دو نسل - فرمانده و فرمانگیر - در طول سده ها و قرن ها ، در روابط بیگانه وار و قراردادی و خشک زیستند ، بی آنکه از تجارب ، ذوق ها و سلیقه های انسانی همدیگر بهره گیری کنند. پیر سالاری امکان هیچگونه داد و گرفت معنوی و عاطفی را بین این دو نسل ایجاد نکرد . اگر زمانی هم رابطه این دو نسل با رشته های نازک عواطف انسانی به هم گره میخورد ، سایه این عطوفت آنقدر کمرنگ و ناپایدار بود که هر دو نسل جایی برای ابراز نیاز های اجتماعی و اقتصادی و روانی خود نداشتند . در چنین روابط سر و مسخ شده ، مهر و عشق فرمان نمی راند ،بی مهری در دوام عمیق و پایای خود ، بر محکومیت ارزش های بر تر جامعه می افزود . تجارب تلخ نسل های ما یاد آور کارنامه های غمگینی که ناشی از حاکمیت پیر سالاری در تار و پود جامعه ماست ، می باشد . در امور اجتماعی و خانوادگی حتی نقش اندکی برای جوان سالان داده نمی شد . عمری عادت کردن به شنید کلمه ) نی ( مانع بزرگ ابتکارات ، تحولات ذهنی و پیشرفت های عملی جوانان بود . ممانعت ها ، ابتدایی ترین ذوق های جوانی و علایق زندگی را در نسل جوان ما می کشُت . نیش سرزنش و توبیح از سوی بزرگ سالان همیشه یکی از عواملی بود که فرار ذهنی جوانان را از فضای خانه و آغوش خانواده فراهم می آورد . محرومیت کشیدن ، سایه وار زیستن ، ساکت و در کناره بودن ، با سرکوب و اهانت و بی احترامی خو کردن نمایان ترین خصلت هایی بود که در جان و جسم جوانان ما بافت خورده بود و سرانجام از قشر جوانان ما ابعاد کلی شخصیتی را ساخت گمشده و گره در خود ، بیگانه با تحولات نسبی جامعه ، بی هویت ، بیسواد و بی تجربه از مسایل پیشرونده زندگی . همچون غباری نشسته در لابلای لحاف پاره فقریکه زندگی مردم را تا اعماق در خود تنیده بود . پیر سالاری نسل جوان را چنان تربیت کرده بود که با کار کردن و عرق ریزی و تلاش خو پذیر باشند ولی تفکر و نوآفرینی و نوآوری نداشته باشند . و نیز آموخته بودند که مطیع باشند و سر براه و کارکن و فرمانبر و بی تفکر و بی آفرینش . اما از آغوش سرد و خشن حاکمیت پیر سالاری ، نسلی فرو خورده و گره شده در خود سر بالا کرد تا دو حرکت متضادی را به ظهور رساند که در مرحله یی قابلیت پذیرش را داشت و در مرحله یی ، شکست سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی اش را به اثبات رسانید . با آمدن استعمار و در هم کوبی آن توسط جنگ های خونین و بی امان جهادی ملت ما بود که در نتیجه بر شکست تاریخی استعمار روس و قهرمانی رزمندگان صادق و وطندوست صحه گذاشت اما این جنگ های ضد تجاوز در نهایت خود ، در نهاد جامعه هیچگونه تاثیری بر تربیت اخلاقی و سلوک های اجتماعی مردم و درهم کوبی حاکمیت پیر سالاری نکرد . چرا که در واقع همان بخش ارزشمند فرهنگ کهن بود که با مقاومت علیه استعمار بر می خیزد . واقعیت اینست که مقاومت کل جامعه در برابر یورش استعمار عمل فطری و غریزی بود . از نظر بنده ، آدمی حتی با داشتن ابتدایی ترین خصوصیات بدوی ، می خواهد موجود آزاد باشد .لهذا جنگ های ضد استعماری در کشور ما ، تا حدود زیادی ابعاد خود به خودی ، خود جوشانه و فطری و ذاتی داشت .عملی غیر ارادی و خارق العاده بود . در حقیقت در این خارق العادگی شورش ذاتی و پرخاش نسلی نهفته بود بر علیه همه سرکوب گری های حاکمیت پیر سالاری که عمری بر او حاکم بود . آمدن استعمار ، بهانه یی شد برای به طغیان درآمدن نیروی نسلی که سنت پیر گرا ، قرن ها بر او تحمیل شده بود . استعمار زمینه یی شد برای آشوبیدن جامعه در خود مچاله شده و پر عقده و خود کم بین که در طول سده ها ، تمامی آرزو ها، هیجانات، التهابات و احساساتش زیر لگد سنگین حاکمیت پیر سالاری لهیده شده بود . نسل جوان ما در این خود جوشی در واقع خواست که با عمل خشونت بار خود ، آنچه فرهنگ حاکم پیر گرا از او غضب کرده بود ، ویران کند . عقده های درون بدرون چندین سده را در بیگانه ستیزی و شکست استعمار فرو ریزد و نا آگاه ، غریزی ، ذاتی و فطری و عاشقاته به جنگ علیه متجاوز بر خیزد و در خلال این هنگامه جانبازانه، آنچه سنت های مسلط و نا مسلط است را درهم بکوبد. ولی متاسفانه چنان که دیدیم بال افشانی کبوتر آزادی ، چندان دیرپا نبود . آزادی پیش از آنکه در لُب و لعاب جامعه ، درآمیزد و کاربُرد مستدام ، خلاق و تغییر دهنده در عمق زندگی و روان مردم داشته باشد ، فقط به حیث یک ارزش مطلق تاریخی ، در تاریخ معاصر ما ماندگار شد . چرا که پدیده متضاد دومی ظهور کرد و کشور جنگ زده بلا فاصله در دام خانه جنگی هایی از لون تاریخی آن ، سقوط کرد و سلسله جنگ های گسترده تر خودی و خونین را پی گرفت . در نتیجه چهره نسلی که از جنگ های ضد استعماری قهرمان و سرافراز بدرآمده بودند و چهره جوانان بی هویت و سرخورده که اکنون به قوماندان ها و شخصیت های برجسته جنگی و مبارزاتی مبدل شده بودند، در یک خشونت قهر آمیز و ویرانگر بشکل دیگری جلوه یافت . چرا که دیدگاه ها و جهانبینی های شان را فرهنگ سنتی و پیرسالاری همچنان در انحصار خود داشت ، بنابر این بار دیگر به دامن همین فرهنگ مخرب سقوط کرد و به ویرانی و کشتار خودی آغاز نمود . چونکه فرهنگ کهنه در تضاد با تحول پذیری قرار داشت و نیرو های سیاسی و احزابی که جنگ ها را رهبری می کردند ، تحت تسلط فرهنگ پیر گرای بودند و اجازه ندادند که حرکت اولی ، یعنی بازستانی استقلال و انسانی ترین هویت ملی به تحول و قوام برسد . تجارب کشور های جهان نشان میدهد تا زمانیکه نسل جوان، روشنگر و آگاه مهار جامعه و حکومت را در دست نگیرد ، تا زمانیکه جامعه توانمندی رهایی خود را از بند سنت های کهن و پیرگرای نداشته باشد، تا زمانیکه اقشار مختلف جامعه پهلو به پهلوی هم در یک حرکت انسانی صلح جویانه دست به مبارزه علیه پیرسالاری و سنت گرایی نزنند، آن جامعه نمیتواند آزادی های فکری، استقلال اقتصادی و دارایی های معنویی که تعیین کننده کردار های خردمندانه و راهیابنده برای نسل بعدی است را به قوام برساند. پایان
|
---|
سال اول شماره پنجم ماه می 2005