همدلان کابل ناتهـ


دریچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

 

و رابعه یک خاطره نیست ...

 

لیلی تیموری ـ امریکا

 

 

نقش ها و تصویر ها گاهی گویاتر از هرزبان و بیان هستند. تا آندم که تصویر رابعه دختر کعب را به روی صفحهء عریان ترسیم ننموده بودم، از رابعه شناختنی را داشتم که همه دارند.

اما وقی این شاهدخت نامراد بلخ بامی را به گرمابهء سنگی و تاریک به نقاشی گرفتم، دیدم بهتر از هر کتاب و هر منبع دیگر، رابعه خودش را برایم معرفی میکند. او نه تنها عصری را که خود در آن می زیسته، بلکه اعصار و قرون بیشماری را به شرح گرفته است. عصرهایی که "زن" این موجود ظریف و مهربان، با محرومیت و محکومیت، در تاریکی های که از شش جهت با سنگ مقابل است، بسر برده است. و هزار سال پیش تا امروز، زندگی او مسحور دردها و بدبختی های بوده که زمان از بیانش عاجز است.

باخود گفتم، رابعه یک خاطره و قصه تاریخی نیست، رابعه یک حقیقت زنده گی ملیاردها زن در جهان و ملیونها زن در سرزمینش است. این تنها بوده است که در تاریکی ها نقش هایش را به کام مرگ سپرد و هستی اش را جهالت و ظلمت را وی ربود. و دست پرسنگ روزگار شیشه، عیش و ساغر عمرش را شکست...! بل هر دختی که زنده به گور شده است، یا با پشتی خفه گردیده، یا با دشته قلبش را پاره نموده اند، یا سنگسارش کرده اند ویا دست لرزانش را به دست پیرمردی که همسن و سال پدرکلانش بود، داده اند، یک رابعه است.

 

تصویر هرلحظه گویاتر میشد و به یک حقیقت مبدل می گردید...دایم گرمابهء سنگی در تاریکی محض می سوزد... سنگ داغتر می شود، ظلم اوج می گیرد....ضربان قلب کبوتر بیگناه شدت می یابد... خون رقیق و رقیقتر می شود و دشنه ها تیز تر می گردند.... در رگها خون است... خون گرم محبت، و در دستها تیغ است، تیغ بران خشم ونفرت... سایه ها به هم درآمیخته اند. و اشباح متحرک گورهای شان را می پالند... از هر سو می شنیدم که می گویند:

کسی می سوزد... کسی می سوزد... نبض هستی چه کسی را دشنه می زند؟؟...

هیهات! خون با آب آمیخته است.... سنگ داغ است، تف خون یا تف آب در فضا خیمه می زنند... یک تیغ... یک فریاد بی همصدا و یک نالهء واپسین در همجا پیچیده است... ولی دیوار از سنگ است...! سنگ صدای کبوتر را نمی شنود...! ببینید کسی بی روح می شود. کسی جویبار تنش خشک از بادهء هستی می گردد، کسی می میرد آری کسی می میرد... اما به گوش هم می گوییم او مرد...!

این او کیست؟ یک رابعه دیگر... یک انسان بیگناه از قبیله ما... تاریخ دهان می کشاید، لحظه ها گویاتر می شوند، و این کلام در همه جا طنین می اندازد...

نی رابعه یک خاطره نیست؛ یک حقیقت است. حقیقت زندگی من وتو، حقیقت یک عصر، حقیقت یک نبرد، حقیقت استقامت در برابر تعصبات نژادی و طبقاتی... یک انقلاب است در برابر ظلم وظلمت.... و یک عشق است در برابر همه نفرت ها، و نخستین صدای موزون یک زن...!

 

چه مسخره است عصریکه در آن خرید و فروش انسان به نام غلام و کنیز جایز است ولی عاشقی گناهست...!؟ عصر ایکه قتل و غرت روا، و انسانیت نارواست! عصری که مرد بد کار و بد طینت، قاضی و مفتی زمانه است....!!

قلبم تپید... لرزیدم.... با اظطراب گفتم: هنوز هم چنین است!

 

خواستم این سنگدلی ها و تاریکی ها را با طرح چند غبار بر روی تصویر «رابعه» دختر کعب، خلق کنم تا زبان دردها و نقش بی عدالتی را پوشیده تر سازم... غبار ها چون پرده های غفلت در برابر دیدگانم مجسم شدند.

با خود گفتم: حقیقت چیزیست که دیدم و می بینم... این غبار ها بر چشم حق بین تاثیر گذار نیست...!

دیدم رابعه هنوز در تاریکی است، دیوارها از سنگ است، سنگ ها داغ هستند، تف  خون یا آب خیمه زده است...و... یکچیز، یک فریاد بی همصدا، و یک چیغ واپسین در همه جا پیچیده است... بازهم سنگ شیون خشک از باده هستی کسی بیروح میگردد، کسی جویبار تنش خشک از باده هستی می شود، کسی می میرد و .... و یک رابعه و یک انسان دیگر از قبیله ما کشته می شود....!!

 

 

تقدیم به یک عشق نامراد

افسانه ی عشق

 

قلب عاشق خانه ی عشق است و بس

بیخود و دیوانه ی عـشق اسـت و بس

                                         این زمــین و آسمان و کائنات

                                         جلوه ی جانانه ی عشق و بس

من همــــان تاکم که از روز ازل

در کفم پیمانه ی عشق است وبس

                                        دل اسیر و سرخوشم هردم که او

                                        بستهء زولانه ی عشق است و بس

اشک من این طفل حـیران دلم

گوهر دردانه ی عشـــق و بس

                                    چون که مردم این سخن ماند ز من

                                    زندگی افسانه ی عشق است و بسپ

                     این دل « لـــــیلی » صفت با یاد او

                     هر نفس ویرانه ی عشق است وبس

 

 

عفیف بانو لیلا تیموری واحدی، افزون بر نویسنده و شاعر، نقاش چیره دست نیز میباشد. "کابل ناتهـ"

 

 

 

دروازهً کابل

سال اول                   شمارهً نهم             جولای / اگست  2005