عرش اگر باشم زمين آسمان بيدلم

 

جستاري در آثار استاد محمدحسين سرآهنگ از زاوية شعر

 

نوشتهء از محمد کاظم کاظمی

 

 

به مناسبت ۱۶ جوزا، سالگرد درگذشت استاد سرآهنگ (۱۳۶۱ ش‌)

 

 شايد لازم نباشد در ابتداي سخن‌، مقدمه‌اي طولاني دربارة ارتباط شعر و موسيقي بنويسيم و از نقشي كه انتخاب شعر و نيز درست خواندن آن در ايجاد قطعات موسيقي دارد، داد سخن دهيم‌. ولي پيش از همه‌، يادآوري اين نكته لازم است كه بسيار خوش‌اقبالي است اگر شعر و موسيقي در كار يك هنرمند هر دو با هم به اوج برسند و به تعبير ديگر، بسيار نادرند هنرمنداني كه توانسته‌باشند از هردو زاويه‌، در بالاترين سطح ظاهر شوند.

جايگاه استاد محمدحسين سرآهنگ در عرصة موسيقي البته جايگاهي است رفيع و تبيين آن نيز فقط از عهدة كارشناسان موسيقي برمي‌آيد. فقط همين قدر مي‌توان گفت كه به نظر نمي‌رسد در اين چند قرن اخير، ما كسي به پايه و ماية او در ميدان موسيقي افغانستان خويش داشته‌باشيم‌، و حتّي شايد با قاطعيت بتوان گفت‌، مطلقاً چنين كسي را نداريم‌. ولي در كنار اين‌، ما اين اقبال را هم داشته‌ايم كه بزرگترين هنرمند موسيقي ما، از لحاظ انتخاب شعر نيز بهترين موقعيت را داشته‌است‌، به گواهي آثار او. و اين‌، چيزي است كه به ندرت اتفاق مي‌افتد، يعني تقارن هر دو امتياز عمده در يك هنرمند.

نوشتة حاضر، براي بررسي شعرهاي قطعات موسيقي استاد سرآهنگ فراهم آمده‌است‌، بدون درنظرداشت موسيقي‌. طبعاً تناسب شعر و موسيقي نيز در اين نوشته‌، مورد بحث قرار نمي‌گيرد، كه از عهدة نگارنده برنمي‌آيد به خاطر بي‌اطلاعي‌، حتّي از مقدمات هنر موسيقي‌.

در اين‌جا، حدود يكصد و بيست آهنگ از استاد مورد بررسي قرار گرفته و اين‌، همة آن چيزي است كه در اختيار من بود. بعضي از اين آهنگ‌ها ناقص بود و بعضي نيز مبهم‌، به خاطر كيفيت پايين ضبط آن‌ها، ولي به هر حال‌، تعداد اين قطعات آن‌قدر هست كه بتوانيم نتيجه‌اي را كه از اين‌ها مي‌گيريم‌، به همة كارهاي استاد تعميم دهيم‌.

 

۱ ـ انتخاب شعر:

 

نخستين تمايز عمدة استاد سرآهنگ‌، فارسي خواني اوست‌. من فقط دو آهنگ پشتو از او شنيده‌ام كه آن‌ها را هم براي تفنن و در مجالس خوانده‌است‌. دو يا سه آهنگ هم اردو و يا فارسي و اردو (شيروشكر) دارد. تمايز ديگر، اين است كه تقريباً همة آهنگ‌هاي استاد سرآهنگ‌، غزل است و فقط چند قطعه‌، شكل تصنيف و ترانه دارد. استاد سرآهنگ‌، آشكارا، خواننده‌اي غزل‌خوان است نه تصنيف‌خوان‌، و به همين لحاظ، مجال بيشتري داشته براي انتخاب شعرهايي سنگين‌تر و قوي‌تر، چون مي‌دانيم كه غزل‌سرايي با تصنيف‌سرايي اختلافي چشمگير دارد.

شش تصنيفي كه استاد خوانده‌، چنين ترجيع‌هايي دارند: «او يار كتت كار دارم‌»، «شاه‌ليلا ناجوره مه‌شي‌»، «او خدايا دلم تنگ است‌» ولي شعرهاي اين‌ها، اگر رباعي است‌، از بيدل است و اگر دو بيتي است غالباً از باباطاهر، يعني در همين‌جا نيز استاد كوشيده حتّي‌المقدور خود را از هنجار رايج تصنيف‌خواني روزگارش دور نگه‌دارد. مثلاً در همان «او يار كتت كار دارم‌» چنين رباعي‌هايي خوانده مي‌شود:

 

آثار بناي خلق بر دوش خطاست‌

اين‌جا به جز از كجي نمي‌آيد راست‌

هر نيك و بدي كه فطرتت نپسندد

شرمي كن و چشم پوش‌، بي‌عيب خداست‌

 

كافي است كارهاي او را با تصنيف‌هايي از اين دست كه در آن روزگار، مورد پسند عامة مردم و بيشتر خوانندگان بود، مقايسه كنيم تا تفاوت را دريابيم‌. اين‌ها تصنيف‌هايي است از احمدظاهر به عنوان هنجار خوانندگي آن روز:

از دستت فغان فغان دارم / قلب خون چكان چكان دارم‌

ليلي ليلي ليلي جان جان جان / دل مه كردي ويران‌

مي‌گم كه دوستت دارم‌، خود ته خپ مي‌زني / از دل گرم خودت‌، تو برم گپ مي‌زني‌

دوستت دارم هميشه هميشه / عاشق تر از من كجا پيدا مي‌شه‌

 

ولي چنان كه گفتيم‌، ثقل كار استاد، بر روي غزل‌هاست و تصنيف‌ها، فقط جنبة تفنّن دارند. در اين ميان البته چند مسمط هم خوانده شده كه چون سبك خوانندگي آن‌ها همانند غزل است‌، در همين رديف بررسي مي‌شوند. در ميان غزل‌ها، آثاري از اين شاعران ديده مي‌شود: عبدالقادر بيدل‌، واقف لاهوري‌، صائب‌، حافظ، مولانا جلال‌الدين بلخي‌، غلام‌محمد نويد، سليم تهراني‌، شهريار، شايق كابلي‌، حاجي محمد سرور دهقان و البته حدود سي و پنج آهنگ نيز هست كه شاعرانشان را نشناختم و به احتمال زياد، بيشتر آن‌ها از آن واقف لاهوري اند ـ كه ديوانش در دسترس من نبود ـ و بعضي نيز از شاعران مأخر افغانستان‌. به طور آشكار، سهم بيدل از همه بيشتر است با حدود دو سوم كل‌ّ شعرها و پس از او، واقف قرار دارد با حدود يك پنجم شعرها (با احتمال اين‌كه بسياري از شعرهاي ناشناخته هم از اويند.) سهم بقيه شاعران اندك است‌، مثلاً از صائب سه غزل خوانده شده‌، از حافظ دو غزل‌، از مولانا و ديگران‌، غالباً يك غزل‌.

با قاطعيت مي‌توان گفت كه تا كنون هيچ خوانندة افغانستاني تا اين حد به بيدل ارادت و توجه نداشته‌است‌. اين دو بيت كه شايد از خود او يا يكي ديگر از شاعران آن روزگار باشد و در يكي دو آهنگش خوانده‌است‌، به خوبي از اين ارادت حكايت مي‌كند:

 

عقل قاصر چه توان رفعت او دريابد؟

آسمان هم نرسيده‌است به پاي بيدل‌

بي‌تكلّف همه مدهوش شود در محفل‌

چون «سرآهنگ‌» شود نغمه‌سراي بيدل‌

و از اين‌ها بارزتر، آهنگ معروف اوست كه مخمسي است با اين مطلع‌:

بي‌يقيني داشت عمري در گمان بيدلم‌

عشق كرد امروز آگاه از نشان بيدلم‌

بعد از اين تا زنده‌ام از بندگان بيدلم‌

سجده‌فرساي حضور آستان بيدلم‌

عرش اگر باشم‌ زمين آسمان بيدلم‌1

 

اين علاقه به بيدل‌، در استاد سرآهنگ از كجا و كي ايجاد شد؟ خود او در پاسخ اين پرسش‌، در يك گفت‌وگوي راديويي گفته‌است‌: «من به كلاسيك بسيار علاقه داشتم و حالا هم دارم‌. من غير كلاسيك هيچ‌چيز نمي‌خواندم‌. شب‌ها در خانه خواب بودم و مرا كسي نمي‌برد و نمي‌شناخت (احتمالاً منظور اين است كه به مجالس آوازخواني دعوت نمي‌كرد.) چون نمي‌فهميدند و بسيار نو بود برايشان‌. من كم‌كم غزلخواني را شروع كردم‌... يك شب در يك جايي مي‌خواندم‌، يك كسي آمد كه عبدالحميد نام دارد و او را قندي‌آغا مي‌گويند... كلاسيك مرا به هر صورت خوش كرد و وقتي غزل خواندم‌، بسيار متأثر شد و گفت با اين حنجره و با اين استعدادي كه خدا به تو داده‌، بايد غزل‌هاي مقبول و پرمعني ياد داشته‌باشي كه عبارت از كلام بيدل است‌. گاهي پيش من بيا كه من به تو كمك كنم‌. من پيش قندي‌آغا مي‌رفتم و برايم درس حضرت ابوالمعاني را شروع كردند... مرا درسي و تحليل‌كرده ياد دادند...» و در پاسخ به اين پرسش كه بعد از بيدل به كدام يك از شاعران علاقه دارد، مي‌گويد: «بيدل صاحب را كه من و شما استثناي شعرا فكر مي‌كنيم‌. جبين سايم به خاك پاي بيدل / ندارد هيچ شاعر جاي بيدل‌. بيدل يك استثنا است و اگر انسان عميق شود و مطالعه كند، كلام او يك كلام بي‌نظير و ملكوتي است‌. بعد از او ـ من كه به بيدل صاحب هيچ كس را برابر نمي‌كنم ـ از كلام واقف لاهوري خوشم مي‌آيد ـ بهترين شاعر است ـ باز صائب اصفهاني ـ تبريزي ـ است و ديگر شاعران مثل سليم و كليم و حضرت حافظ. اين شاعران را من برايشان عقيده دارم و شعرهايشان را مي‌خوانم‌...2»

 

به راستي اگر دست تقدير، پاي قندي‌آغا را در آن شب به مجلس آوازخواني استاد سرآهنگ نكشانيده‌بود و انفاس او، مسير شعرخواني استاد را تغيير نداده بود، چه مي‌شد؟ بدون شك استاد سرآهنگ در عرصة موسيقي همان استاد مي‌بود، ولي در انتخاب و خوانش شعر، ديگر كسي مي‌بود همانند ديگر اقران خويش و نه متمايز با آنان‌. پس اگر بگوييم كه مرحوم قندي‌آغا نيز بر گردن موسيقي كشور ما، حقّي بزرگ دارد، بيجا نگفته‌ايم چون علاقه‌مندي استاد سرآهنگ به بيدل‌، لاجرم توجه بعضي ديگر از آوازخوانان افغانستان به اين شاعر را نيز در پي داشته است‌. حتّي گزاف نيست اگر لااقل بخشي از شهرت امروزين عبدالقادر بيدل در افغانستان را مرهون نفس گرم استاد سرآهنگ بدانيم‌، چون تأثير موسيقي به عنوان هنر غالب در آن سال‌ها در افغانستان بر كسي پوشيده نيست‌. پس بايد پاس بداريم مرحوم قندي‌آغا را كه از واپسين بيدل‌شناسان افغانستان بود و تا همين سال‌هاي اخير، چراغ بيدل‌خواني را در خانه‌اش روشن نگه داشته‌بود.

استاد از واقف لاهوري هم نام مي‌برد و به‌راستي غزل‌هاي بسياري از او را خوانده است‌. اين شاعر در افغانستان و ايران كنوني چندان نام‌آشنا نيست‌. او از شاعران دورة پاياني مكتب هندي است‌، ولي گرايشي به مكتب عراقي و دورة وقوع دارد. شعرش روان است و خوش‌ساخت و نسبتاً عام‌پسند با نمكي از صنايع لفظي بديع‌. در آن از ريزه‌كاري‌ها و مضمون‌پردازي‌هاي مكتب هندي چندان خبري نيست و هم‌چنان از مفاهيم و مضامين والاي عرفاني‌. او غزل‌هاي بسياري از بيدل را هم استقبال كرده و روشن‌است كه به اين شاعر بي‌توجه نبوده‌است‌.

استاد سرآهنگ شيفتة بيدل بوده و مي‌دانيم كه شعر بيدل‌، انسان را بسيار مشكل‌پسند مي‌كند. كسي كه غرق در شعر بيدل مي‌شود، ديگر حتّي نمي‌تواند با صائب و كليم نيز راضي شود. با اين وصف‌، توجه و علاقة بسيار استاد سرآهنگ به واقف ـ حتّي بيشتر از صائب و حافظ و ديگران ـ براي من كمي عجيب جلوه مي‌كند. واقف با همة توانايي‌هاي خودش‌، شاعري است كم‌عمق و صورت‌گرا. شايد همين خوش‌ساختي و تناسب‌هاي لفظي و معنوي شعرش‌، نظر استاد را جلب كرده‌، با توجه به اين كه او قصد خواندن اين شعرها را با موسيقي داشته‌است‌. به عبارت ديگر، شايد شعر واقف بهتر به موسيقي در مي‌آيد، وگرنه اين ميزان علاقة استاد به او، توجيه‌پذير نمي‌نمايد. باري‌، شعرِ بعضي از آهنگ‌هاي خوب استاد، از آن‌ِ واقف است‌، از جمله آهنگ عنبرين مو، كه ما براي آشنايي با شعر واقف‌، چند بيت از آن را نيز نقل مي‌كنيم‌:

عنبرين مويي مرا ديوانه كرد

ياسمن‌بويي مرا ديوانه كرد

اي مسلمانان‌! به فريادم رسيد

طفل هندويي مرا ديوانه كرد

فكر زنجيري كنيد اي عاقلان‌!

بوي گيسويي مرا ديوانه كرد

پيش هر بيگانه گويم راز خود

آشنارويي مرا ديوانه كرد

مي‌زنم خود را به آتش بي‌دريغ‌

آتشين خويي مرا ديوانه كرد

از حرم لبيك‌گويان مي‌روم‌

جذبة كويي مرا ديوانه كرد

واقف از ميخانه و مسجد نيم‌

چشم و ابرويي مرا ديوانه كرد

 

دربارة شعرهاي بيدل كه استاد خوانده‌است‌، هنوز گفتني بسيار است‌. يكي از نكات قابل توجه‌، نوع انتخاب استاد از ميان غزل‌هاي بيدل است‌، چون بيدل‌، هم غزل‌هاي نسبتاً ساده و عام‌پسند دارد و هم غزل‌هاي سنگين و به اصطلاح «بيدلي‌» كه دريافت‌شان به قول خود بيدل‌، فهم تند مي‌خواهد.

اگر خواننده‌اي بخواهد پسند عوام و مخاطبان ساده‌پسند موسيقي را در نظر بگيرد، بايد به‌كلّي دور بيدل را خط بكشد و به سراغ ديگران برود، «كه عنقا را بلند است آشيانه‌». و يا بايد حدّاقل از غزل‌هاي ملايم و سادة او استفاده بكند، ولي استاد غالباً چنين نكرده و غالباً به سراغ غزل‌هاي دورازدسترس و در عين حال‌، قوي‌ِ بيدل رفته‌است و اين‌، فقط مي‌تواند كار يك بيدل‌شناس باشد.

گفتيم بيدل‌شناس‌، و كاربرد اين عبارت در مورد استاد سرآهنگ‌، سخني گزاف نيست‌، هرچند مي‌دانيم اين لقب سنگيني است و به همه‌گان نمي‌زيبد. طبيعي است كه يك خواننده فقط شعري را انتخاب كند كه حدّاقل قادر به دريافت معني آن باشد. حالا با يك مرور در شعرهايي كه استاد از بيدل انتخاب كرده و خوانده‌، مي‌توان دريافت كه بر معني آن‌ها وقوف داشته و همين وقوف بر معني اين گونه‌شعرها، خود كاري است صعب كه از عهدة بسيار استادان دانشگاه هم بر نمي‌آيد. من تصوّر نمي‌كنم كسي ديگر از آوازخوانان كشور ما، چنين غزلي را در يك قطعه موسيقي به كار برد، يا حتّي قادر به فهميدنش باشد.

 

به اقبال حضورت صد گلستان عيش در چنگم‌

مشو غايب كه چون آيينه از رخ مي‌پرد رنگم‌

شدم پير و نيم محرم‌نواي نالة دردي‌

محبّت كاش بنوازد طفيل پيكر چنگم‌

به رنگ سايه از خود غافلم ليك اين‌قدر دانم‌

كه گر پنهان شوم‌، نورم‌، و گر پيدا، همين رنگم‌

جنون نازنيني دارم از ليلاي بي‌رنگي‌

كه تا گُل مي‌كند يادش‌، پري هم مي‌زند سنگم‌

ببينم تا كجا منزل كند سعي ضعيف من‌

به اين يك آبله دل چون نفس عمري است مي‌لنگم‌

تحليلي كه استاد در همان مصاحبة راديويي خويش از بيت‌

ادبگاه محبّت ناز شوخي بر نمي‌دارد

چو شبنم سربه‌مُهر اشك مي‌بالد نگاه آن‌جا

ارائه مي‌كند هم نشان از بيدل‌شناسي او دارد.

 

اگر كسي بتواند همة غزل‌هايي را كه از بيدل به وسيلة استاد سرآهنگ خوانده‌شده‌اند گردآورد، بدون شك يك گزيدة غزليات بيدل به انتخاب استاد سرآهنگ خواهد داشت و در اين گزيده‌، بيشتر غزل‌هاي درخشان و «بيدلي‌» اين شاعر، وجود خواهند داشت‌، غزل‌هايي از اين دست كه به‌راستي يك سليقه و پسند غيرمتعارف و ممتاز را نشان مي‌دهند:

 

زهي چمن‌ساز صبح فطرت تبسم لعل مهرجويت‌

ز بوي گل تا نواي بلبل فداي تمهيد گفت‌وگويت‌

همه‌كس كشيده محمل به جناب كبريايت‌

من و خجلت سجودي كه نكرده‌ام برايت‌

ياد آن فرصت كه عيش رايگاني داشتيم‌

سجده‌اي چون آسمان بر آستاني داشتيم‌

شب كه طوفان‌جوشي چشم ترم آمد به ياد

فكر دل كردم‌، بلاي ديگرم آمد به ياد

خامش‌نفسم‌، شوخي آهنگ من اين است‌

سرجوش بهار ادبم‌، رنگ من اين است‌

تحيّر مطلعي سر زد چو صبح از خويشتن رفتم‌

نمي‌دانم كه آمد در خيال من كه من رفتم‌

محبت بس‌كه پر كرد از وفا جان و تن ما را،

كند يوسف صدا گر بو كني پيراهن ما را

دوش از نظر خيال تو دامنكشان گذشت‌

اشك آن‌قدر دويد ز پي كز فغان گذشت‌

جز سوختن به يادت مشقي دگر ندارم‌

در پرتو چراغي پروانه مي‌نگارم‌

به صد گردون تسلسل بست دور ساغر عشقم‌

كه گردانيد يارب اين‌قدر گرد سر عشقم‌

پُر خودنماي كارگه چند و چون مباش‌

در خانه‌اي كه سقف ندارد، ستون مباش‌

رفتيم و داغ ما به دل روزگار ماند

خاكستري ز قافلة اعتبار ماند

از عزّت و خواري نه اميد است و نه بيمم‌

من گوهر غلتان خودم‌، اشك يتيمم‌

چو سرو از ناز بر جوي حيا باليدنت نازم‌

چو شمع از سركشي در بزم دل نازيدنت نازم‌

نه بر صحرا نظر دارم نه در گلزار مي‌گردم‌

بهار فرصت رنگم‌، به گرد يار مي‌گردم‌

از اين حسرت‌قفس روزي دو مپسنديد آزادم‌

كه آن نازآفرين صيّاد، خوش دارد به فريادم‌

 

تنوع محتوايي شعرهاي انتخابي استاد هم قابل توجه است‌. مي‌دانيم كه سنّت رايج در موسيقي ما، عاشقانه‌خواني بوده‌است و بيشتر اهالي موسيقي‌، شعرهاي عاشقانه انتخاب مي‌كرده‌اند، آن‌هم از نوع شعر رهي معيّري و شهريار و ديگر عاشقانه‌سرايان معاصر، و به ندرت از اين محدوده خارج مي‌شده‌اند. سليقة رايج در ميان اهل موسيقي‌، چنين شعرهايي را مي‌پسنديده‌است‌:

 

ستاره ديده فرو بست و آرميد، بيا

شراب نور، به رگ‌هاي شب دويد، بيا

از تو دورم من و ديوانه و مدهوش تو ام‌

آنچنان محو تو گشتم كه در آغوش تو ام‌

هنوز بر لب من جاي بوسه‌هاي تو است‌

 

هنوز موج‌زنان در دلم هواي تو استولي استاد سرآهنگ اين محدوديت را بر نمي‌تابد. در آثار او علاوه بر شعرهاي عاشقانه و عارفانه‌، نمونه‌هايي از شعرهايي در مايه‌هاي اجتماعي ديده مي‌شوند همچون «خلق را نسبت بيگانگي‌اي هست به هم / كه به صد عِقد وفا دل نتوان بست به هم‌» يا «پُر خودنماي كارگه چند و چون مباش / در خانه‌اي كه سقف ندارد، ستون مباش‌» و در مايه‌هاي پند و زهد مثل «فيض حلاوت از دل بي‌كبر و كين طلب / زنبور را ز خانه برآر، انگبين طلب‌» يا «نه من شهرت پرستم ني ز گردون كام مي‌خواهم / به كنج نامرادي خويش را گمنام مي‌خواهم‌» و در مايه‌هاي عرفان و تصوف خانقاهي مثل «زهي چمن‌ساز صبح فطرت تبسّم لعل مهرجويت / ز بوي گل تا نواي بلبل فداي تمهيد گفت‌وگويت‌» يا «جان خرابات‌» و در ماية نعت و منقبت ديني‌، همانند «مهر تو در ضميرم و شور تو در سر است / نام تو زيب و زينت هر سطر دفتر است‌» كه در نعت حضرت پيامبر(ص‌) و «اگر خورشيد گردونم وگر گرد سر راهم / گداي حضرت شاهم گداي حضرت شاهم‌» كه در منقبت حضرت اميرمؤمنان خوانده شده‌است‌.

ويژگي ديگر كار استاد سرآهنگ‌، خوانش صحيح و كم‌غلط شعر است‌، به‌ويژه شعر بيدل كه مي‌دانيم دانشجويان ادبيات هم ممكن است در روخواني آن به مشكل دچار شوند. حتّي در مواردي اتفاق افتاده كه در ديوان بيدل اشتباه در ضبط شعر وجود داشته و استاد سرآهنگ در خواندنش آن را تصحيح كرده‌است‌. حالا اين تصحيح يا بر اثر راهنمايي قندي‌آغا بوده و يا استاد به نسخه‌اي غير از ديوان چاپ كابل دسترسي داشته‌، يا خود او به مدد شناخت خويش اين اشتباهات را تشخيص مي‌داده‌، بر ما روشن نيست‌. مثلاً در ديوان چاپ كابل‌، مقطع يكي از غزل‌ها چنين آمده‌است‌:

بيدل به معبد عشق پرواي طاقتم نيست‌

چندان كه مي‌تپد دل‌، من سبحه مي‌شمارم‌

 

و استاد سرآهنگ اين را «پرواي طاعتم نيست‌» مي‌خواند كه همين درست است‌. يا در جايي ديگر، آمده كه‌

 

تعجيل طفل‌خويان مشق خطاست بيدل‌

لغزش به پيش دارد اشك از دو ديده رفتن‌

كه «دو ديده‌» اشتباه است و «دويده‌» درست است و استاد هم اين صورت دوم را مي‌خواند. درستي‌ِ اين صورت‌، با توجه به اين بيت از بيدل مشخص‌تر مي‌شود:

اشكم ز بيقراري زد بر در چكيدن‌

لغزيدن است آخر اطفال را دويدن‌

و در جايي ديگر، در ديوان آمده‌است‌:

ياد آن فرصت كه عيش رايگاني داشتيم‌

سجده‌اي چون آسمان بر آسماني داشتيم‌

 

كه با شنيدن آهنگ استاد سرآهنگ‌، متوجه مي‌شويم «آسماني‌» نادرست است و «آستاني‌» به جاي آن درست است‌.

در بعضي موارد نيز اختلاف‌هايي بين خوانش استاد و ديوان ديده مي‌شود كه البته فعلاً حكم بر درستي يكي از آن‌ها نمي‌توان داد و بايد به نسخه‌هاي ديگري از ديوان دسترسي پيدا كرد، مثلاً در اين بيت‌:

خرامش در دل هر ذرّه صد توفان جنون دارد

عنان گيريد اين آتش به عالم افكن ما را

كه استاد «توفاني جنون‌» مي‌خواند و يا اين بيت‌:

بهار آن دل كه خون گردد به سوداي گل رويي‌

ختن فكري كه بندد آشيان در حلقة مويي‌

كه استاد «ز سوداي‌» مي‌خواند و نظاير اين‌.

امّا بايد بپذيريم كه در مواردي نيز اشتباهاتي در آوازخواني استاد راه يافته‌است‌. اين اشتباهات‌، بيش از آن‌كه ناشي از نادرست فهميدن و نادرست خواندن شعر باشد، ناشي از اين است كه او همانند ديگر هنرمندان نسل خود، متكي به حافظه بوده و شعرها را از حفظ مي‌خوانده‌است‌. بارزترين اشتباهي كه از اين رهگذر رخ داده‌، در غزل زير است‌:

از اين حسرت‌قفس روزي دو مپسنديد آزادم‌

كه آن نازآفرين صيّاد خوش دارد به فريادم‌

كه استاد، به جاي «نازآفرين‌»، «نامهربان‌» و به جاي «فريادم‌»، «آوازم‌» مي‌خواند و همين باعث ناهماهنگي قافيه‌ها نيز مي‌شود چون در بيت‌هاي ديگر نيز قافيه‌هايي چون «ياد»، «آزاد» و «داد» داريم‌. يك مورد نسبتاً آشكار ديگر، اين است‌:

زين نقص كه در كارگه طينت توست‌

الله نمي‌توان شدن‌، آدم باش‌

كه استاد، «زين كارگه نقص كه در طينت توست‌» مي‌خواند.

 

نكتة ديگري كه در همين راستا قابل توجه است‌، اين است كه گاهي استاد، در يك آهنگ خويش‌، از دو غزل استفاده مي‌كند، يعني بيت‌هايي از دو غزل هم‌رديف و هم‌قافيه را در يك آهنگ و به عنوان يك غزل ارائه مي‌كند، چنانچه در آهنگ «از اين حسرت قفس روزي دو مپسنديد آزادم‌»، دو بيت هم از غزل «قيامت مي‌كند حسرت‌، مپرس از طبع ناشادم‌» بيدل را مي‌خواند كه در همان وزن و قافيه است‌. همچنين در آهنگ «خامُش نفسم‌، شوخي آهنگ من اين است‌» بيت‌هايي از غزل «دارم ز نفس ناله كه جلاّ د من اين است‌» خوانده مي‌شود كه رديفش همان است‌، ولي قافيه‌اش فرق دارد. در آهنگ «به باغي كه چون صبح خنديده بودم‌» بيت‌هايي خوانده مي‌شود كه از بيدل نيست و من شاعرش را نشناختم‌. يكي از بيت‌ها اين است‌:

جناغي شكستم به دلبر نهاني‌

اگر دل نمي‌باختم برده بودم‌

 

شايد اين را در مواردي بتوان يك نوع گلچين‌كردن دانست‌، يعني بيت‌هاي خوب دو غزل‌ِ هم‌رديف و هم‌قافيه‌، برگزيده شده و غزل سومي را مي‌سازند و مي‌دانيم در شعر بيدل و مكتب هندي كه بيت‌هاي غزل پيوند مضموني محكمي با هم ندارند، اين كار چندان هم بيراه نيست‌. حتّي خود بيدل هم غزل‌هايي دارد كه بيت‌هايي با هم مشترك دارند و يا يك بيت از يك غزل‌، در غزل ديگري نيز آمده‌است‌. ولي در بعضي موارد، بايد همان از حفظ خواندن شعرها را عامل اين تداخل‌ها دانست‌، بدين معني كه استاد، قصد خواندن غزلي كرده كه دو، سه بيت آن‌را بيشتر به خاطر نداشته و بقية بيت‌ها را از غزلي ديگر در همان طرح از بيدل يا حتّي شاعري ديگر برداشته‌است‌.

ويژگي ديگري كه نه عيب‌، بلكه حسن كار استاد مي‌تواند شمرده شود، آزادي عمل او در هنگام آواز خواني است‌، بدين معني كه گاه در اجراهاي مختلف‌، بيت‌هاي مختلفي از يك غزل را مي‌خواند و يا تعداد ابيات خوانده‌شده را كم و زياد مي‌گيرد. مثلاً در يك اجرا از غزل «سوخته لاله‌زار من رفته گل از كنار من‌» سه بيت خوانده مي‌شود و در اجرايي ديگر، هفت بيت‌. اين تعداد نيز بستگي به وقت و آمادگي جلسه و مخاطب داشته‌است‌، مثلاً در كنسرت‌ها، غالباً آهنگ‌ها كوتاهترند و در اجراهاي راديويي بلندتر. اين تفاوت شعر در اجراهاي مختلف‌ِ يك آهنگ‌، تنوّعي به كار استاد داده‌، به گونه‌اي كه گاه انسان رغبت مي‌كند همة اجراها را بشنود و از هر يك به گونه‌اي لذّت ببرد. اصولاً اين از ويژگي‌هاي غزل‌خوانان افغانستان است كه فقط يك متن شعر از پيش تعيين شده و كليشه‌اي ندارند، بلكه به مقتضاي مجلس عمل مي‌كنند و اين‌، به‌ويژه وقتي غزل داراي تك‌بيت‌هاي مياني ـ كه بدان خواهيم پرداخت ـ باشد، تنوعي دلپذير ايجاد مي‌كند.

ولي هيچ يك از اين بدايع كار استاد سرآهنگ و ديگر اقران او، به اندازة بداهه‌خواني و تك‌بيت‌خواني آنان در ميان غزل‌، جالب و دلپذير نيست‌. اين‌، از ويژگي‌هاي منحصر به فرد غزل‌خوانان افغانستان است و گمان نمي‌كنم در موسيقي امروز ايران هم نظيري داشته‌باشد. اينان‌، گاه به مقتضاي مجلس يا شعر اصلي آهنگ‌شان‌، تك‌بيت‌هايي ديگر نيز در آغاز يا بين بيت‌هاي غزل مي‌خوانند. اين تك‌بيت‌ها ضمن تنوعي كه در موسيقي ايجاد مي‌كند ـ چون ممكن است در وزني ديگر باشد ـ به خاطر تناسبي كه با مقام دارد، لطف خاصي هم به كار مي‌دهد كه در ضمن‌، از حضور ذهن و سليقة خواننده نيز حكايت مي‌كند. مثلاً استاد سرآهنگ در آهنگ «جان خرابات‌» تك‌بيت‌هايي كه كلمة خرابات را دارد، در اواسط مي‌خواند نظير:

 

مقام اصلي ما گوشة خرابات است‌

خداش اجر دهد آن كه اين عمارت كرد

با خرابات‌نشينان ز كرامات ملاف‌

هر سخن جايي و هر نكته مكاني دارد

بعد از اين من ترك ياران ريايي مي‌كنم‌

با خرابي در خرابات آشنايي مي‌كنم‌

اين تك‌بيت‌ها چند شكل دارند. گاه مرتبط با موضوع كلّي شعرند، مثل همان مورد بالا. گاه نيز به تناسب يكي از ابيات غزل خوانده مي‌شوند و به نحوي تشابه لفظي يا مضموني با آن بيت دارند. مثلاً در غزل‌

از ناله دل ما تا كي رميده رفتن‌

زين دردمند حرفي بايد شنيده رفتن‌

همراه با مطلع غزل‌، اين بيت‌ها خوانده مي‌شود:

مي‌روي و گريه مي‌آيد مرا

ساعتي بنشين كه باران بگذرد

او برفت و من بماندم از زبان‌

يك دو حرفي داشتم ناگفته‌ماند

چون سپند از درد و داغ بي‌كسي‌هايم مپرس‌

دود آهي داشتم‌، رفت و مرا تنها گذاشت‌

و همراه با بيت‌

قد دوتاي پيري است ابروي اين اشارت‌

كز تنگناي هستي بايد خميده رفتن‌

اين بيت‌ها خوانده مي‌شود:

در حريم خاك‌، ما را موي پيري رهبر است‌

جامة احرام مرگ شعله‌ها خاكستر است‌

آخر از اين زيانكده نوميد رفتن است‌

خواهي رفيق قافله‌، خواهي جريده رو

و همراه با مقطع شعر كه اين است‌:

تعجيل طفل‌خويان ساز خطاست بيدل‌

لغزش به پيش دارد اشك از دويده رفتن‌

اين بيت مي‌آيد:

تا كي به رنگ طفل‌سرشتان روزگار

بر بيش شاد بودن و بر كم گريستن‌

گاه نيز اين بيت‌ها، نه به تناسب خود غزل‌، بلكه به تناسب مقام و مجلس خوانده مي‌شوند. كه در اين مورد توضيح خواهيم داد.

حضور ذهن و حافظة استاد در اين بديهه‌خواني‌ها واقعاً قابل‌تحسين است‌. جالب اين است كه در پيدا كردن بيت‌هاي متناسب با غزل‌، فقط به تناسب يك كلمه بسنده نمي‌كند، به گونه‌اي كه اگر در غزل اصلي كلمة عشق آمده‌، فقط تك‌بيتي بخواند كه عشق در آن باشد. اگر كار اين گونه بود كه آسان بود، چنانچه بعضي از غزل‌خوانان ديگر نيز مي‌كنند. استاد غالباً بيتي مي‌آورد كه علاوه بر اشتراك لفظ، در مضمون هم اشتراك دارد و آن هم در مضمون‌هاي غريب كه تصوّر نمي‌كنيم بيتي ديگر در همان مضمون پيدا شود. مثلاً او در يكي از بهترين غزل‌هاي خويش‌، اين بيت را مي‌خواند:

گرفتار دو عالم رنگم از بي‌رحمي نازت‌

اسير الفت خود كن اگر مي‌خواهي آزادم‌

كه مي‌بينيم اين بيت‌، مضموني دور از دسترس و غريب دارد، به گونه‌اي كه به زحمت مي‌توان بيتي در اين مضمون پيدا كرد، ولي استاد به مدد حافظة نيرومندش مي‌خواند:

نامحرم كرشمة الفت كسي مباد

باب ترحميم‌، زماني عتاب كن‌

نمونة ديگر، تشابه بسيار زياد اين دو بيت است كه اولي از غزل اصلي است و ديگري‌، بيتي متناسب با آن كه فقط استاد سرآهنگ مي‌توانسته آن را بيابد و در جايش به كار برد:

عمري است گرفتار خم پيكر عجزم‌

تا بال و پر نغمه شوم‌، چنگ من اين است‌

 

به پيري هم وفا بي‌نغمه نپسنديد سازم را

ني اين بزم بودم‌، تا خميدم چنگ گرديدم‌

گاهي نيز اين تك‌بيتي كه خوانده مي‌شود، براي روشن‌شدن معني بيتي از غزل اصلي است‌، يعني نوعي تفسير شعر بيدل به كمك شعر خود او. مثلاً در غزل «ترك آرزو كردم‌...» معني اين بيت‌

بر صفاي دل زاهد اين‌قدر چه مي‌نازي‌

هركه آينه گرديد باب خودفروشان شد

به وسيلة بيت زير روشن مي‌شود:

انديشة خودبيني از وضع ادب دور است‌

آيينه نمي‌باشد جايي كه حيا باشد

استاد در جايي خود به اين تفسيركردن بيت با بيت تصريح مي‌كند، و مي‌گويد «من به اين يك بيت مي‌رسانم و اين را تفسير مي‌كنم‌» و آن‌، در غزل «به صد گردون تسلسل بست دور ساغر عشقم‌» است كه بيت زير

گهي صلحم‌، گهي جنگم‌، گهي مينا گهي سنگم‌

دو عالم گردش رنگم‌، جنون ساغر عشقم‌

به كمك اين بيت تفسير مي‌شود:

گرفتار دو عالم رنگم از بيرحمي نازت‌

اسير الفت خود كن اگر مي‌خواهي آزادم‌

اوج هنرمندي و حضور ذهن استاد سرآهنگ در بديهه‌خواني را در غزل:

اي طبيب مهربان‌! رحمي به آزار دلم‌

نبض دستم را چه مي‌بيني كه بيمار دلم‌

مي‌توان ديد. او به تناسب مضمون‌ِ همين شعر كه بيماري است‌، بيت‌هاي بسياري در همين مضمون مي‌خواند نظير

بيماري من چون سبب پرسش او شد

مي‌ميرم از اين غم كه چرا بهترم امروز

دارو مده طبيب كه دردي است درد عشق‌

ما به نمي‌شويم و تو بدنام مي‌شوي‌

از حسرت لب هاي تو مرديم و طبيبان‌

تشخيص نمودند كه اين مرده شكر داشت‌

طبيب من به فكر ناقص خود خوب مي‌داند

كه خواهد كشت من را چشم بيماري كه من دارم‌

هيچ داني ميوه را تأثير شيريني ز چيست‌

بس كه در زير زمين شكّرلبان خوابيده‌اند

دستم گرفته‌است طبيب از پي علاج‌

اين دست را مباد به آن دست احتياج‌

بيمار عشق را ز لبت بوسه‌اي فرست‌

درمان من ز دست مسيحا نمي‌شود

مسيحاي مرا از من بگوييد

كه من تا كي به بستر بگذرانم‌

 

حالا با توجه به اين كه استاد فقط دربارة بيماري اين قدر شعر از حافظه داشته‌، مي‌توان دريافت كه ميزان محفوظات او از شعر فارسي تا چه مايه بوده و به همين تناسب‌، حضور ذهن او در استفاده از اين بيت‌ها در جاي مناسب خودش به چه پيمانه‌. اين را هم يادآوري كنيم كه اين آهنگ‌، خود بدون آمادگي خاص و به صورت بالبداهه در يك محفل خانگي خوانده شده و استاد حتّي گروه موسيقي‌اي با خود همراه نداشته و آهنگ را به فقط با يك هارمونيه اجرا كرده‌است‌. جالب اين است كه محفوظات شاعر، فقط به مضامين متداول شعرهاي عاشقانه مثل بيماري از عشق و تمناي وصال و اين چيزها خلاصه نمي‌شود. در غزل‌

نه من شهرت پرستم ني ز گردون كام مي‌خواهم‌

به كنج نامرادي خويش را گمنام مي‌خواهم‌

بيت‌هاي بسيار زيبايي در پرهيز از نام و نشان و تعيّنات خوانده مي‌شود نظير

ذوق شهرت‌ها دليل فطرت خام است و بس‌

صورت نقش نگين خميازة نام است و بس‌

و در آهنگ‌

پُر خودنماي كارگه چند و چون مباش‌

در خانه‌اي كه سقف ندارد ستون مباش‌

بيت‌هاي مياني لحني سياسي مي‌يابند و در اين مايه‌ها ارائه مي‌شوند:

ز طبل و كرّ و ناي سلطنت آواز مي‌آيد

كه دنيا بيش از اين چيزي ندارد، ترك شاهي كن‌

طشت حمّام است اين دنياي دون‌

هر زمان در دست ناپاكي دگر

روزي نشسته‌اي به سر تخت عزّ و ناز

روزي به تخته منتظر شست‌وشو تويي‌

و بالاخره نمي‌توان ياد نكرد از اين چند بيت زيباي بيدل كه باز به تناسب مضمون شعر، در ابتداي غزل «خلق را نسبت بيگانگي‌اي هست به هم‌» خوانده مي‌شود و گويا زبان حال امروز ماست‌:

ساز نافهميدگي كوك است‌، چه علم و چه فضل‌

هركجا ديديم‌، بحث ترك با تاجيك بود

جمعيت كفر از پريشاني ماست‌

آبادي بتخانه ز ويراني ماست‌

اسلام به ذات خود ندارد عيبي‌

هر عيب كه هست‌، در مسلماني ماست‌

 

حسن انتخاب و سليقة استاد سرآهنگ‌، در انتخاب اين تك‌بيت‌ها نيز همانند خود غزل‌ها به خوبي آشكار است‌. بعضي از بهترين بيت‌هاي بيدل را در اين ميان مي‌توان يافت‌.

البته مي‌دانم و مي‌دانيد كه اين بديهه‌خواني‌ها فقط در چشم كساني ارزش دارد كه تنها به نواي موسيقي بسنده ‌نكرده و به شعر آن هم توجه دارند. متأسفانه بيشتر مردم روزگار ما، حتّي به شعر اصلي غزل هم وقعي نمي‌نهند، چه برسد به اين تك‌بيت‌ها.

خاصيت ديگري در كار استاد سرآهنگ و ديگر استادان آوازخوان ما هست كه به كارشان تنوعي و گيرايي خاصي داده است‌، و آن اين است كه براي يك آهنگ‌، شكلي از پيش تعيين شده و غير قابل تغيير ندارند كه در اجراهاي مختلف‌، همان را عيناً تكرار كنند. در هر اجرا، به تناسب حال و مقام‌، بيت‌هايي را انتخاب مي‌كنند و با تك‌بيت‌هايي كه گاه باز به تناسب محفل انتخاب مي‌شوند بر مي‌گزينند. اين‌، به آنان يك آزادي عمل و قدرت مانور مي‌دهد كه مي‌توان در آن‌، خلاّ قيت‌هاي فردي را بروز داد. همة آوازخوانان اين‌گونه نيستند. بسياري‌ها در خارج از شعري كه آماده كرده‌اند و آهنگي كه آهنگساز ساخته‌، قدرت هنرنمايي ندارند و تنها كارشان اين است كه شعري از پيش تعيين شده را با آهنگي معين اجرا كنند. چنين است كه اجراهاي مختلف يك آهنگ غالباً يكسان از كار در مي‌آيد و بدون بهره‌مندي از خلاقيّت فردي هنرمند.

استاد سرآهنگ با توجه به اين كه خود هارمونيه‌نواز و هدايت كنندة موسيقي بوده و محفوظات ذهني بسياري كه داشته‌، در هر آهنگ‌، يك كارگرداني ويژه انجام مي‌دهد و از خلاّقيت بي‌نظير خود در پيچ و تاب دادن و فراز و فرود دادن به موسيقي بهره مي‌گيرد. مثلاً گاه بدون توقف و آمادگي‌، از يك آهنگ‌، به آهنگي ديگر مي‌رود. گاهي در وسط آهنگ‌، توقف مي‌كند و بيتي را كه خوانده معني مي‌كند. گاهي حتّي اتفاق مي‌افتد كه بيتي را فراموش مي‌كند، ولي با خواندن مصراعي از اين قبيل «شب مصرعي از خاطر من گشته فراموش‌» و پيچ و تاب دادن به آواز، طوري كار را ادامه مي‌دهد كه كمترين سكته‌اي در موسيقي اتفاق نمي‌افتد. گاهي هم اتفاق مي‌افتد كه حس مي‌كند وقت به پايان رسيده و با يك بيت مناسب‌، آهنگ را به پايان مي‌برد. از سوي ديگر، چون هنرمند در اين حالت‌، يك مجري سادة آهنگ نيست و در حين آوازخواني قدرت تصرّف در آن را دارد، مي‌تواند با مخاطبان خود در محفل رابطه‌اي مستقيم برقرار كند، مثلاً اگر فرد خاصي وارد محفل مي‌شود به تناسب‌، بيتي بخواند. يا اگر كساني مشغول صحبت با همديگرند، با تك‌بيتي در اين مضمون‌، آن‌ها را متوجه سازد. يك نمونه از اين انتخاب شعر به تناسب مقام‌، در غزل «امروز نوبهار است‌، ساغركشان بياييد» است كه استاد حس مي‌كند وقت گذشته‌، پس اين بيت را مي‌خواند و به آهنگ پايان مي‌دهد:

صلح كردم به بوسة دهنش‌

چه كنم‌، وقت تنگ مي‌بينم‌

متأسفانه من به اعتبار سن و سال خود، توفيق حضور در محافل موسيقي استاد را نداشته‌ام‌، ولي در همان يك كنسرت او كه در مركز فرهنگي آلمان (گويته انستيتوت‌) در كابل اجرا شده و نوار ويديويي آن در دسترس است‌، به خوبي مي‌توان سرزندگي اجراي موسيقي استاد و نيز رابطة تنگاتنگ او با مجلس را دريافت‌. مثلاً در فاصلة دو آهنگ‌، كسي به او سيگار تعارف مي‌كند و او بلافاصله در ابتداي غزل بعدي كه «سوخته لاله‌زار من رفته گل از كنار من‌» است‌، اين بيت زيبا را مي‌خواند:

 

به تنباكو مرا الفت از آن است‌

كه دودش حلقة زلف بتان است‌

 

و باز از توابع آزادي عمل استاد در آوازخواني‌، اين است كه خود را مقيّد به انتخاب يك غزل خاص براي يك آهنگ خاص نمي‌كند، بلكه گاهي‌، آهنگي را با غزلي تازه اجرا مي‌كند. يعني موسيقي و ملودي و آهنگ‌، همان است‌، ولي غزلي ديگر با همان وزن خوانده مي‌شود ـ كه مي‌دانيم بايد غزل در همان وزن انتخاب شود ـ مثلاً با يك ملودي‌، يك بار شعر

به صد گردون تسلسل بست دور ساغر عشقم‌

كه گردانيد يارب اين قدر گرد سر عشقم‌

را مي‌خواند و باري ديگر اين غزل را:

محبت بس كه پر كرد از وفا جان و تن ما را

كند يوسف صدا گر بو كني پيراهن ما را

حتّي گاهي استاد خود را مقيّد به خواندن كامل يك غزل نمي‌كند. مثلاً در آهنگ «مي‌سوزم از فراقت روي از جفا بگردان‌» فقط مطلع را مي‌خواند، در كنار آن‌، تعداد زيادي تك‌بيت كه با مضمون آن تناسب دارند خوانده مي‌شوند و بيت اصل غزل‌، به صورت ترجيع تكرار مي‌شود. حتّي از اين فراتر، در يك محفل دوستانه‌، او فقط يك مصراع «من سگ درگاه عبدالقادر گيلانيم‌» را مي‌خواند با تعدادي تك‌بيت‌.

پس تا اين‌جا مي‌توان گفت ما در كار استاد سرآهنگ‌، حدّاقل سه برتري عمده مي‌بينيم‌:           انتخاب شايستة شعر، انتخاب تك‌بيت‌هاي مناسب و اجراي خلاّق آهنگ‌.  

 ولي نبايد تصوّر كرد كه او اين ويژگي‌ها را به صورت ابتدا به ساكن و بدون بهره‌مندي از استادان نسل خود يافته‌است‌. اين شعرشناسي و بداهه‌خواني‌، ميراث استادان سلف همچون استاد قاسم‌، استاد غلام‌حسين و ديگران بوده‌است‌.

خود استاد قاسم ـ چنان كه گفته‌اند5 ـ در بداهه‌خواني استادي كم‌نظير بوده‌است‌. اين سنّت حسنه در ميان اين سلسله ادامه يافت و در استاد سرآهنگ به كمال رسيد. دريغ كه اكنون بوي انقطاع اين سلسله به مشام مي‌رسد. استاد موسي قاسمي چند سال قبل در آلمان فوت كرد. استاد هاشم نيز در همان كشور با مرگ دردناكي از اين دنيا رفت‌. آخرين استاد موسيقي افغانستان‌، يعني استاد رحيم‌بخش هم که حدودی سه سال پیش به جاودانگان پیوست.

 شاگردان اينان‌، در گوشه و كنار آواره شده و با مشكلاتي كه مي‌دانيم دست و گريبانند، به گونه‌اي كه اميد نمي‌رود بتوانند جاي خالي استادان را پر كنند، و اگر هم به اينان اميد داشته باشيم‌، به نسل بعدي نداريم‌. در عوض‌، شاهد رويش پي در پي هنرمنداني هستيم كه نه دريافت خوبي از ادبيات دارند و نه نوع مخاطبان آن‌ها اجازة انتخاب شعر سنگين و درستي را به آنان مي‌دهد. با اين وصف‌، به نظر مي‌رسد اگر كشور ما به آرامش برسد و موسيقي در آن رونقي بيابد، شايد پس از نيم قرن يا يك قرن بعد، سرآهنگ ديگري ظهور كند يا نكند. استاد سرآهنگ خود ميوة درختي بود كه در زمان امير شيرعلي خان در كوچة خرابات كابل كاشته شد و پس از حدود يك سده با تلاش كساني همچون استاد قاسم‌، استاد غلام‌حسين و استاد نبي‌گل به ثمر رسيد. اين را هم بدانيم كه ظهور هنرمندان بزرگ‌، پديده‌اي اتفاقي نيست‌، بلكه تداوم يك جريان هنري و فداكاري حدّ اقل دو سه نسل را لازم دارد، كه هيچ يك از اين دو، در آيندة نزديك در كشور ما متصور نيست‌.

باري‌، سخن ما رو به پايان است‌. از همه چيز گفتيم‌، جز آن كه استاد، خود شاعر نيز بود. به عنوان حسن ختام اين مقال‌، غزلي از او را نقل مي‌كنيم كه پس از واپسين سفرش به هندوستان و كسب مقام «شير موسيقي‌» از دانشگاه اللهآباد سروده‌است‌:

 

با افتخار، وارد خاك وطن شدم‌

چون عندليب باز به سوي چمن شدم‌

در ميهن عزيز ز ديدار دوستان‌

همداستان لاله و سرو و سمن شدم‌

عزمم كشيد جانب حيرت‌سواد هند

خلوت‌گزين شوق بُدم‌، انجمن شدم‌

در مكتب حقايق و در مجمع فنون‌

شاد و موفق از كرم ذوالمنن شدم‌

با آن همه ملالت و رنج و فسردگي‌

منظور طبع قاطبة اهل فن شدم‌

در نزد اهل علم ز القاب معنوي‌

«كوه بلند5» بودم و «شير دمن‌» شدم‌

شكر خدا كه در ادبستان علم و فن‌

باري قبول مجمع اهل سخن شدم‌

 

 ۱ ـ شاعرِ اين مخمّس براي من آشكار نيست‌. اين شعر در كليات بيدل چاپ ايران به تصحيح اكبر بهداروند و پرويز عباسي داكاني منتشره از سوي انتشارات الهام‌، به نام بيدل آمده‌، ولي در كليات بيدل چاپ كابل‌، نيست‌. به هرحال‌، بعيد است از بيدل باشد، احتمالاً از شاعري ديگر است و در ستايش او.

۲ ـ برگرفته از گفت‌وگوي آقاي عبدالوهاب مددي با استاد سرآهنگ كه احتمالاً در سال‌هاي آخر عمر استاد، از راديو افغانستان پخش شده و كاست آن نزد من موجود است‌.

۳ ـ اين‌ها از احمدظاهر است‌. او را به اين خاطر برگزيديم كه سليقة رايج خوانندگان و شنوندگان آن روزگار را بازگو مي‌كند. البته كار او نيز از لحاظ سطح شعر، يكدست نيست‌. گاه شعرهايي از بيدل و ديگر بزرگان را نيز خوانده و يا آهنگ‌هايي نيز در مايه‌هاي اجتماعي دارد، ولي به ندرت‌. به هر حال‌، شايد مقايسة استاد سرآهنگ با او و اقران او، چندان هم به صواب نباشد چون هريك در عالم خود سير مي‌كرده‌اند. ما فقط خواستيم پسند رايج روزگار را نشان دهيم و بس‌.

۴ ـ اين بيت به احتمال قريب به يقين به تناسب اين خوانده‌شده كه براي پذيرايي‌، ميوه به مجلس آورده‌اند. متأسفانه جز يك كاست‌، چيزي از اين آهنگ در اختيارم نبود. ولي بعد از پايان آهنگ‌، از صحبت‌ها و ديگر سر و صداهاي محفل‌، مي‌توان حدس زد كه چنين بوده‌است‌.

۵ ـ به لقب كوه بلند موسيقي كه پيش از آن‌، از سوي دانشگاه چنديگر هند به استاد سرآهنگ داده‌شده‌بود، اشاره دارد.

۶ ـ سرگذشت موسيقي معاصر افغانستان‌، عبدالوهاب مددي‌، انتشارات حوزة هنري سازمان تبليغات اسلامي‌، چاپ اول‌، تهران ۱۳۷۵

 

 

************

روازهً کابل

سال اول                   شمارهً هفتم            جون / جولای      2005