کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حکم اعدام در دولت اسلامی افغانستان

( و یا تطبیق فرهنگ عصر حجر در عصر خرد و انترنت )

 

انجنیر سخی ارزگانی

 

نخست برای گشودن بحث خویش، گزارش رادیو بی بی سی را در قسمت حکم صدور اعدام در اینجا نقل نموده و بعد به کند و کاو عنوان مورد نظر خویش می پردازم:

« حکم اعدام برای قتل و آدم ربایی در افغانستان:

دادگاهی در افغانستان اعضای يک گروه تبهکار را که متهم به قتل و آدم ربايی هستند به مجازات سنگين از جمله اعدام محکوم کرده است. تيمور شاه سردسته اين گروه، متهم اصلی در ربودن کلمنتينا کانتونی امدادگر ايتاليايی در ماه می گذشته است. تيمور شاه و دو تن ديگر از همدستانش که متهم به ربودن کلمنتينا کانتونی امدادگر ايتاليايی و قتل يک بازرگان افغان هستند، روز پنجشنبه 22 دسامبر در دادگاه حاضر شدند. پس از اقامه دعوا عليه هر يک از اين متهمان، عبدالباسط بختياری قاضی دادگاه ابتدايی، آنها را مجرم شناخت و سردسته اين گروه تيمورشاه و يکی از همکاران او را به خاطر قتل يک بازرگان افغان و ربودن خانم کانتونی به اعدام محکوم کرد. نيروهای امنيتی پس از سه هفته تلاش و تحقيق و برقرار کردن رابطه با ربايندگان موفق به آزاد کردن اين امدادگر شدند.

'160 هزار دلار طلبکار از سفارت ايتاليا'

وزارت داخله افغانستان پس از آزادی خانم کانتونی اعلام کرد که آنها برای رهايی اين گروگان هيچ شرطی را قبول نکرده اند. اما تيمور شاه متهم اصلی اين پرونده در جلسه دادگاه اعلام کرد که سفارت ايتاليا به او وعده پرداخت دوصدهزار دلار را داده اما کمتر از چهل هزار دلار به او داده شده است. تيمور شاه يک بار در منطقه سالنگ در شمال کابل بدست پليس افتاد اما در اثر درگيری سربازان ارتش و پليس، موفق به فرار شد.

'به سربازان ارتش پول دادم تا مرا آزاد کنند'

تيمورشاه ادعا می کند که او در آن لحظه به نيروهای ارتش ملی سه هزار دلار داده تا زمينه فرار او از دست پليس را فراهم کنند. پليس بعد از مدتی او را مجددا بازداشت کرد. اين متهمان دو محاکمه ديگر نيز در پيش دارند و حکم نهايی در مورد آنها در ممکن است تغيير کند. » ( 1 )

 

 

                                 خانم کانتونی ربوده شده                           تیمور شاه سر دسته ربایندگان

  

قبل از اینکه به این حکم اعدام تازهء در کشور توجه خوانندگان محترم، مراجع اجرائیوی، قضایی، تقنینه افغانستان، اعلامیه حقوق بشر، مثاق های جهانی و منابع حقوقی بین المللی را نسبت به آن جلب نموده باشم، بد نخواهد بود که یک چند نمونهء از اعدام ها را از یک گوشهء تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان مصیبت زده در این اینجا ذکر نمایم:

در تاریخ بشریت کشتن انسان به دست انسان با انواع گوناگون صورت پذیرفته است. کشتن از آغاز جوامع بشری و در هر برشی از دوران تاریخی از قبیل جوامع ابتدایی، برده داری، ارباب- رعیتی، سرمایه داری و به ویژه سرمایه دارایی قهار مافیایی با ابزارها، شیوه ها و سیاست های گوناگونی شور بختانه مروج بوده و حال هم در سراسر جهانی مدنی و کشورهای جهان سوم و به خصوص در ممالک اسلامی انسان ها کشته و اعدام می شوند که خارج از مطلب گزیدهء ما می باشد. و من صرفا به صورت شتبازده در مورد یک قسمت از اعدام ها در افغانستان اشارهء مؤجز می نمایم که مطلب مورد نظر را تشکیل می دهد:

 

چند نمونهء از اعدام های عصر خونین نادر خانی:

زمانیکه محمد نادرخان محمد زایی تبار تحت نام اعاده پادشاهی برای اعلیحضرت شاه امان الله غازی حامی استقلال افغانستان از چنگ امیر حبیب الله کلکانی وارد صحنه گردید ؛ کلا از پشتوانه میهن پرستان، شخصیت های ملی، طرفداران شاه امان الله خان، تاجیک ها ( تا حدود خیلی اندک )، پشتون ها ( در قدم نخست )، هزاره ها ( به خصوص هزاره ها که به سلطنت امیر حبیب الله کلکانی گردن نه نهادند و علاقه مندی مفرطی به برگشت شاه امان الله خان داشتند، عملا و صادقانه از حضور نادر شاه برای اعاده سلطنت برای شاه امان الله خان حمایت نمودند. ) ازبک ها، ترکمن ها، ایماق ها، نورستانی ها، قزلباشان، پشته یی ها، بلوچ ها، بیات ها، قزاق ها، قرغیز ها، تیمنی ها، هندوها، یهود ها، سک ها و سایر مردمان افغانستان و همچنان از حمایت علنی انگلیس ها در بر انداختن سلطنت امیر حبیب الله خان کلکانی تاجیک تبار روستا زده پاک دل عملا برخوردار شد. در حقیقت این مردم به خاطر بازگشت شاه امان الله خان همسویی و حمایت خودها را با پا درمیانی نادرخان ابراز داشتند و مردم هرگز پادشاهی را برای نادرخان نمی خواستند.

به مجرد که محمد نادر خان بر شهر کابل حاکم گردید، در قدم نخست به صورت فوری عده یی از شخصیت ها را که از آنها واهمه در دل داشت و قبلا نشانی نموده بود، بدون محاکمه گلوله باران کرده و از بین برد. زیرا، فرصت اعدام کردم آنان را نداشت و با شتاب زدگی هرچه تمام آنها را به گلوله بست و به حیات شان خاتمه بخشید تا مرام شومش که تصاحب سلطنت و قدرت سیاسی افغانستان برای دودمانان آل یحیی بود، در جامعه افشاء نگردد.

به تعقیب آن محمد نادرخان قبل از همه خلاف اصول دینی، انسانی، مقررات جهانی و ملی دست به کشتارهای بدون محکامه قانونی برده و میهن پرستان و آزاد اندیشان خردمند کشور را هرچه عاجل تر و بیشتر اعدام نمود تا با ایجاد ارعاب، ترس در جامعه با آرامش کامل حکومت نماید. در این زمینه هرچه زودتر با پیروی از میراث اسلاف خویش و همچنان با دستور باداران انگلیسی خود علیه امیر حبیب الله خان کلکانی و رفیقایش توطئه چید تا این روستا نشینان ساده دل و صادق و غیر سیاسی را در قبای دین محمدی و سوگند به قرآن عظیم الشان به دام تزویر در آورد.

 

اعدام حبیب الله کلکانی و اعضای کابینه اش:

از آنجائیکه در طی تاریخ دو صد سال حاکمیت تک قبیلوی سران خودکامه و انحصارگر درانی تبار پشتون، نخستین بار بود که مقام سلطنت به دست غیر پشتون تبار یعنی امیر حبیب الله خان کلکانی تاجیک تبار افتاده که قبلا از آن هیچگاه شکستن میراث سلطنت تک قبیلوی و تک تباری تصور نمی شد. و این امر در قدم نخست تمام دودمانان و قبایل پشتون را به سرکردگی نادرخان و برادرانش و سرمایه گذاری انگلیس و تبلیغ مذهبی ملاهای دیوبندی علیه بر انداختن پادشاهی حبیب الله ککانی به طور خیلی افراطی و جنون انگیز تحریک و تشویق نمود ند. هرچند عوامل برانداختن حاکمیت ملی شاه امان الله خان در ابعاد داخلی و خارجی خیلی ها زیاد بودند و یکی هم از آن انگیزه ها تحریک سید حسین در وجود امیر حبیب الله کلکانی علیه دولت امانی بود که بالاخیره این شاه مترقی و نیک اندیش سقوط نمود که من شدیدا از این پیش آمد متأثر هستم.

 اصلا محمد نادرخان و برادرانش در جریان سلطنت 9ماههء امیر حبیب الله کلکانی با برنامهء انگلیسی به خاطر غرض سیاسی و رسیدن به مقام سلطنت افغانستان، در مناطق جنوبی، جنوب غرب و شرق در میان قبایل غیر سیاسی و پاک دل پشتون ما تبلیغات زهر آلود و تعصب انگیزی را نسبت به امیر حبیب الله کلکانی به راه انداخته بودند که پادشاهی « میراث » پشتون ها می باشد. دیگران هرگز برای مقام سلطنت و حکومت کردن ساخته نشده اند و علیه آنان جهاد « واجب » است. پس تاجیک ها چه کاره اند که سلطنت می کنند؟ از قبیل این چنین تبلیغات نژاد پرستانه، سیاسی و نفاق انگیز ملاهای سنتی دیوبندی و مردمان قبایل غیر سیاسی و بیگناه پشتون ما را بر ضد تاجیکان بیگناه ما و سلطنت امیر حبیب الله خان کلکانی به صورت خیلی ها دشمنانه دعوت به جهاد نمودند. این قدر مسلما بود که محمد نادرخان مانند اسلاف خویش از طریق صدور فتاوی مذهبی اسلام نمایان به بهانه اینکه حبیب الله بچه سقا « رهزن » است علیه تمام اعضای سلطنت امیر حبیب الله خان و مردمان تاجیک تبار حکم « یاغی »، « مرتد »، « ظالم »، « جاسوس » بیگانه و « کافر » را صادر نمودند که یک رمز موفقیت عمده نادرخان و برادرانش در همین نقطه نیز نهفته بود. ولی در قدم دوم نقش هزاره ها با حمایت از محمد نادرخان چنانچه با دلایلی که قبلا در بالا عرض گردید، زمینه ساز موفقیت نادر شاه در غصب مقام سلطنت در افغانستان نیز به حساب آمده می تواند.

خلاصه نادرخان با انگیزهای تعصبات اتنیکی، قبیلوی، شخصی، زبانی، روانی، سیاسی و آنهم خیلی زیرکانه هرچه تمام تر و شتابان تر تصمیم به دستگیری و کشتن امیر حبیب الله ککانی و همقطارانش گرفتند که شاد روان غبار چنین می نگارد:

« لهذا بسرعت مفاهمه و مذاکره غیرمستقیم و مستقیم بین کابل و چهاریکار شروع، و در یک هفته زمینهء طوری مساعد ساخته شد که حبیب الله علی الرغم پافشاری سید حسین، حاضر شد تا در صورت تضمین حیات او و رفقایش و تعهد نادرشاه در روی قرآن، بدون جنگ تسلیم شود. البته نادر شاه این تعهد را پذیرفت و برای تطمین بچه سقا شخص شاه محمودخان را در 25 میزان به چهاریکار اعزام نمود. او بسهولت و زبان سیاسی این ماجراجوی بیسواد را، رام و آرام ساخت و بدون درنگ بکابل آورد ( اول عقرب ).

شاه جدید افغانستان تا هنوز در سرای فتح محمد خان امین العس ( پدر شیر احمد خان شیزاد ) در لب دریای کابل اقامت داشت. زیرا ارگ سلطنتی خساره برداشته و مساعد و برای سکونت نبود. شاه در اطاق مستطیلی روی زمین مفروش نشسته و یکعدهء مامورین و مردم در رفت و آمد بودند. در همین وقت صدای موترها از عقب عمارت بلند شد و متعاقبا حبیب الله بچه سقا و همراهانش از موتر فرود آورده شدند. اینها همه لباسهای عادی محلی پوشیده بودند. حبیب الله بالای پیرهن و تنبان و کرتی یک شال خشن عسکری بشانه انداخته، و دستاری در سر داشت. بمجردیکه اینها داخل حویلی شده و یک تعداد زیاد محافظین مسلح پاکتیایی را در اطراف خود دیدند، احساس کردند که دیگر آزاد نیستند.

نادرشاه بگفت تا حبیب الله را نزدش بیاورند. حبیب الله بدون اندک تغیری داخل خانه شده و سلام بشاه داد. هیچکس از نشسته گان مجلس حرکتی نکرد و حرفی نزد. شاه سر برداشت و به حبیب الله نگاه کرد و آنگاه با دست اشارهء بصف دست چپ نموده با ملایمت ظاهری گفت بنشنید. در حد وسط صف جایی برایش باز کردند، حبیب الله بنشست و سکوتی عمیقی در مجلس طاری گشت، شاه روی دریشی بالاپوشی به تن و دستار در سر داشت و در صدر مجلس به تنهایی نشسته بود.

شاه بعد از سکوت مختصری مجددا چشمان سرد و مصمم خود را از پشت شیشه ای عینک بر روی حبیب الله بدوخت و به نرمی پرسید:

« خوب ! حبیب الله خان شما از اینهمه خونریزی و ویرانی که در افغانستان نمودید، چه مطلبی داشتید؟ »

حبیب الله ( بچه سقا ) که درک کرده بود این طرز پذیره و پرسش با تعهد و تطمین گذشته فرق دارد. جواب داد:

« تا وقتیکه من اختیار داشتم، هر چیزی را که خیر افغانستان دانستم اجراء کردم. حال که شما اختیار دار افغانستان شده اید، هرچه را که خیر افغانستان میدانید همانطور اجراء کنید.»

شاه گفت: « خوب حالا شما چند روزی استراحت کنید، باز خواهیم دید. »

مکالمه قطع شد و حبیب الله برخاست و خارج شد. محافظین، اورا با رفقایش توسط موترها به زندان داخل ارگ رهمنونی کردند، و آنها ده روز دیگر درین « مهمانخانه » بسر بردند، البته در نهایت بی اعتنایی بمرگ. در روز (11) عقرب بوقت دیگر، بامر شاه این محبوسین را از زندان کشیده و از دروازهء شمالی ارگ خارج و در زیر برج شمالی ارگ مشرف به خندق حصار استاده نمودند، در حالیکه تفنگداران دولتی قبلا در آنجا بحال تیارسی صف کشیده بودند. بعد از چند ثاینه صدای آتش تفنگ برخاست، و اجساد خونین حبیب الله بچه سقا، برادرش حمید الله، سردارعلی، سید حسین وزیر جنگ، شیرجانخان وزیردربار، محمد صدیق خان قوماندان جبهه پاکتیا، ملک محسن والی کابل، عبدالغنی کوهدامنی قلعه بیگی بچه سقا و محمد محفوظ هندی معین وزارت جنگ بر روی زمین افتادند. فردا نعش اینان در چمن حضور کابل روی چوبه های دار آویزان گردید. » ( 2 )

در کتاب « افغانستان در قر بیستم 1900- 1996 » سوگند شکنی محمد نادرخان را نسبت به شهید امیر حبیب الله کلکانی و یارانش چنین می نویسند:

« محمد نادرشاه در مقام پادشاهی پیش از همه خواست تا حساب خود را با حبیب الله کلکانی که می توانست از شمال کابل به مقاومت ادامه بدهد، یکسره سازد. او هیأتی را نزد حبیب کلکانی فرستاده و اورا به ترک مقابله دعوت کرد. در برابر، او با خط در حایشهء قرآن کریم تعهد کرد که او همراهانش را عفو کند. اما حبیب کلکانی بعدا با دوازده تن از همکارانش به گفته سید محمد حسین که خود شاهد صحنه بود، زندانی و به قتل رسانیده شد:

دوازده نفر را در موتر انداخته آوردند به کابل. تمام آن دوازده نفر را یکجایی چنواری کردند. بعد آنها را کشیدند بردند به پشت چونی و چهارپایی شان همان جا قطار ( ردیف ) مانده بود. گفتند چه کنیم، چه کنیم، باز گفتند که آوازه شده در افغانستان که بچهء سقاء تیغ بندی دارد و مرمی ( گلوله ) و کارد و... در جان اینها کار نمی کند. مردم اعتبار نمی کنند که اینها کشته شده اند. [بعد ] امر دادند و در چمن حضوری دار زده شده، ده روز جسدهای اینها به دار آویزان بود. » ( 3 )

پژوهشگر پیشتاز و گرانمایه آقای آمو به مناسبت پنجاو هشتمین سالگرد شهادت عبدالخالق هزاره و همچنین در ضمن شهادت حبیب الله کلکانی و رفقایش، طرفداران شاه امان الله خان و سایر شخصیت های آزادیخواه و ملی چنین می نگارد:

« پس از اعدام غدارانه و ناجوان مردانهء حبیب الله و یارانش که با امضای پیمان بر قرآن و تعهد حضوری یکی از روحانیون نامدار و استفاده از دیگر شیوه های شیادانه و محیلانهء نادری فریب خورده و خود را تسلیم کرده بودند، نوبت آن عده از اراکین دولت امانی میر سید که خود را به نادر نفروخته بودند و یا بالاتر از آن در موضوع مخالف با وی مانده بودند. مانند محمد ولی بدخشانی، مهدی جان چنداولی و امثال ایشان. پس از اینها آزاد مردانی چون عبدالرحمن لودین، محی الدین انیس، میر غلام محمد غبار، سرور جویا و امثالهم بودند که هدف توطئه های نادر قرار میگرفتند. » ( 4 )

یکی از ماهئیت فرهنگ قبیلوی همین است که شخص پیروزمند و به خصوص دستگاه حاکمه نظامی- سیاسی که مخالفین و رقبای سیاسی، قبیلوی، اتنیکی، زبانی، سمتی، خاندانی، شخصی، روانی وغیره خود را به هر شکلی که به قتل می رسانند، بعدا اجساد خونین و تن های بی سر آنان را با افتخار فرعونی خودها در انظار عامه به چوبه دار آویزان می کنند تا جرئت و ارادهء آزادی طلبی و حق خواهی سایر مردمان کشور را علیه استبدایان و نظام حاکم خود کامه کاملا در اذهان جامعه کشته شوند. چنانچه اعدام پیکره های مثله شده و تکه تکه شده یی حبیب الله کلکانی و یارانش نیز همین مرام شوم جلادان تازه به دوران رسیده خاندان آل یحیی را به اثبات می رساند که تا یک مدت در این زمینه موفق هم بودند.

از سوی دیگر پرسش نادرخان از امیر حبیب الله کلکانی که: « خوب ! حبیب الله خان شما از اینهمه خونریزی و ویرانی که در افغانستان نمودید، چه مطلبی داشتید؟ » یک تهمت علنی و بیشرمانهء بیش نبود. نادرخان به خاطر کشتن امیرحبیب الله کلکانی چنین اتهامات ناروا و تبلیغات غرض آلود را در اذهان جامعه بیش از پیش می رساند. زیرا، تا جائیکه شواهد می رساند یک نفر خباز به خاطر احتکارش توسط لت و کب سید حسین خان وزیر جنگ تلف شد و دیگر کدام کشتارهای جمعی و اعدام گروهی و تصفیه نژادی که در تاریخ حاکمیت های شؤنیستی و تک قبیلوی افغانستان رواج بوده، در زمان سلطنت امیر حبیب الله کلکانی روستا زده صادق صورت نگرفته است. اگر چنین جنایتی صورت گرفته باشد که من از آن اطلاع ندارم باید افشاء و محکوم گردد.

اینکه امیر حبیب الله کلکانی شایستهء رهبری جامعه افغانستان را نداشت، مخالف معارف و. بوده، یک امر مسلم بود. چنانچه شاد روان غبار می گفت که امیرحبیب الله خان روستا زاده شایستگی اداره یک قریه را هم نداشت، چه جائیکه کل افغانستان را اراده کند ؛ کامل درست فرموده است.

از جانب دیگر بدون شاه امان الله خان ( نسبتا ) کدام شاه و کدام رئیس جمهور کشور ما در طی تقریبا دو قرن حتا تا کنون لیاقت زمامداری افغانستان را داشت که امیر حبیب الله کلکانی را شایسته حاکمیت نمی دانیم؟ ههء زمامداران و حکام افغانستان برخلاف اراده و خواست مردم قدرت سیاسی را در کشور غصب نموده بودند و هیچ کدام شان شایسته رهبری اداره جامعه افغانستان را نداشت.

اگر خیره سرانه و قبیله اندیشانه تمام آن شاهان و رؤسای جمهور از یک تبار خاصی پشتون کشور را شایسته رهبری و مستحق زمامداری جامعه افغانستان می دانیم و صرفا چند نفر تاجیک تبار را به تعلقیت « اتنیکی » شان لایق حاکمیت در رأس دولت های افغانستان نمی دانیم، اینجاست که جوهر « تبار اندیشی» و « فاشیزم» را مانند طالبان به اثبات رسانیده ایم و « افتخار شؤنیسم » لجام گسیخته را جهت نابودی جوامع کثیرالاتنیکی و تجزیه افغانستان کمایی نموده ایم که یک خیانت جبران ناپذیر ملی می باشد.

و اگر چنین قضاوت کنیم که از آغاز تأسیس کشور افغانستان تا حال حاکمان و زمامداران کشور ما خلاف ارادهء دل انگیزانه، خواسته ها و نیازمندی آحاد مردمان افغانستان و آنهم اکثرا با حمایت اجانب در قدرت سیاسی کشور تکیه نموده اند، با استبداد حکومت کردند، حق تلفی کردند، مهن فروشی نمودند، ناقضین حقوق بشر بودند، مردم را قتل عام کردند و... هیچ کدام شان شایسته گی رهبری لازم جامعه افغانستان را نداشت. در اینجاست که با اینگونه قضاوت بدون حب و بغض خاص و قضاوت بی طرافانه خودها « افتخار داوری تاریخ » را به نفع مایه گذاری « تفکر همبستگی ملی »، « استقلال ملی »، « وحدت ملی » برای آینده مردم افغانستان کمایی نموده ایم.

در باور این نبشته، اعدام نمودن طرفداران شاه امان الله خان، امیر حبیب الله کلکانی و همراهانش و سایر شخصیت های ملی از سوی نادرخان و برادرانش این مرام را میرساند که به جز از آل یحیی هیچ کس و هیچ قبیله دیگر و به خصوص غیر از دودمانان درانی تبار در اریکهء قدرت میراثی تکیه نکند و عملا چنین بود.

بلی ! امیر حبیب الله کلکانی مخالف معارف بود، اما مانند امیر عبدالرحمن خان قانون بردگی و کنیزی را خلاف دین محمدی و ضد کرامت انسانی رسما و عملا با زور اسلحه درکل جامعه و به ویژه بالای هزاره ها نافذ و عملی نکرد. امیر حبیب الله کلکانی توانایی اداره کشور رانداشت، اما بخشی از خاک و قسمت از پشتون ها و بلوچ های کشور خویش را مثل عبدالرحمن به هند برتانوی نفروخت. امیرحبیب الله کلکانی بیسواد و از فرهنگ شهری دور بود، اما مانند امیر حبیب الله خان پسر عبدالرحمن خان، صد زن را در زیر اسارت شهوانی خود قرار نداد. امیر حبیب الله کلکانی روستا زاده مثل عبدالرحمن خان در زیر پوشش دین فتوای تکفیر و قتل عام و نابودی تاجیک ها، ازبیک ها، ترکمن ها، غلزایی های، نورستانی ها، قزلباشان، ایماق ها، بیات ها، شینواری ها، هندوها، سک ها، یهودیان و به خصوص تصفیه نژادی و نابودی هزاره ها را صادر نکرد. امیر حبیب الله کلکانی صادق خصال مانند عبدالرحمن خانی مردمان کافرستان را با نوک برچه و قتل عام ها به مسلمانی وادار نکرد. امیر حبیب الله کلکانی که دروازه های مدارس و تعلیم را بسته نمود، بازهم مثل اعصر عبدالرحمن خانی و امیر حبیب الله خانی فرزندان هندو، یهود، سک و سایر غیر مسلمانان بومی افغانستان را با جبر و حتا با کشتار به پذیرش دین اسلام وادار نکرد. امیر حبیب الله کلکانی یک مسلمان معمولی و صادقی بود، اما هیچ کس را به نام دین و سوگند به قرآن به چوبه دار بلند نکرد. امیر حبیب الله کلکانی یک سقاء زاده و جزء از ریسمان بدوشان مردمان تحت ستم و محکوم کشور ما بود، اما مانند دیگران معاهده های ننگین گندمک، پنجده و دیورند را با دشمنان امضاء نکرد. مردم هزاره به امیر حبیب الله کلکانی بیعت نکردند، برعلاوه هزاره ها مثل عصر امیرعبدالرحمن خانی از سوی امیر حبیب الله کلکانی با پشتوانه فتاوی مذهبی و قوای نظامی قتل عام نشدند. امیر حبیب الله کلکانی مانند امیر عبدالرحمن، زمین های زراعتی مردمان هزارستان، ولایات شمال و غلزایی های طرفدار ملا مشک عالم قهرمان ملی را به اربابان درانی و غلزایی نبخشید. همانطوری که امیرعبدالرحمن حتا از وجود پشتون ها ( مردم غلزایی » کله منارهای درست کرد، اما امیر حبیب الله کلکانی نه دیگرا اتنی ها را قتل عام نمود، بل نه تاجیک کشی کرد و نه از وجود تاجیکان کله منار ساخت.

 

 آری ! امیر حبیب الله کلکانی مانند امیر عبدالرحمن خان و اسلاف و اخلافش غلام حلقه به گوش استعمارگران نبود.

 

اشتباه شهید استاد عبدالعلی مزاری شبه اشتباه شهید امیر حبیب الله کلکانی:

بارها شنیده و خوانده بودیم که تاریخ تکرار می شود. دقیقا این امر در مورد شیهد امیرحبیب الله کلکانی و شهید عبدالعلی مزاری که بعد از سالیان طولانی از میان فقر اجتماعی– سیاسی، فرهنگی- اقتصادی، تاریخی، سمتی، روانی و... از بطن جوامع ریسمان بدوشان افغانستان بی وارث و استبداد زده سر بلند کرده بودند، مطابقت داشته و هردوی شان از سوی دشمنان دین، انسان و مردم افغانستان در لوای قرآن عظیم الشان فریب خورده و نا جوان مردانه از سوی جلادان عصر به شهادت رسیدند.

درست همان طوری که امیر حبیب الله خان ککانی و یارانش در پوشش « سوگند به قرآن کریم » فریب خاندان جلاد نادری را خوردند و بدون ارتکاب و تثبیت جرم « گلوله باران و شهید » شدند ؛ شهید استاد مزاری و همقطارانش هم با فریب از « سوگند به قرآن » توسط طالبان به دام گروه طالبان شؤنیست و ضد تمدن افتادند و از سوی دشمنان دین، بشریت و کشور ما با توطئه های وسیع ملی و بین المللی و آنهم با شیوه های استثنایی شؤنیستی و سادیستی خاصی به « شهادت » رسیدند. پس گفته می توانیم که اشتباه شهید استاد مزاری و همقطارانش کاملا شباهت با اشتباه شیهد امیر حبیب الله کلکانی و یارانش در افغانستان داشته که در گذشته های تاریخی کشور ما از قبیل چنین واقعات درد ناک در زیر لوای دین زیاد صورت گرفته اند.

عین همین کار را طالبان در قسمت شهید استاد عبدالعلی مزاری رهبر سیاسی- اجتماعی در کشور انجام دادند. زمانیکه طالبان با یپروی از میراث های عبدالرحمن خانی و نادرخانی استاد مزاری به بهانه مذاکره صلح در چهار آسیاب کابل دعوت نمودند و به مجرد که استاد مزاری با هئیت شان در منطقه تحت تسلط طالبان رسیدند، تفنگ بدستان طالبان که عکس مزاری را نیز در دست داشتند موترهای همسفر استاد مزاری را مورد تفتیش قرار داده و جویا می شدند که: « مزاری کسیت؟ ». وقتیکه گروه طالبان به موتر استاد مزاری رسیدند، عکس را به استاد مزاری نشان که این عکس شما است؟ استاد مزاری مانند امیر حبیب الله کلکانی فهمید که کار از کار گذشته و اشتباه کرده است. در جواب گفت: « بلی ! من مزاری هستم. » خلاصه طالبان استاد مزاری و یارانش را با نا انسانی ترین شیوه که در تاریخ افغانستان رواج نداشت، مورد شکنجه های وحشیانه و مثله کردن ها قرار دادند. طالبان که بالای تن خونین و شکاف شکاف استاد مزاری در حال شکنجه بیشتر بودند، خطاب به استاد مزاری نموده و مکررا می گفتند: « تاسی هم پاچاهی غواری؟ »، « ای کافره اوس ستا سره کار لرم ! »، « د خدای حخه نه بیریژی؟ »، « صبر وکره ! اوس هزارگانو ته پاچاهی ورکوو ! ».

با آنهم آخرین رمق که در بدن استاد مزاری هنوز باقی بود، شنکجه گران گفتند که: « دی کافر تر اوسه پوری ژوندی دی، نه مری ! ». رهبران طالبان فورا به موظفین امر دادند تا پیکره یی نیمه جان استاد مزاری را در پشت جیپ داد سن بسته کردند و آن حد در کوه ها و دشت ها کش نمودند تا اینکه صحرا و دشت ها از خون پیکر استاد مزاری آلوده شد و بعد پیکره یی مثله شده و خونین وی را غرض کشتن روحیه مردم در محضر عام به نمایش گذاشتند. با وجود تقاضای مکرر رهبران جهادی، جامعهء عزادار هزارستان، مردمان سراسر ولایات کشور، شخصیت مستقل ملی و برخی منابع خارجی از گروه طالبان مبنی به تسلیم نمودن « پیکر مثله شده شهید استاد مزاری » به مردم هزارستان صورت گرفتند، با آنهم طالبان به خاطر زهر چشم تمام مردمان کشور و به ویژه به انقیاد کشیدن هزاره ها، پیکر رهبر شهید مزاری را برای چند روز در انظارعامه گذاشتند.

خوب ! خلاصه بعد از چند روز سپری شدن، طالبان پیکره شیهد مزاری را به مردم هزاره های ولایت غزنی تسلیم نمودند. در حالیکه 22 حوت قهر زمستان و برف فراوان هم روی زمین و کوه ها را ضخیم پوشانیده بود، جمع کثیری از مردم هزارستان با نوبت پیکره شیهد مزاری را بالای شانه های خودها منطقه به منطقه، دره به دره از میان کوه های سر به فلک و برف عبور داده تا اینکه پس از چندین هفته در مزارشریف انتقال دادند. به این صورت مردم هزاره از غزنی تا مزارشریف با پاهای پیاده در حدود هزار کیلومتر پیکره شهید مزاری راه بردند که این خود علاقه مندی طبیعی، قلبی ریسمان بدوشان هزاره را نسبت به حقانیت و رهبری شهید استاد مزاری به مفاد کل جامعه افغانستان به نمایش می گذاشت. و این چنین « تشیع جنازه » یک رهبر را من کاملا یک امر « استثنایی » می دانم که در تاریخ هرگز به وقوع نپیوسته است.

ناگفته نماند که در شرایط کنونی رهبران، شخصیت های مستقل، روشنفکران و کلا عامه مردم از تاریخ گذشته و چنین واقعات و سیاست های روزمره آن طوری که نیاز منطق عصر را تشکیل می دهد، کدام تجربه مؤثر و سازنده را به مفاد مصالح تک تک مردم افغانستان نگرفته و بازهم به امراض تبار اندیشی، سمتی، مذهبی، قبیلوی، وابستگی به اجانب، منافع سیاسی، اقتصادی، گروهی وغیره خودها در پوشش دین، جامعه مدنی و دموکراسی دست و پا می زنند و فریب می خورند.

پرسش اینست که ما مردم اعم از سنی و شیعه و مسلمان و غیر مسلمان و زن و مرد افغانستان تا چه وقت به نام دین، قرآن، مذهب، سوگند، ناموس فریب می خوریم و از تاریخ و حال تجربه سازنده و مفید را به نفع « خود آگاهی سیاسی مردم »، « خود سازی سازنده جامعه »، « همبستگی مذهب- دینی »، ایجاد پایه های « وحدت ملی »، نهادینه سازی « جامعه مدنی » و تحقق « دموکراسی » برای تولد یک افغانستان نوین و عصری و دموکراتیک نمی آموزیم؟

 

گلوله باران چند شخصیت نظامی و ملی کشور:

نادرخان و برادرانش که تربیه یافته دربار انگلیس ها بودند، اهمیت و نقش نیروها و صاحب منصبان نظامی و ملی را خوب با دقت تمام می فهمیدند و خطر آنان را در برابر قدرت قهار و انحصاری خود خوب پی بردند. نادرخان فرصت اعدام چنین صاحب منصبان را نداشتند. فلهذا، از جنرالان و صاحب منصبان دیگری نظامی در کشور شدیدا در هراس بودند و هرچه زودتر جهت از بین بردن آنان دست به کار شدند که باز هم در این زمینه به نقل قول از شاد روان غبار پناه برده و آنرا به طور ذیل رقم می زنم:

« نادر شاه در همان اوایل ورود خود در کابل ( خزان 1929 ) جنرال پینن بیک خان، میرزا محمد اکبرخان، امرالدین خان، عبداللطیف خان کوهاتی، محمد نعیم خان کوهاتی، عیسی خان قلعه سفیدی، تازه گلخان لوگری، سلطان محمد خان مراد خانی، محمد حکیم خان چهاردهی وال، احمد شاه خان کندک مشر احتیاط، دوست محمد خان غند مشر پغمانی و سید محمد خان کندک مشر قندهاری را بدون محاکمه گلوله باران کرد. » ( 5 )

به نظر این نبشته چنین شخصیت های که از سوی محمد نادرخان و برادرانش گلوله باران و اعدام شده اند، همه آنان را برحق به نام « شیهد » لقب می دهم.

 

اعدام شهید محمد ولی خان دروازی با سایر وطن پرستان و آزادیخواهان:

نادرخان و برادرانش بیم آن را داشت که مبادا شاه امان الله خان برای اعاده سلطنت دوباره اقدام نماید. لذا، روی این امر در قدم نخست در پی سراغ یابی طرفداران شاه امان الله خان و سایر آزادیخواهان و شخصیت ملی و دموکراتیک کشور شدند. تا جائیکه برادران سلطنتی توان در دست داشتند در پی قلع و قمع بی امان چنین عناصر مترقی، وطن دوست و نهادهای ملی در کشور گردیدند.

دولت تازه به دوران رسیده خونریز محمد نادرشاه جهت فریب اذهان عامه مردم در این زمینه با برپایی محکمه کذایی و نمایشی خویش هم شخصیت های میهن دوست و ترقیخواه را که در عصر شاه امان الله خان غازی حامی استقلال افغانستان نقش شفاف و سازنده مردمی داشتند، به چوبهء دار بلند نمود و شهید کردند که از نگارش مورخ شهیر شاد روان غبار اینگونه می خوانیم:

« لهذا در تابستان 1933 ( 24سنبله 1312 شمسی ) بدون علت و دلیل تازه یی امر کرد تا اورا در کنارهء ده مزنگ با چند نفر دیگر ( جنرال غلام جیلانی خان چرخی، جنرال محمد خان چرخری، شیر محمد خان چرخی، فقیر محمد خان و میرزا محمد مهدیخان ) بدار کشیدند. سید شریف خان سریاور نظامی شاه، در زیر دار به محمد ولیخان تکلیف کرد که خودش ریسمان دار را بگردن اندازد، محمد ولیخان استنکاف کرد و گفت: « به نادرخان بگوئید که آمده ریسمان را بگردنم اندازد. » سید شریف خان با یک حرکت وحشیانه پیش شد و گفت: « من این ریسمان را بگردنت می اندازم » و هم انداخت. محمد ولیخان باز گفت: « به نادر خان بگوئید که اگر تو هزار آدم مثل مرا بکشی، بازهم روزی رسیدنی است که ملت افغانستان ماهیت اصلی ترا خواهد شناخت، و حساب خود را خواهد گرفت. » سید شریف خان سریارو مجال بیشتری نداده ریسمان را کشید و حرکات بی ادبانه اجرا نمود.

میرزا محمد مهدیخان قزلباش که محکوم دیگری بود، همینکه دید محمد ولیخان را از دیگران پیشتر بدار میآویزند، فریاد زد که:« اول مرا بدار بزنید تا مرگ چنین مردی را بچشم خود نبینم. » این خواهش او عقب زده شد و نوبت باعدام فقیر احمد خان ( رئیس جنگلات ) رسید. » ( 6 )

 

درج یک بخش اعدام ها و شهادت مردم غیر نظامی شمالی در اخبار دولتی:

از آنجائیکه امیرحبیب الله خان کلکانی و همرزمان تاجیک تبار کشور ما که جزء مردمان وطن و ترقیخواه شمالی بودند، محمد نادرخان با عقده های سیاسی و نژادپرستانه و قبیلوی خویش در ظاهر امر مردمان تاجیک وغیره را به جرم همکاری با رژیم سلطنتی امیر حبیب الله خان کلکانی متهم کرد و اقدام به قتل عام ها از راه اعدام ها متوسل گردید که در این راستا شاد روان علامه غبار با استناد از جریدهء رسمی دولت وقت چنین می نویسد:

« البته در مورد اعدام شده گان جراید دولتی با احتیاط و امساک سخن می زدند. مثلا جریدهء اصلاح در شمارهء حوت 1308 گفت که 51 نفر از مردم شمالی در یکروز بکابل اعدام شدند. در سرطان 1309 مختصرا خبر داد که هفده نفر مردم شمالی در چمن حضوری کابل اعدام شدند. در شمارهء اسد نوشت که یک تعداد (؟) از مردم شمالی اعدام گردید. و باز نوشت که: « سه نفر رشوت خوار، دو نفر شرابخوار، چند نفر خاین ملی و یک عده اشرار شمالی که اهالی اصرار باعدام شان داشتند تعزیر ( اعدام ) شدند. ( رجوع شود بشمارهء د وم اسد سال 1309 جریدهء اصلاح صفحه اول ). جریدهء اصلاح در سنبله خبر داد که شش نفر و باز چهار نفر ازین مردم اعدام شدند ( شماره های 6-7 سنبله 1309 روزنامه اصلاح ). » ( 7 )

افزون بر آن تا جائیکه خاطرات غم انگیز سینه به سینه کهنسالان و گیسو سپیدان کوهستانی، کلکانی، تخارستانی، کابلستانی، هزارستانی، چهارکاری و همچنین اکناف شمالی تا هنوز می رسانند که محمد نادر خان با بسج نمودن ملیشه های قبایل جنوبی و جنوب غرب و شرقی کشور با سوء استفاده از فقر سیاسی و اجتماعی مردمان ساده لوح و روستایی پشتون کشور ما با پشتوانه لشکر منظم دولتی چنان بی رحمانه بالای مردمان بیگناه شمالی یورش آوردند که به هیچ جنبنده و زنده جانی رحم نکردند. لشکریان دولتی و ملیشه های بی خبر از همه چیز از وجود مردمان ریسمان بدوش تاجیک تبار، روستا نشینان و دهاقین شمالی از کشته ها، پشته ها ساختند. هرچه مرد و جنس مذکر بود مثل قتل عام مردم هزارستان در عصر امیر عبدالرحمن خانی به دم توپ پرانده شدند، دارایی و اموال این خطه زراعت پیشه و تمدن خیز وحشیانه تاراج گردیدند، زنان و دختران مردمان آزادیخواه و ترقی طلب شمالی مانند زنان هزارستانی دوران عبدالرحمن به اسارت و کنیزی مهاجمین بیرحم در آمدند و به فروش رسیدند، تاک و تاکستان و منابع آبیاری مردمان هنر پیشه شمالی به تلی از خاک و خاکستر مبدل شدند. و خلاصه پس از زمان حاکمیت شؤنیستی امیرعبدالرحمن خانی، « بازار تاجیک کشی » بازهم در وقت حاکمیت غدار نادری رونق گرفت. و هرچه بیشتر عصر « نابودی تاجیک تباران » بار دیگر فرا رسیده و چنان هم گرم شد که فقط ذات اقدس الهی میدانست و میداند و بس.

خون بیگناهان « اهل قبله تاجیک » تبار نه تنها توسط دستگاه جلاد نادری بلکه حتا ذریعه « ملیشه های ساده دل و غیر سیاسی قبایلی پشتون تبار اهل قبله » کشور ما نیز بی رحمانه ریختانده شدند ؛ و مزرعه ها و باغستان های قاتلان تازه به دوران رسیده از ریزش خون این مردم تحت ستم آبیاری شده و همچنان نهادهای مادی، اجتماعی و معنوی استبدادی کهنه و قبیلوی را چاق نمودند.

ببنیم، چه گونه سیاست است که در گذشته ها دولت های مستند « اهل قبله شیعه » مذهب کشور ما را متهم به رافضی و کفر می نموده و آنان را به واسطه « اهل قبله سنی » مذهب کشور ما و یا برعکس، به قتل می رسیدند. اما حال، « اهل قبله » توسط « اهل قبله » که دارایی یک مذهب واحد بوده و « حنفی مذهب » ذریعه « حنفی مذهب »، خلاف منطق قرآن خدا و مغایر کرامت انسانی و همچنان ضد مصالح ملی کشور ما به نفع تداوم حیات ننگین خاندان آل یحیی و حامیان انگلیسی شان به شهادت می رسند.

من این چنین اعمال و سیاست های نادرخانی و نظام دولتی آل یحیی را که ادامه دهنده راستین و صدیق راه امیرعبدالرحمن خانی در افغانستان بود، به نام دولت جلادانه « فاشیستی- خاندانی » لقب می دهم. زیرا، سیاست و روش های نادرخانی در ضدیت به منافع ملی- دموکراتیک اعم از پشتون غیر پشتون، مسلمان و غیر مسلمان مردمان افغانستان قرار داشت. به قول شاد روان میرغلام محمد غبار، نادرخان به پیروی از سیاست امیرعبدالرحمن خان وفا دار بود و آن را مو به مو اجراء نمود تا اینکه در پی همین سیاست سر خود را در کف شهید عبدالخالق قهرمان هزاره از دست بداد.

 

اعدام ها از سوی شاه محمود خان وزیر حربیه در ولایات شمال به بهانه ابراهیم بیگ:

نادر شاه محمد زایی تبار با ماهئیت حکومت فاشیستی- خاندانی خویش جهت تصفیه نژادی مردمان غیر نظامی و عامی ولایات شمال کشور اعم از تاجیک، ترک تبار، هزاره وغیره را به بهانه همکاری با ابراهیم بیگ جوقه جوقه به کام دار آویخت و شهید نمود ؛ که در جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ نگاشتهء مرحوم میر غلام محمد غبارمؤرخ پرآوازه کشور فقط چند نمونهء آن چنین درج گردیده است:

« در هر حال شاه محمود خان که از قوس 1309 تا اسد 1310 مدت هشت ماه دراین ولات (خان آباد – از ما) اقامت داشت، بحیث برادر شاه و سپه سالار اردوی مسلح افغانستان ( در حالیکه خودش مثل برادر دیگرش مارشال شاه ولیخان حتی یک کورس فنون نظامی را هم عبور نکرده بود ) چنان دستگاهی برپا کرد که با سلطنت مرکزی افغانستان فرقی نداشت. این دستگاه بدون محاکمه و محکمه یی زندانهای جدید الاحداث خان آباد را از صد ها نفر مردم با گناه و بی گناه ولایت بشمول زنان و مردان مالامال نمود، شکنجه خانهء پر از چوب و تازیانه و قین و فانه دایر گردیده کشتارها و اعدامهای دسته جمعی بعمل آمد.» ( 8 )

بازهم مرحوم غبار در جای دیگر می نگارد:

«جریدهء دولتی اصلاح در شماره 72 ثور ف 1310 خویش آنقدر نوشت که در خان آباد یکعده اسرا اعدام و یک عده محبوس و یک عده در کابل فرستاده شدند.» ( 9 )

در ظاهر امر نادرخان و برادرانش به خاطر همکاری با امیر حبیب الله کلکانی و ابراهیم بیگ، اصلا مردمان ولایات صفحات شمال کشور که زیادتر مربوط به ترکستان زمین، تخارستان، بلخ، میمنه، جوزجان، قطغن زمین و امثالهم بودند با اعدام ها، به دم توپ دادنها، ارعاب ها، تیل داغها از بین بردند و باقی مانده را تابع خود نموده باشند. از سوی دیگر دولت با چنین اعمال و سیاسیت ضد اسلامی و ضد بشری خویش مردمان هزارستان قلب کشور، قبایل پشتون، بلوچ، قزلباش، بیات، ایماق، تیمنی، تاجیکان هرات زمین، نورستانی، پشه یی، هندو، یهود، سک و دیگرمردمان کشور را از ضدیت و مقابله علیه دولت ترسانیده و تابع کرده باشند ؛ و همچنان از جانب دیگر این مردمان را از حق طلبی سیاسی- اجتماعی، فرهنگی- اقتصادی و نظایر آن کاملا در حاشیه رانده باشند، از روش قتل عام ها و اعدام های وحشتناک در برابر مردمان افغانستان کار می گرفتند. این چنین سیاست از یک لحاظ بیانگر تداوم حاکمیت استبدادی نادرخانی و برادرانش و دستگاه جبار نظامی آنان در کشور بود و از سوی دیگر تضمین کننده منافع غارتگرانه و استعماری انگلیس ها نیز بود.

ولی، در واقعیت امر این گونه کارکردهای جلادانهء نادرخان و نظام تمدن ستیز وی که خلاف خواسته ها و اراده های تمام مردمان کشور ما بوده و آنهم از طریق ارعاب، کشتار و اعدام ها پیش می رفت ؛ هرچه زمان سپری می شد، ضدیت ها و مخالفت ها و نخبه های آزادی خواهی جوانان رستهء ملی و مردمان عامه علیه دولت فاشیستی نادرخانی و بردرانش تشدید می گردیدند و در حقیقت منطق و نیازمندی عصر همین بود.

 

اعدام شهید سید کمال خان و شهید محمد عظیم خان:

شهید سید کمال خان و شهید محم عظیم خان با شناخت از ماهئیت ضد ملی و جنایت روزمرهء خاندان نادری داشتند، در سد از بین بردن آنان بودند که از نگارش علامه شاد روان غبار چنین می خوانیم:

« البته سید کمال خان در برابر اشکهای و الحاح نامزدش هیچ نگفت تا روز محاکمهء قاطع در رسید، و آنگاه برخاست و برعکس گفته های وکیل مدافع گفت: « سلطنت موجودهء افغانستان که محمد عیزیزخان سفیر عضوی از آنست، زیر نفوذ دولت انگلیس عمل کرده و کشور را تخریب می نمایند، من که یکنفر افغانم با عقل و حواس کامل این شخص را کشتم تا باین وسیله نفرت ملت افغانستان را در برابر این سلطنت و نفوذ انگلیس در افغانستان بدنیا اعلام کرده باشم.» در همین مورد که وزیر مختار انگلیس در کابل فریزر تتلر در کتاب خودچنین نوشت: «...

در جون 1932 سید کمال محصل، محمد عزیز را بکشت و اعلام کرد کرد که: « این عمل او برای اظهار پروتست عیله سلطه و نفوذ برتانیه در افغانستان، صورت گرفته است... » ( 10 )

علام غبار در صفحه 132 همین اثر خویش در مورد اعدام کاکای شهید سید کمال خان چنین می نگارد:

« عمومی منحصر بفرد سید کمال خان مردی معمر و از گوشها کر هنوز در دکان محقر خود در رشته مسگری کابل مشغول کوفتن چکش بود و از حوادث روز بیخبر. ناگهان پلیس های مسلح کابل ریختند و آن مرد بیگناه را دستها ببستند. او می پرسید که چه واقع شده؟ پلیسها با زحمت زیاد توانستند او را حالی کنند که قوماندان کوتوالی احضارش کرده، زیرا او به سختی شنوایی خودش را از دست داده بود و هرگز صداهای عادی را احساس نمیکرد. در هر حال اورا بردند، اما در عوض دفتر قوماندان او خودش را ناگهان مقابل چوبهء دار دید. پس آب خواست و وضو کرد و دو رکعت نماز خواند. او هنوز کلمهء اسلام بر زبان میراند که ریسمان دار را به گردنش انداختند. لمحهء بعد تر جسد او روی دار معلق میزد، و شبانگاه د رکلبه ویرانه اش زن و فرزندانش در ماتم او به خاموشی و صبوری می گریستند. »

شاد روان غبار در مورد اقدام محمد عظیم خان در صفحه 155 و 156همین اثر خویش چنین مینگارد:

« پس او مصمم شد که با کشتن سفیر کشتار انگلیس در کابل، بدنیا اعلام نماید که مردم افغانستان از این پالیسی مخفی دولت انگلیس و ماهئیت رژیم بر سر اقتدار افغانستان مستشعر است و مخالف آن میباشد.

روز پنجشنبه بود و پانزدهم سنبلهء 1312 شمسی ( 6 سپتمبر 1933) که محمد عظیم بکسی در دست در دهن دروازهء سفارتخانه انگلیس بایستاد. البته سپاهی محافظ دروازه اورا اجازهء داخل شدن به محوطه سفارت نداد.محمد عظیم به ماموری از سفارتخانه گفت بغرض صحبت با شخص وزیر مختار برتانیه در موضوع مهم و محرمانهء یی آمده است. آقای ستینجر از طرف سفیر جواب آورد که آنچه میخواهد باو بگوید تا بسفیر برساند. زیرا شخص سفیر وقتی برای ملاقات ندارد. چون محمد عظیم خان دانست که سفیر با شخص ناشناس ملاقات نخواهد. به آقای ستینجر گفت خوب چون سفیر نمی خواهد، من شما را در عوض شان میگیرم. این بگفت و بکس دستی را بگشاد. مستر ستینجر همین که دید تفنگچه یی از بکس برآمد، به عجله فرار نمود، البته محمد عظیم خان تعقیب نمود و اورا با گلوله تفنگچه از پا در آورد. این تنها نبود، محمد عظیم خان دو نفر هندی و افغان را که وظیفهء منشی گری و باغبانی در سفارت انگلیس داشتند نیز با آتش های تفنگچه بکشت. به گناه آنکه هندی باستیلا کنندهء کشورش و افغان به سفارت دشمنش خدمت می نماید. آنگاه تنگچه را بینداخت و خودش را به سپاهان محافظ سفارتخانه تسلیم نمود. این وقت بود که آقای سفیر خود بیامد و سراپای دشمن را بدید و گفت:« من قبول کردم که این گلوله ها به سینهء من می خورده است ». عظیم خان جواب داد:

« این برای آن بود تا وزارتخارجه لندن بداند که افغانها آنها را می شناسند بهر جامه یی که در افغانستان داخل شوند.» بعد ازین صحبت مختصر، وزیر مختار به عمارت خود برگشت وآقای محمد عظیم خان سر راست داخل محبس مخصوص قومندانی کوتوالی کابل گردید.

این خبر به سرعت در کابل منتشر گردید، و در حلقه های حاکمه تولید اضطراب نمود. بعد ها میرزا محمد یوسف خان مدیر قلم مخصوص وزارت حربیه به من گفت: « شاه محمود خان در چمه سرای خود مشغول تینس بود و من کنار چمن استاده بود. صدای هارن موتر شد و متعاقبا محمد هاشم خان صدراعظم وارد گردید. شاه محمود خان باستقبال آمد و صدر اعظم با چهرهء متغیر و عصبانی گفت: شنیدید که باز چه کردند؟ یگ نفر به سفارت برتاینه داخل شده سه نفر را کشته است. وزیر حربیه در حالیکه مضطرب شده بود گفت: شما باید اینبار مردم کابل را چنان جزا بدهید که تا زنده باشند فراموش نکنند. صدراعظم به عجله برگشت. وزیر حربیه بازی را ترک کرد و ما را مرخص نمود. »

دولت در یک هفته تحقیقات کتبی خود را از محمد عظیم خان تکمیل ولی پنهان نمود. زیرا از افشای آن ترس داشت. البته از محکمه شرعی فیصله اعدام اورا گرفت. چونکه محمد عظیم خان اعتراف علنی نموده و آنرا وظیفه و افتخار خود می دانست. لهذا برای اخذ اعتراف محمد عظیم خان احتیاجی به شکنجه دادن او نبود. در طول این قضیه پای دولت انگلیس و مشوره سفارت برتانیه در میان بود و حکومت آن آزادی عمل را که در مورد سایر محبوسین سیاسی داشت، فاقد بود. یک هفته بعد روز پنجشنبه 22 سنبله 1312 شمسی ( 13 سپتمبر 1933) محمد عظیم خان از محبس کوتوالی در محوطهء محبس دهمزنگ برده شد، در حالیکه نماینده سفارت برتانیه روی چوکی جلوس کرده بود، محمد عظیم خان دستار ابریشمی در سر بسته با بی اعتنایی از برابر نمانیدهء سفارت برتانیه گذشت و متانت و خونسردی در پایهء چوبهء درار قرار گرفت. بعد از دقایقی چندی محمد عظیم خان دیگر درین جهان نبود، اما در تاریخ مبارزات سیاسی کشور زنده باقی ماند. »

در جای دیگر مرحوم غبار چنین می افزاید:

« بالاخره سید کمال خان محکوم به اعدام و در اطاق مخصوصی احضار گردید... » ( 11 )

شهید عبدالخالق هزاره نه تنها اقدام شهید سید کمال خان و شهید محمد عظیم خا ن را مورد ستایش قرار می دهد، بل تصمیم خود را نسبت به استبداد نابودی محمد نادرخان قاطع تر می نماید که شاد روان غبار گفتهء شهید عبدالخالق هزاره را در مورد قلع و قمع خودکامگی نادرخان و همفکرانش این گونه می نویسد:

«از آنجمله جوانی برخاست و گفت: » سید کمال خان و محمد عظیم خان شهید، دم ما را بریدند، اکنون نوبت من است تا خود ما را بکشم ». این گفتار عبدالخالق خان بود. » ( 12 )

 

مثله کردن و اعدام شهید عبدالخالق هزاره و متعلقین اش:

زمانیکه محمد نادرخان بناء بر قتل ها و اعدام های زنجیری وطن پرستان، آزادیخواهان و مردمان غیر نظامی کشور مورد تنفر و خصم بی شایبه جامعه قرار گرفت. اینجا بود که طی یک برنامه سازمان داده شده آزادیخواهانه عبدالخالق هزاره، مغز محمد نادرخان جلاد فرش زمین گردید. و میراث داران نادری خلاف دین مبین اسلام و مغایر کرامت انسانی و مصالح ملی عبدالخالق هزاره را نخست با نامروج ترین شیوه وحشیانه شکنجه، مثله و بعد پیکره بی جان و پاره پارهء شهید عبدالخالق هزاره را به ریسمان دار بخاطر چشم ترسانی مردم از دستگاه دولتی در انظار عامه آویختند. و همچنان تمام خانواده و همکاران اورا نیز به شهادت رساندند. علامه شاد روان غبار در مورد اعدام شانزده نفر چنین می نگارد:

« اعدام شانزده نفر بقرار ذیل: « عبدالخالق خان هزاره کشندهء نادرشاه، محمود خان معاون عبدالخالق خان، خدادادخان هزاره پدر عبدالخالق خان، مولا داد خان هزاره کاکای عبدالخالق خان، قربانعلی خان هزاره مامای عبدالخالق خان ( بعد ها گفته شد که مادر و خاله و خواهر صغیر عبدالخالق خان در زندان زنانه سرای بادام بنام تداوی از بین برده شده و اجساد شان شبانه در گورستانی مجهول در شهدای صالحین کابل مدفون گردید و باینصورت چراغ خانوادهء او خاموش گردید.)، علی اکبر خان غند مشر کاکای محمود خان متعلم معاون عبدالخالق خان، غلام ربانی خان و مصطفی خان و عبدالطیف خان پسران خانوادهء چرخی، محمد ایوبخان معاون اداری لیسه یی که عبدالخالق خان در آن تحصیل میکرد (لیسه نجات)، میر عزیز خان و مسر مسجدیخان و محمود خان دوم و محمد زمانخان و میرزا محمد خان و امیر محمد خان ناشرین شبنامه.» (13 )

مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان به مناسبت شصتمین سالگرد شهادت شهید گمنام عبدالخالق هزاره این گونه می نویسد:

« عضو انجمن ادبی می گوید: ما فقط همین قدر دیدیم که دو سه بار یک جسم سرخ و خون آلود در نوک برچه ها بالا شد و بار دیگر در میان تفنگداران گم شد. خالق را با برچه ها پاره پاره کردند. او به « دار آویختن » نرسید و به این صورت زندگی پر تحرکی مردی که یک عمر مبارزه کرد و در عنفوان جوانی یعنی 17 سالگی شهید شد به سکون و مرگ انجامید.

پدر بی نوای خالق به آرامی به این صحنه نگاه می کرد تا آنکه ریسمان را به گردن او، برادرش مولاداد و خسربره اش انداخته حلق آویزان کردند. » ( 14 )

پژوهشگر دیگر آقای مصمم عملکرد ضد انسانی و ضد ملی جباران وقت را چنین به نگارش گرفته است:

« شکنجه و بازهم شکنجه، اما خالق این اسوهء استواری و استوانهء استقامت، همچنان خاموش و این خاموشی خود انتقامی بود که خالق از شکنجه گران میگرفت. در پایان تحقیقاتی که چند شب و روز متصل ادامه داشت، محکمه ای ساختگی به کارگردانی شاه محمود تشکیل شد و در خلال صحنه سازی های مضحک و مسخره، خالق را با هفده نفر دیگر و بناء به روایتی 21 نفر به اعدام محکوم نمودند. » ( 15 )

در این اثر جدید « ا فغانستان در قرن بیستم » آقای داکتر ظاهر طنین سردبیر برنامه رادیود دری بی بی سی چنین نگارش شده است:

« عبدالخالق قاتل نادرشاه فورا گرفتار گردید و اندکی بعد آن چنان که سید قاسم رشتیا حکایت می کند، او را در محضر عام در شهر کابل همراه با عده ای از هم صنف هایش ( همکلاسیهایش ) به طرز فجیعی کشتند:

وقتی که اورا بردند برای اعدام، اصلا فکر این بود که همگی اینها به دار آویخته شوند. در اینجا نزدیکان نادرشاه که از خوانین و بزرگان سمت پکتیا بودند، گفتند که نه، اینطور نمی کنیم. چون پدر ما [محمد نادرشاه] را کشته، اورا به دست ما بدهید ؛ خود ما اورا تکه تکه می کنیم و باز اینها پیشنهاد کردند که اول کلکش را می بریم که [ ماشه را فشار داده ]، بعد از آن بقیه اعضایش را می بریم. گویا در اینجا یک حالت بسیار فجیع روی کار آمد و من هم در این صحنه حاضر بودم، برای این که ما را از انجمن ادبی چون جوان بودیم برای [عبرت گرفتن آورده بودند.] بعد از آن عکسرها دویدند و جسد اورا با برچه ( سر نیزه ) زدند. جسدش تکه تکه شده به واسطه برچه. » ( 16 )

 

دادگاه منصفانه و دادگری عادلانه:

دراین زمینه گفتنی است که برادران و محمد ظاهر خان پسر نادرخان و همفکران و کاسه لیسان شان اگر به دین محمدی، کرامت انسانی، حقوق بین المللی پذیرفته شده و مصالح آینده مردم افغانستان عملا احترام می داشتند و صادق می بودند ؛ خیلی ها خوب بود که نخست تمام آن گلوله باران ها و اعدام های آزادیخواهان، میهن پرستان، ترقیخواهان و مردمان عادی تاجیک، هزاره، ازبیک، ترکمن و... ولایات شمال کشور را که به دستور شخص محمد نادرخان و برادرانش به شهادت رسیده بودند ؛ باید این چنین جنایت ضد اسلامی و ضد بشری و ضد ملی آنان محکوم می گردید و تمام عاملین این جنایات دد منشانهء تاریخ را به دادگاه بی طرفانه و عادلانه محاکمه و مجازات می نمودند و از پیشگاه خداوند، مقام والای انسان از مردمان عزادار افغانستان عذر خواهی می کردند.

و بعد همچنین امیر حبیب الله کلکانی، اعضای کابینه کلکانی، محمد ولی خان دروازی و سایر طرفداران شاه امان الله خان، سید کمال خان، محمد عظیم خان، عبدالخالق هزاره و امثالهم را مطابق قوانین مقبول بین المللی، مدنی و مصالح مردم افغانستان از طریق یک دادگاه منصفانه و دادگری عادلانه محاکمه نموده و اگر جرم شان تثبیت می گردید، در آن صورت جزای آنان با مدت حبس، جریمه نقدی تعیین و عملی می شد. نه اینکه آنان را به حکم قانون جنگ و خصومت شؤنیستی خودها به صورت دسته جمعی اعدام نمودند. پس عملا ثابت شد که حاکمان وقت قرآن عظیم الشان، کرامت انسانی، اراده مردمان کشور ما را قصدا زیر پا نمودند و مخالفین دولت استبدادی را جوقه جوقه به ریسمان دار آویختند.

 

چرا محمد نادرخان به جزای اعمال خود رسید؟

این شعر فرخی سیستانی را با هم می خوانیم:

یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ          یا او سر ما به دار سازدآونگ

القصه در این زمانه پر نیرنگ              یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ ( 17 )

اصلا منجمله سید کمال خان، محمدعظیم خان و عبدالخالق هزاره با عقده های که از درد های فرسایشگر، فقر و فاقهء روزمرهء مردم اعم از پشتون و غیر پشتون و مسلمان و غیر مسلمان، گلوله باران ها و اعدام های آزادی جویان و مردمان ریسمان بدوش تاجیک، هزاره و سایر اتباع مظلوم و تحت ستم کشور گرفته بودند. و عاملین اصلی این چنین جنایات محمد نادرخان و دستگاه جبار فاشیستی او بودند که تمام مردمان اعم از پشتون و غیر پشتون، مسلمان و غیر مسلمان کشور را به ستوه آورده بودند. اینجاست که هیچ گونه « ابزار مبارزه » علیه استبداد فاشیستی خاندان آل یحیی باقی نبود. لذا هر آزادیخواه و هر میهن پرست و مردمان عادی در پی نابودی استبداد خاندان آل یحیی بودند. در این صورت سید کمال خان، محمد عظیم خان و عبدالخالق هزاره قبل از همه دست به کار شدند و از همین شیوه مبارزه علیه استبداد هار فاشیستی نادرخانی و برادرانش دست به اسلحه یازیدند و سه مغز جلادانه استبدادیان عصر را فرش زمین کردند که در آن شرایط و مقطع زمانی یک عمل « ملی » و « میهن دوستانه » بر ضد دستگاه دیکتاتور و جلاد عصر نادرخانی این دست نشاندهء انگلیس به شمار می رفت. به فرموده روانشاد علامه غبار و یک عده دانشمندان دیگر که اگر نادرخان توسط مرمی شهید عبدالخالق خان هزاره از بین برده نمی شد ؛ محمد نادرخان و برادرانش با قوای قهار و سرکوبگر خویش متباقی وطن پرستان، آزاد اندیشان، دانشمندان، اهل قلم و فرهنگ، ترقیخواهان و اتنی های محکوم و تحت ستم کشور را جوقه جوقه به کام چوبهء دار می بردند و افغانستان را بیشتر به خاک سیاه مبدل می نمودند.

درست آن زمانی که جلادان نادرخانی منجمله سید شریف سر یاور ریسمان دار را به گردن علامه محمد ولی خان دروازی- بدخشانی می انداخت، این میهن پرست ملی محمد ولی خان دروازی چنین اخطار را به نادرخان و رژیم فاشیستی او صادر نمود و گفت که: « به نادر خان بگوئید که اگر تو هزار آدم مثل مرا بکشی، بازهم روزی رسیدنی است که ملت افغانستان ماهیت اصلی ترا خواهد شناخت، و حساب خود را خواهد گرفت. ». از این اخطار بر می آید که شاید شهید محمد ولی دروازی هم خیلی ها قبل در جریان ساماندهی مخفی اقدام متهورانه و انقلابی شهید عبدالخالق هزاره علیه نابودی استبداد آل یحیی شامل بوده باشد و همچنان که اخطار او در مورد نادرخان نیز به واقعیت انجامید. در ضمن از این شعر شاد روان باقی قایل زاده نیز استنباد می گردد که وی هم شاید در رمز اقدام شجاعانه شهید عبدالخالق هزاره بر ضد بر انداختن استبداد نادرخانی دخیل بوده باشد. در این مورد سرودهء شاعر شهیر و آزادیخواه میهن مرحوم باقی قایل زاده را باهم به خوانش می گیریم که شمهء از استبداد، جلادیت و فاشیزم خاندان آل یحیی را خوب به نمایش می گذارد:

نازم آن مشتی که مغز زورمندان بشکــــــند                تف به آن دستی که دلهای ضعیفان بشــــکند

پنبه را هر دختری زیر لگد خواهد شکست                دارد آن پا قدر کاو خار مغیلان بشــــــــــکند

شیشه بشکستن نباشد افتخار سنگ ســـخت                سنگ اگر مرد است جای شیشه سندان بشکند

تیغ اگر مویی برد ضـعف ناتوانایی اوست                 قدرت شمشیر آن باشد که سوهان بشکــــــــند

بینوایان را دریدن سیــــــنه نبود کار خوب                هر که با غیرت بود پهلوی گردان بشـــــــکند

خفت کلک است پیچــــیدن به موی ناتوان                 قوت آن باشد که سر زنجیر پیلان بشـــــــکند

آن دلی کز نوک مژگان بشکند نالایق است                جان دهم از بهر آن قلبی که پیکان بشـــــــکند

تند باد ار لانه بلبل کند ویران چه فــــــــخر               آفرین بادش اگر تخت سلیمان بشـــــــــــــکند

کلبه درویش را هرکس توان سـازد خراب                 خادم آنم که درب کاخ خاقان بشـــــــــــــــکند

من بلا گردان نیروی جوانانی شـــــــــــوم                 کاستخوان گردن گردنفرازان بشــــــــــــــکند

مردم با عزم دایم لایق تحــــــــــــسین بود                 لعنت و نفرین نثار هر که پیمان بشــــــــــکند

پییش دانش سحرو جادو زود افتد برسجود                 معرفت آخر طلسم و رمز شیطان بشــــــــکند

سفله صاحب قدر را هرگز سبک نتــــــــوان نمود                 نیستان کی ارزش رنگ گلستان بشــــــــــکند

داغها دارم ز استبداد و شادم عاقبــــــــــت                 شوخی شمع مزار ما چراغان بشـــــــــــــکند

نور وحدت هر کجا تابنده شد پاینــــده ماند                 پف نیارد گرمی خورشید تابان بشـــــــــــکند

مصرع بیدل شده مشاطه چنـــــــــگال باز                 هر که بشناسد ز دل یک حفه مرجان بشــکند

در قیام مردمی ( پیروز) باقـــــــی قانع ام                میر سد روزی که مردم فرق سلطان بشــــــکند (18)

از متن اخطار شهید محمد ولی دروازی- بدخشانی به نادرخان و محتوای شعر دلنشین شاد روان باقی قایل زاده علیه استبداد نادری، چنین استنباد شده می تواند که شاید هردوی شان به نحوی از انحاء در پشت پرده از تصمیم شهید عبدالخالق هزاره بر ضد نادرخان آگاهی داشته و جزء از نهاد مخفی آزایخواهان علیه برانداختن نظام استبدادی نادرخانی بوده باشند.

 

خلاصه کلام:

اعدام ها و کتشارها، زندانی ها، شکنجه ها، اهانت ها، خصم ها، آوارگی ها، چپاول ها، تصفیه قومی و نژادی در مورد مردمان کشور ما که اقلا از زمان خاندان آل یحیی، هرچهار حکومت حزب دموکراتیک افغانستان، دوران 14 سال مقاومت مجاهدین، دولت اسلامی مجاهدین به ریاست استاد ربانی، امارت اسلامی طالبان و در افغانستان کنونی تا حال صورت گرفته اند، خلاف موازین دینی، بین المللی، اعلامیه جهانی حقوق بشر و همچنان ضد منافع ملی- دموکراتیک مردم افغانستان بوده اند که من کاملا بر ضد هر گونه اعدام ها، ترورها، قتل ها، تبعیضات، خشونت ها و امثالهم در جامعه می باشم. خلاصه از بین بردن یک انسان به هر شکلی که باشد من چنین عمل را ضد کرامت انسانی، مغایر مدنیت و مخالف ترقی جوامع بشری و همچنین ضد مسیر تکامل قانونمندی عنصر زمان نام گذاری می نمایم، باید به هر قیمت که می شود از خشونت، تعصب، اهانت، اعدام، کشتن و نابودی یک انسان عملا جلوگیری صورت گیرد و اعلامیه جهانی حقوق بشر در افغانستان مطلقا رعایت گردد.

 

حکم اعدام کنونی ادامه سیاست های ضد انسانی گذشته:

آیا این حکم اعدام تازه بالای تیمورشاه و همکرانش در دولت اسلامی افغانستان از سوی محکمه ابتدایی کشور همان تطبیق فرهنگ و سنت های عصر حجر در این عصر خرد، عقلانیت و انترنیت نمی باشد؟

آیا چندی قبل آقای علی محقق نسب مدیر مجله « حقوق زن » را نیز بر مبنای سنت های قرن حجر نخست محکوم به دو سال حبس و بعد بیشرمانه تر از آن حکم اعدام محقق نسب را صادر نکردند؟

اینکه آقای تیمورشاه و همرانش مرتکب جرم شده اند، به هیچ صورت نباید آنان اعدام گردند، بلکه آنها به اندازه جرم خویش مطابق نورم های قوانین مدنی بین المللی به حبس و جریمه نقدی و... محکوم و به جزای اعمال خویش برسند.

در این راستا گزارش فوق رادیو بی بی سی یکی از هزاران وضع اسفناک و بحران سرطانی افغانستان را با خود بازگو می نماید که پشتوانهء آن در طی این سه دههء بحران جنگ، طفل ربایی، جنگ، نا امنی، چپاول دارایی عامه، زن ربایی، ویرانگری، قتل، حبس، تجاوز به نوامیس ملی مردم، تصفیه نژادی، نوکرمنشی به اجانب، ایجاد و گسترش تعصبات جنسیتی، مذهبی، اتنیکی و نابودی تمام نهادهای اجتماعی، مادی و معنوی جامعه در افغانستان ویرانه و بی کس بکلی یک « فرهنگ عام » را تشکیل می دهد.

در واقع اصلا این اوضاع سرطانی کشور ما ناشی از ساختارها و نهادهای مادی، اجتماعی، معنوی و سیاسی فرسودهء این سه قرن گذشته ظلمتگرا و به خصوص زاده کشمکش ها، تضادها و برخوردهای خونین این سه دههء اخیر از سوی مستبدین و قبیله اندیشان بومی و حامیان بین المللی و منطقوی شان در افغانستان می باشد. اما افزون بر آن، این جنگ، ویرانی این خطه باستانی، قتل های دسته جمعی وغیره با وجودیکه از ریشه های تاریخی گذشته هم آب می خورد که نمی توان آنرا نسبت به اوضاع کنونی و بحران ویژهء افغانستان نادیده گرفت. با آنهم گذشته ها را تا حدود موقتا به یک طرف گذاشته و اکنون پرسش عاجل را متوجه حکومت های اخیر به رهبری محترم آقای حامد کزی در افغانستان می نمایم:

چرا حکومت های آقای حامد کرزی با وجود که تا کنون مورد حمایت وسیع منابع بین المللی و منطقوی نیز قرار گرفته اند، تا حال نتوانسته اند که حد اقل بر پارهء از معضلات کاملا ضروری مثل استقرار امنیت، تضعیف پایگاه های قدرتمندان محلی، خلع سلاح تفنگ به دوشان و دزدان مسلح، آدم ربایان، رفع نیازمندی فوری اجتماعی، اقتصادی و... در جامعه فایق آیند؟

مطابق گزارشات رادیو بی بی سی و سایر رسایر رسانه های سمعی، بصری و مطبوعات از قول برخی از مامورین رسمی دولت افغانستان تا کنون بیش از 12 میلیارد دالر از خارج به افغانستان سرازیر شده است. تا جای که شواهد عینی نشان می دهند نسبت به این مبلغ چشگیر یعنی 12 میلیارد دالر آنچنانیکه ضرورت بوده و است ؛ و انتظار هم می رفت، هیچ کاری در جهت کاهش حد اقل حل بحران سه دههء اخیر صورت نگرفته است. به طور مثال اگر از این مبلغ خارجی در جهت حد اقل استقرار امنیت در شهر کابل که قوای خارجی و داخلی نیز حضور دارند، استفاده می شد، آیا ممکن بود که در پیش چشمان نیروهای نظامی خارجی و پولیس شهر کابل آدم ربایی و منجمله خانم کانتونی با چنین افتضاح صورت گیرند؟

آیا انگیزه های اصلی در کجاست که باندهای خرد و بزرگ در زیر ریش دولت آقای کرزی و حامیان بین المللی و منطقوی شان تشکیل و رشد نموده و به ترور، قتل، ربودن اطفال، امدادگران خارجی، تجاران، زنان و سایر افراد جامعه و آنهم در شهر کابل دست یازیده و عامل فجایع نوینی دیگری در جامعه خونبار افغانستان می گردند؟

چرا نیروهای نظامی آیساف، امدادگران بین المللی، همکاران کمیسیون اعلامیه جهانی حقوق بشر، اعضای دولتی و عساکر و مردمان کشور ما توسط اعمال انتحاری تروریستان طالبان، القاعده و حزب اسلامی حکمتیار کشته می شوند؟

 

عدم موفقیت حکومت های آقای حامد کرزی در افغانستان:

به گفته این شاعر ارجمند که گوید:

خشت اول گر نهد معمار کج            تا ثرویا می رود دیوار کج

دقیقا همین سخن زیبا نسبت به بافتار و جوهر حکومت های آقای کرزی کامل صدق می کند. اولا اینک، اصلا کنفرانس بن با نیت و منافع یکطرفه اجانب و دست نشاندگان شان سمت سو گرفت ؛ نه جهت حلال اساسی بحران وارده سه دههء آخر، نه نابودی آثار جنگ و نه اعمار مجدد افغانستان با خواست و نیازمندی مردم ما. انتصاب آقای کرزی به سمت اداره امور افغانستان از آغاز تا کنون یک اقدام عملا مفید به مصالح تمام مردم افغانستان تمام نشده است. ولو که خود شان شاید دارایی یک حسن نیت نسبت به ترقی و حل بحران افغانستان داشته باشد ولی حسن نیت بدون دانش وسیع سیاسی و مدیریت سازنده، صداقت پیگیر و مؤثر و بافتار دولت متخصص کاری و دموکراتیک هرگز کافی نیست.

زیرا، از همین جهت نیز است که نه تنها آقای کرزی در رهبری و ادارهء جامعه کاملا ناموفق می باشد، بلکه در امور سیاسی- اجتماعی جامعه نیز ناتوانی ایشان به اثبات رسیده است. این چیزی است که نه تنها مردم، مطبوعات و منابع بین المللی به عدم موفقیت آقای کرزی در امور اداره کشور ما همنظر هستند. و حتا شخص آقای کرزی و اراکین دولتی اش نیز این چنین نواقص اساسی را در طی این چهار سال اخیر حکومات آقای کرزی نیز با صراحت بیان داشته و می دارند.

هرچند آقای کرزی و همکارانش ادعای جامعه مدنی و تحقق دموکراسی را در کشور نموده و می نمایند. اما اصلا از باورهای دموکراتیک و علمی نسبت به جامعه مدنی و نظام دموکراسی و علم سیاست و اجتماع خیلی ها فاصله دارند. خود جناب کرزی بارها در مصاحبات خویش تأکید نموده است که: « من سیاست را نمی دانم و سیاسی هم نیستم ».

از همین نقطه است که تا کنون هر سه حکومت آقای کرزی فاقد یک « برنامه کاری » مؤثر و سرنوشت ساز برای حد اقل کاهش بحران و رفع نیازمندی های عاجل روزمرهء مردمان کشور می باشد. و مضاف بر آن سیاست های ضعیف و ناکار آمد این سه حکومت آقای کرزی موجب: ایجاد فساد جدید اداری، تقویه طالبان، ظهور فحشاء، فقر عمومی جامعه، تروریزم، گسترش بیکاری، نا امنی و نظایر آن در جامعه شده است.

همچنان در این دوران حکومت های آقای کرزی دست انجوها به غارت و تطاول کاملا باز گذاشته شده است، مبارزه علیه طالبان نه تنها آغاز نشد بلکه زمینه های رسمی و علنی حضور آنها را در نهادهای دولتی و حتا در پارلمان جدید نیز مساعد نمود، مبارزه علیه زرع کوکنار و تولید مواد مخد کاملا ناکام می باشد، سیاست نا سالم حکومت های چهار ساله عامل فساد اداری بیشتر، ترور، بی امنیتی، فقر اقتصادی و اجتماعی مردم شده اند، مبارزه علیه تروریزم صرفا به یک شعار میان تهی و مسخره مبدل شده است، ساختار حکومات چهار ساله کاملا ائتلافی غیر مؤثر و مصلحی وغیر سازنده بوده و می باشد، از علما و دانشمندان صادق و سازنده هرگز کار گرفته نشده است، و ادارات کلیدی در تسلط افراد حزبی غیر مسلکی و غیر اداری و ناقضین حقوق بشر می باشند.

حکومات آقای کرزی تا حال جهت رهبری سالم و خردمندانه جامعه هیچگونه طرح سازنده را ارایه نتوانسته اند. زیرا، خود نا توان بوده و حامیان بین المللی و منطقوی شان هم مشوره و رهنمودهای سازنده را در اختیار مقامات دولتی افغانستان نمی دهند و منافع خاصی یک طرفه خودها را به صورت علنی و مخفی دنبال می نمایند.

خلاصه نه تفکر و نه برنامهء دموکراتیک و همچنان کلا نه نیروهای دموکراتیک- ملی و صادق در حاکمیت و ساختار حکومات آقای کرزی از ابتداء تا حال وجود داشته اند. پس با چنین ماهئیت نباید که انتظار تحولات مثبت، اصلاحات مدنی و دموکراتیک را از چنین کسان و دولت بر سر اقتدار نمود.

 

قطع قانونی و عملی اعدام در افغانستان:

قانون اساسی جدید با کاستی های عدیده یی همراه است که باید درست دموکراتیزه گردد. همچنین اساسا اصلاحات مدنی قضایی در ساختار قضایی کشور به میان نیامده و نهادهای مدنی طبق نیازمندی جامعه ایجاد نشده اند. و هنوزهم قانون سنتی عصر حجر در این عصر خرد، کمپیوتر و انترنت در افغانستان مورد تطبیق قرار می گیرد. قدرتمندان به رغم سلایق و علایق شخصی، گروهی، طبقاتی، قبیلوی، سیاسی وغیره خودها هر کی را با هر بهانه « مرتد »، « کافر »، « مخالف اسلام » و... به « اعدام » محکوم نموده و هنوز می نمایند.

مثلا در گزارش رادیو بی بی سی آمده که آقای تیمورشاه و همکارانش به جرم آدم ربایی اعدام می گردند. واقعا حکام و ادارات قضایی دولت اسلامی افغانستان کنونی نه تنها در زیر لوای دین با آبروی اسلام بازی های سیاسی تاریخ زده را هرچه بیشتر ادامه می دهند، بل اعتبار و شأن مردم افغانستان را در مجامع بین المللی نیز کاهش داده و جایگاه جامعه ما را در آن هرچه بیشتر تنگ می نماید. از همیجاست که مردم ما در آینده از کمک های جوامع جهانی برخور دار نخواهند شد.

دست اندرکاران و دولتمداران بایست قبل از همه در پی کشف بنیادی « انگیزه ها وعلل » عقب مانی ها، ناهنجاری ها، کشتارها، آدم ربایی ها، ترورها، کشت کوکنار، قاچاق، تبعیضات، تمدن ستیزی، آتش سوزی مکاتب، فروش دختران و زنان شوهردار و سایر بحران سرطانی افغانستان باشند، نه اینکه تنها در سدد معلول ها گردند.

با اعدام کردن، مسأله آدم ربایی، فساد وسایر جنایات هرگز حل نشده و این عملا خلاف اسلام، منطق، مغایر اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق های جهانی و امثالم نیز می باشد. و از سوی دیگر تا چه حد آدم ربایان را به اعدام محکوم می نماییم؟ هرروز، هر هفته و هر ماه چندین عمل آدم ربایی در 34 ولایات افغانستان رخ می دهند، آیا همه را باید اعدام بداریم؟ نه ! اعدام، تطبیق فرهنگ عصر حجر بر عصر خرد و انترنت می باشد. اگر دولتمردان کنونی یک مجرم و یا یک آدم رباء را اعدام کند، صدها مجرم و آدم ربایان دیگر درهر گوشه و کنار افغانستان سر بلند خواهند نمود. چقدر اعدام شود و چرا در این عصر ترقی و دانش اعدام گردد؟

به نظر این نبشته، مجرم باید بر اساس یک قانون اساسی دموکراتیک و مدنی که مورد پذیرش جوامع بین المللی، اعلامیه جهانی حقوق، مصالح ملی تمام مردم نیز افغانستان باشد، مورد محکمه قرار گیرد و مطابق جرم خویش به حبس های گوناگون از قبیل: حبس ابدی، طولانی مدت، اوسط، کوتاه مدت و جرم ناچیز مجرم با پرداخت نقدی و غیره قانونا ملزم گردد.

مصالح مردم ما و حکم ضرورت زمان ایجاب می کنند که هرگونه تبعیض، ترور، پرخاشگری، استبداد، سنگسار، قتل، زن ستیزی، آدم ربایی، جنگ، استثمار، زن فروشی، تمدن ستیزی، ازدواج های اجباری و... به خصوص اعدام در افغانستان قانونا ممنوع و انگیزها و نهادهای آن تدریجا به صورت عملی با آگاه سازی و خود سازی جامعه از پائین تدریجا به صورت مسالمت آمیز در دستور حل قرار گیرد.

 

پیشنهاد به زمام داران کنونی دولت اسلامی افغانستان:

به قول این سرایشگر فرزانه و شهیر افغانستان آقای عبدالسمیع حامد:

گرجهنم ساختم فردوس هم میسازمت     ای وطن میسازمت آخر خودم میسازمت

آنقدر هایی که میگویند تنبل نیستم        با تفنگ گر شکستم با قلم میسازمت

1- این یک عمل خیلی تعیین کننده و پسندیده خواهد بود که آقای حامد کرزی ساختار دولت را به صورت منطقی و دموکراتیک اصلاح و با توجه با تناسب نفوس و سهم عادلانه و دموکراتیک تمام اتنی ها و پیروان مذاهب و ادیان کشور ؛ شایسته ترین، آزموده ترین، مبتکر ترین، فنی ترین، میهن پرست ترین، عادلانه ترین و دموکراتیک ترین شخصیت های اتنیکی را از میان جامعه انتخاب و در میکانیزم اساسی دولت شامل نماید.

2- کاملا ضرور است که آقای کرزی با تشکیل یک دولت دموکراتیک جدید و اصلاح قانون اساسی یک « برنامه کاری و مؤثر » را با زیربنای خرد، ضرورت مردم و نیازمندی زمان برای حل اساسی تمام مسایل افغانستان با همکاری شخصیت های علمی و سازندهء جامعه طرح و آنرا در افغانستان به مورد اجراء قرار دهند.

3- لازم است که بافت « قوای اجرائیه » مطابق نورم های جهانی قبول شده و بر اساس اراده و خواست مردم ما جدیدا سامان دهی و دموکراتیزه گردد و امور اجرایی جامعه با تشکیل « جمهوری پارلمانی- فدرالی » صورت گیرد.

4- اصل ساختار « تقنینه » کشور از حالت سنتی به حالت مدرن و دموکراتیک طبق نیازمندی مردم و زمان از تهداب نو ایجاد شود و پارلمان « مدرن مدنی- علمی » جانشین پارلمان سنتی تاریخ زده در کشور گردد.

5- میکانیزم « قضایی مدنی- علمی » بر مبنای قوانین پذیرفته شده بین المللی، اعلامیه جهانی حقوق بشر و بر اثر خواست ها، ضرورت های مردم ما و قانون نیازمندی عصر از اساس جدیدا تشکیل شود که در آن «حکم اعدام » به صورت قطعی منع و از بین برده شود. قضات مدرن بر مبنای ضرورت زمان و خواسته مردم ما امور قضایی و حقوقی را در جامعه مد نظر گرفته و قانونیت قضایی جدید و دموکراتیک را در افغانستان به طور تدریجی ترویج دهند.

6- حقوق زنان هیچ وقت در کشور ما رعایت نگردیده است. ننگین تر اینکه سال گذشته در تحت سلطه دولت اسلامی افغانستان کنونی در یک مورد به تعداد 15 زن شوهردار از سوی قدرتمندان محلی به زور از شوهران شان جدا و به مردان دیگر به فروش رسانده شده اند که شخصا آقای کرزی این مسأله را از قوماندان مسلح محلی انتقاد نیز کرد. خلاصه که اگر حضور چند زن محدود در دولت، پارلمان و سایر ادارات گاه و گاهی به مشاهده رسیده و حال نیز چنان است، زیاد جنبدهء نمایشی داشته و یک اتمام حجت برای جلوگیری از اعتراضات جوامع جهانی در مورد سیاست های داخلی دولت های افغانستان بوده و می باشد. پیشنهاد می گردد که حقوق زنان طی یک تدوین قانون دموکراتیک ویژهء زنان با توجه با شرایط کشور و معیارهای قبول شدهء بین المللی و اعلامیه جهان حقوق بشر مد نظر گرفته شده و مورد تطبیق و نظارت مردم از پائین قرار گیرد. تا از این طریق هم ریشه ها و نهادهای معنوی، مادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، روانی نظام مرد سالاری تدریجا متزلزل گردیده و همچنان ستم های چند لایه یی که بالای زنان سنگینی می نمایند پشتوانه های آن به صورت مسالمت آمیز به طرف تضعیف شدن قرار گیرند.

 

خواهران گرانقدر و برادران محترم و هموطنان عزیز !

علامه فردوسی کردار را که مطابق با « همسنگ گفتار » باشد، چنین فرموده است:

بزرگی سراسر به گفتار نیست           دو صد گفته چون نیم کردار نیست (19 )

بیایید که جهت بی اعتبار ساختن شعارهای نفاق انگیز پشتونخواهی، تاجیک خواهی، هزاره خواهی، ازبیک خواهی، ترکمن خواهی و... خواهی و... خواهی که واقعا تا کنون استخوان شکن و زیان آور برای تمام اتنی های کشور ما بوده اند ؛ در عوض آن شعارهای با شعور، سازنده ملی و خردمندانه «همسویی مذهبی- دینی»، «ملت سازی» و « وحدت ملی » راستین را با صمیم قلب و مسؤلیت وجدانی در بطن جامعه خویش تدریجا تبلیغ و ترویج و عملی نماییم !

بیایید که با حکم بینش علم و ضرورت جبر زمان جهت خشکانیدن تدریجی و مسالمت آمیز ریشه های فرسایشگر کلیه تعصبات مذهبی، سیاسی، دینی، اتینکی، منطقوی، فرهنگی، جنسیتی، تمدن ستیزی، علم ستیزی، زن ستیزی، حکم اعدام وغیره صادقانه و پیکارگرانه عملا بسیج گردیم تا تدریجا نخبه های مدرنیته در آستانه « آبستن » طبیعی و لازم خویش در بطن مناسبات مادی، اجتماعی و معنوی قرار گیرند !

بیایید که قبل از همه با زیر بنای عقلانیت و خرد از جوهر « قانون مدنی و دموکراتیک » خودها را عملا آگاه سازیم و برای تبلیغ، ترویج و تطبیق آن با توجه به شرایط کشور و ضرورت زمان مبارزه نماییم تا پیشه زمینه های « قانونیت » تدریجا برای آیندگان عملا خلق گردد !

بیایید که با توجه و شناخت همه جانبه جامعه افغانستان و جهان بشریت، تفکر نواندیشی و پیش شرط های عناصر دموکراسی را بر مبنای نیروهای عمدهء عملی مردم در بطن مناسباست مادی، اجتماعی و معنوی جامعه خویش تدریجا در بستر زایش و پویش قرار بدهیم !

بیایید که برای تولد یک « افغانستان نوین و دموکراتیک » بر پایه آگاهی لازم اجتماعی- سیاسی و خود سازی عالمانه جامعه خویش عملا از اساس همت بگماریم تا نسل های آینده با زیر بنای دانش دموکراتیک خودها تدریجا صاحب یک افغانستان نوین و مردم سالار در جامعه گردند !

بیایید که قبل از همه به « قلم »، « دانش » و « تفکر نوزایی » به صورت طبیعی و ضرورت عصر و خردمندانه ایمان بیاویم تا عملا « قلم » جای « تفنگ »، « دانش » جای « جهل » و « تفکر نوزایی » جای «تفکر ایستایی» را برای نسل های آینده تدریجا اشغال نمایند !

 

و من الله توفیق

پایان

 

منابع و مؤخذ:

 

[1]      شبکهء انترنتی رادیو بی بی سی / روز جمعه 23 دسامبر 2005، ازگزارش: « شهباز ایرج در کابل ( رادیو بی بی سی ).

[2]      صفحات 19 و 20، افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم، مولف میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا، ایالات متحده امریکا.

[3]       ص 70 « افغانستان در قرن بیستم / 1996- 1900 »، چاپ دوم، مؤلف: ظاهر طنین / تهران 1384

[4]      ص 7 « تندیس خشم » / نوشته: آمو / چاپ اول: جدی 1370 / تکثیر از: شورای رهروان فرهنگ انقلابی مردم.

[5]      ص 61، افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم، مولف میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا، ایالات متحده امریکا.

[6]      صفحات 66 و 67، افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم، مولف میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا، ایالات متحده امریکا.

[7]     ص 74، افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم، مولف میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا، ایالات متحده امریکا.

[8]     ص 77، افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم، مولف میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا، ایالات متحده امریکا.

[9]    ص 79 افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم، مولف میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا، ایالات متحده امریکا.

[10]    ص 1311، افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم، مولف میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا، ایالات متحده امریکا.

[11]    ص 132، افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم، مولف میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا، ایالات متحده امریکا.

[12]    ص، 157 افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم، مولف میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا، ایالات متحده امریکا.

[13]    (13 ) - ص، 169 افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم، مولف میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا، ایالات متحده امریکا.

[14]    ص 61، « یاد نامهء شهید عبدالخالق » / نویسنده: مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان » / 4 جدی 1372/ چاپ اول ایران.

[15]    ص 24 « نادرشاه چگونه بقتل رسید؟ » گرد آورنده: مصمم، جدی سال 1378 هجری ش. / 2000 م پشاور.

[16]    ( 16 ) - ص 74 « افغانستان در قرن بیستم / 1996- 1900 »، چاپ دوم، مؤلف: ظاهر طنین / تهران 1383

[17]    ( 17 ) - ص 10، اندیشهء نو – شماره 23 سال دوم جمعه 10 سرطان 1384 شمسی منتشره کانادا. شعر از: فرخی سیستانی.

[18]    ص 38 « کلمه » شماره اول، دوم سال چهارم سرطان 1384 خورشیدی 2/ جولای / 2005 هامبورگ آلمان

[19]    ص 490 « امثال و حکم مردم هزاره »/ پژوهشگر و گرد آورنده: محمد جواد خاوری / مشهد 1379

 

                                                      ***********

بالا

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً بيستم           جنوری 2006