همدلان کابل ناتهـ


دریچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«معمای» مداخله نظامی شوروی

 

 

نوشته فیاض نجیمی بهرمان

www.didgah.de

 

 

پس از گذشت ربع قرن، هنوز پرسش اساسی علت گسیل ارتش سرخ به افغانستان  به حیث معما باقی مانده است. اسناد و شواهدی که نیت اصلی تصمیم گیری رهبری شوروی برای اشغال افغانستان را روشن بسازد، کمتر در دسترس اند. آنچی تا به حال از بایگانی (آرشیف) بیروی سیاسی و کمیتهء مرکزی حزب کمونیست شوروی بیرون برآمده اند، پاسخدهندهء پرسش اصلی نسیتند. اتکا به چند سند حزب کمونیست شوروی ما را بیشتر به سوی حدس و گمان ها میکشاند تا دسترسی به حقایق. تاریخ نویسان ما باید، برای یافتن پاسخ اساسی به رویداد هایی که تاریخ ما را منقلب و تکامل ارتقایی جامعهء ما را باژگون کرد، دهه ها انتظار بکشند، تا اسناد دارای اهمیت ستراتیژیک، از زندان بایگانی های روسیه آزاد گردند. یک چیز به حیث فاکت تاریخی موجود است و آن تهاجم شوروی به افغانستان با تمام پیامد های ناگوار آن.

 درین عنوان سعی شده  تا علت گسیل قوا از زوایا و ابعاد مختلف، بدون استنتاج نهایی، مطرح گردد. این نوشته چند سندی بکری را، که جزء از اسناد بایگانی شدهء حزب کمونیست شوروی در مورد افغانستان می باشند،  به همراه دارد که برای  تاریخ نگاری معاصرما مهم اند. ویژگی آنها درین است که بسیاری از آنها در کتاب «اسناد مخفی اتحاد شوروی در بارهء جنگ افغانستان 1978ـ1991» (1) موجود نیستند.

(*) لازم دانسته شد تا برای روشنگری گوشه های تاریک گسترش نفوذ و مداخلات شوروی  در افغانستان، اسنادی ــ از جمله مصوبات 1974 حزب کمونیست شوروی در بارهء سفر پریزدنت محمد داوود به شوروی و دستور وحدت هردو جناح خلق و پرچم که  عنوانی رهبران آنها نگاشته شده، تا سقوط پریزدنت نجیب الله ــ ضمیمهء این عنوان گردند، که نهایتا بیانگر بکارگیری شگرد های مختلف روسها در افغانستان می باشند.اما نظر به محدودیت برگ های نشریه، چاپ آنها،  به اضافه خاطرات شخصیت های سیاسی و نظامی شوروی و اطرافیان امین، به شماره های بعدی سپرده می شود.

در بارهء حملهء شوروی به افغانستان، آنچی که تا به حال نگاشته شده  و چندتای آن به  فارسی دری برگردان گردیده اند، در موضوع علت گسیل قوا، دو نوع تمایل  دیده میشود: یکی اثر پذیراز جنگ سرد و دیگری در فضای فارغ ازرویارویی ایدئولوژیکی و  بر محک های تحقیقی  و کارشناسانه.

آثاریکه تا قبل از اضمحلال اتحاد شوروی نگاشته شده اند، بیشترینه روی حدس و گمان ها استوار اند، که آبشخور آن همان جو جنگ سرد بوده است. درین آثار زیادتر کوشیده شده تا به تهاجم رنگ ایدئولوژیک داده شود ـ جلوگیری از نفوذ »امپریالیسم» و پیروزی «ضد انقلاب» در یکسو و  سلطه جویی «امپراتوری شر» به جهت توسعه طلبی برای رسیدن به آبهای گرم در دیگرسو.

بحث های کارشناسانه عمدتا بعد از سقوط شوروی ودر اوایل ریاست جمهوری بوریس یلتسن یعنی زمانیکه بخشی از بایگانی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی به روی کارشناسان باز شد و در نتیجه  کتاب آلن پییر به نام «اسناد مخفی اتحاد شوروی در بارهء جنگ افغانستان 1978ـ1991» انتشار یافت، آغاز میشود . کتاب واسیلی  میتروخین به نام «کا گی بی در افغانستان» و دیگر اسناد و مصاحبه های رهبران ملکی و نظامی شوروی سابق افق جدیدی را در بارهء جنگ افغانستان باز نمود. به موازات دسترسی بیشتر به اسناد، ماهیت تحلیل ها نیز دگرگون گردید. به طور گسترده این برخورد را میشود در بسیاری از آثار کارشناسان مسالهء افغانستان در غرب مشاهده کرد. اما آنها هنوز هم  در مورد نقش غرب و به ویژه ایالات متحده امریکا در قضیهء افغانستان،  نظریات  درهم و برهم  ارایه میکنند. همچنان تلاش هایی هم صورت گرفته تا قضیهء تهاجم از منظر عوامل سیاسی و یا اقتصادی ارزیابی شوند،  اما هنوز فاقد دلایل پایه ای برای استدلال های شان می باشند. (1)

رویکرد کارشناسان روسی در قضیهء گسیل قوا، هنوزهم  بر روایت های دوران حاکمیت شوروی  استوار است. نبود بینش انتقادی مانع دسترسی به حقایق و دریافت های اساسی شده است. هر آنچی افشاگری در بارهء جنگ افغانستان بوده است عمدتا به آثاری برمیگردد که در آغاز دههء 90 سدهء گذشته به چاپ رسیده اند. این وضع با نگارش کتاب های جنرال های روسی در جهت توجیه تهاجم تغییر یافت و حتا درین اواخر یعنی در ماه های جنوری و فبروری 2005،  تلویزیون مرکزی روسیه در سریال تلویزیونی که در بارهء بریژنف به نمایش گذاشت، کوشش نمود که بریژنف را در مورد گسیل قوا برائت دهد.

پس طرح  سوال اساسی که چرا قوا به افغانستان، فرستاده شد، هنوز از مبرمیت خاص برخوردار است. درین جستار کوشش شده تا نه تنها دلایل گوناگونی، که منجر به فرستادن قوا شده است، جمعبندی گردند، بلکه با ارایه یی اسناد و مدارک جدید، زمینهء بازنگری مساله در ابعاد نو به میان آید.

 

1ـ فکتور داخلی

 

از نظر تحلیلی پرداختن به وضعیت داخلی افغانستان در سراسر سال 1979 ما را کمی از موضوع بدور می سازدزیرا هدف اینست  تا نشان داده شود که برداشت روسها از وضعیت داخلی افغانستان چی بوده است. از یادداشت ها، نوشته ها، نظریات و اسنادی که تا حال در دست اند، چنین بر می آید که رهبری شوروی در جریان سال 1979 مترصد انکشاف اوضاع در افغانستان بوده  و نگرانی شان را از تبدیل دولت «دوست» افغانستان به «دشمن» کتمان نمیکردند. گزارشات مشاورین شوروی در افغانستان، درآن دوران، سرشار از تناقضات اند. بعضی ها دولت «خلقی» را در بحبوحهء اشغال، در حالت سقوط و تصاحب قدرت توسط شورشیان را پیشبینی میکردند و عده یی دیگر وضع را نه چندان بد ترسیم مینمودند. آنچی که برای نویسنده در این گزارشات جالب بوده است اینست که نظامیان و وابستگان گی. ار. او(   ГРУـ GRU   ) یعنی ادارهء استخبارات دولتی یا استخبارات نظامی شوروی ـ اوضاع را بهتر و خوشبینانه گزارش میکردند در حالیکه وابستگان کا. گی. بی(КГБ ـ KGB ) و اداره اول به نام استخبارات خارجی، از فرا رسیدن سقوط  رژیم و گسترش نفوذ امریکا و چین خبر میدادند. لازم به یادآوریست که در کار تحقیقاتی ما در مورد عاملین نفوذی شوروی در افغانستان، تقریبا  کمترین توجه به نقش ГРУ  شده است ـ بعضی از توضیحات وتفسیر ها از این امر مستثناست ** ـ به ویژه که این دستگاه در اردوی مدرن افغانستان و نیز سازمان های کوچک سیاسی، که دفترچه های آن ها پس از خروج عساکر شوروی از افغانستان به خاد  تسلیم داده شد،  نفوذ فوق العاده داشته است.

کودتای ثور و در پی آن دیکتاتوری نظامی ـ ایدئولوژیک، از آغاز دچار بحران دوگانه گردید: یکی بحران مشروعیت برونی و دیگری بحران اختلافات درونی از اثر شگاف های پی در پی در داخل رژیم. به زودی تصفیه های جمعی و فردی رژیم «خلقی» ، «توده های زحمتکش» را علیه دولت «زحمتکشان» قرار داد.

به موازات تشدید تشدد و تضعیقات رژیم، قیام های مردم نیز افزایش می یافت. اوج خیزش مردم علیه استبداد رژیم در حوت 1358 یا مارچ 1979 در هرات به وقوع پیوست. این قیام یک پرسش جدی را در برابر رهبری شوروی قرار داد، که آیا رژیم «خلقی» کابل توان دفاع و بقای خود را داراست یا خیر؟  شورویها  میدانستند که بدون حمایت هوایی آنها، که عمدتا به غرض انتقام گیری از کشتار مشاورین آنها صورت پذیرفته بود، سرکوب قیام هرات به سادگی ممکن نبود.

رهبران رژیم «خلقی» که موثریت کمک های هوایی شوروی را متوجه شده بودند با اصرار میکوشیدند تا رهبری شوروی را متقاعد به اعزام قوا به افغانستان نمایند. پروتوکول های  صحبت ها و ملاقاتهای تره کی با رهبران شوروی  درین باب وضاحت کامل دارند.

رهبری شوروی علی رغم صدور جنگ افزار های پیشرفته، تکنیسینان و مشاوران نظامی به کابل، فرستادن هرگونه قوا به افغانستان را به ضرر منافع خویش و وخامت اوضاع بین المللی می دانستند. هم بریژنف و هم  کاسیگین نخست وزیر کهنسال شوروی موضع سرسختانهء مخالفت با اعزام هرگونه قوا به افغانستان را داشتند. اندروپف به این باور بود که بر اساس نظریهء لنینی «انقلاب باید توانایی دفاع از خویش را داشته باشد».  پروتوکول های مباحثات بیروی سیاسی این واقعیت را واضح میسازد که آنها متوجه عواقب منفی یک اقدام نظامی در یک کشور عقب ماندهء اسلامی بوده اند.

اما با وجود اینهم تغییری در سیاست شوروی پدید آمد که منجر به اشغال افغانستان زیر نام کمک انترناسیونالیستی گردید. مسلم اینست که عامل وخامت اوضاع  در افغانستان نمیتوانست دلیل تهاجم نظامی یک ابرقدرت بر یک کشور کوچک شود.

 

2 ـ فکتور خارجی

 

در جریان سال 1979 انکشافات دراماتیکی در مناسبات شوروی و امریکا در نتیجهء تصمیمگیری در اطراف نصب راکت های میان برد هسته ای  و زوال « سیاست  تشنج زدایی » به وقوع پیوست. مناقشات شرق و غرب به شدت به سردی گرایید. معاهده سالت 2 در کانگرس امریکا مورد تایید قرار نگرفت.

قصد امریکایی ها در مورد نصب راکت های میان برد هسته ای در اروپای غربی به واقعیت مبدل شد. به تاریخ 12 دسامبر1979 ناتو تصمیم دولت کارتر در مورد نصب راکت ها را اعلان نمود. این عمل امریکا، رهبری شوروی را خشمگین ساخت و در پاسخ فیصلهء مشهور 176 مورخ  12 دسامبر را در آخر همان شب،  در یک حلقهء کوچکی از اعضای بیروی سیاسی   خیلی سری اتخاذ نمود. برگردان متن فیصله ضمیمه است.

آنچی مورد توجه است اینکه به خاطر حفظ محرمیت فیصله، متن آن قلمی و خلاف معمول در یک ورق و آنهم به دست چرنینکو نگاشته شد تا از محتوای آن کسی حتا تمام اعضای بیروری سیاسی اطلاع نیابند. بعدتر امضای تاییدی اعضای بیروی سیاسی و سکرتریت کمیته مرکزی، که بر روی متن درج شد، به تاریخ های 25 و 26 دسامبر یعنی در آستانهء حملات فیصله کن، گرفته شد.  اینکه دلیل آن عمل چی بوده است تا حال روشن نیست ولی عامل بی اعتمادی در میان رهبری شوروی را به هیچ گونه نمیتوان نفی کرد. مثلا قونایف، رمانف و شیربیتسکی اعضای بیروی سیاسی و منشی های احزاب کمونیست قزاقستان، لنینگراد و اوکرایین آخرین کسانی بودند که به تاریخ های 25 و 26 دسامبر در متن امضا گذاشتتند.

در رابطه به تصمیم نصب راکت ها، هنوز روشن نشده که آیا امریکایی ها فیصلهء شان را به خاطر تحریک  رهبری شوروی به  یک اقدام ماجراجویانه، اتخاذ کردند و یا چیزی بیشتر یعنی آغاز دور جدید مسابقات تسلیحاتی و در پیامد آن تامین تفوق نظامی.

 پیش از این،  وزیر دفاع شوروی از حضور گستردهء امریکا در خلیج فارس و امکان حمله آنکشور به ایران، نگرانی خیلی شدید داشت. گفته میشود که امریکایی ها از طریق پخش اطلاعات غلط یعنی شایع ساختن حمله به ایران میکوشیدند تا روسها را اغوای اطلاعاتی نمایند.

دلیل دیگری ناراحت کننده و تحریک کننده برای روسها عبارت از افزایش تشنجاتی بود که میان شوروی و چین پدید آمد. چین در سال 1978 با شوروی در طول مرز هایش برخورد نظامی نمود. در همانسال به جنگ مرزی با ویتنام دست زد. نتیجهء هردو عدم موفقیت چین بود. این شکست ها رهبری چین را در برابر شوروی حساس تر ساخت. در جریان سالهای 78 و 79 ایالات متحده امریکا به از سرگیری و عادی سازی روابط با چین مبادرت ورزید و در جنوری سال 1979 به صدور سلاح به چین آغاز کرد که تا سرکوب تظاهرات دانشجویان در میدان تیانامین ادامه یافت. کمی بعدتر چینایی ها به امریکایی ها اجازه دادند تا از خاکهای آنکشور به فعالیت های استخباراتی علیه شوروی بپردازند. اینها زمینه هایی بودند که ترس رهبران شوروی را فراهم میآوردند. به ویژه که دن سیاوپن رهبر ارشد چین سوگند یادکرده بود که انتقام شکست های کشورش را در هر صورتی خواهد گرفت.

روسها فکر میکردند که مخالفان رژیم خلقی میتوانند آرزو های رقبای  آنکشور را برآورده سازند. در نهایت غرب به همکاری چین بر افغانستان مسلط خواهد شد و امنیت ستراتیژیک شوروی به چالش گرفته خواهد شد. به نظر جنرال ورینیکوف ـ دشمن شماره یک دموکراسی در روسیه ـ ، که آنزمان معاون ستاد مرکزی اردوی شوروی بود: « امریکایی ها میتوانستند ازوخامت اوضاع استفاده نموده و از مرز های مشترک افغانستان و شوروی به سود خود بهره برداری نمایند ـ یعنی با نصب وسایل پیشرفته الکترونیکی، کنترول و اندازه گیری همه پارامتر های  آزمایشات راکتی، هواپیمایی و سایر سلاح های شوروی را اخذ و کشف کنند.» .

اما یافتن ارتباط مستقیم میان وخامت اوضاع بین المللی و حمله به افغانستان نیز دشوار است.  آیا میشود مسالهء تهاجم را در متن  دکتورین بریژنف توضیح کرد؟ ***

 

فکتور حفیظ الله امین

 

بدون پیشداوری های  سیاسی و یا جانبداری های سلیقه یی، در یک بحث تحقیقی و نقد تاریخی  از سه دههء اخیر افغانستان میشود پدیدهء حفیظ الله امین را به حیث عامل اساسی بحران و زمین لرزهء اجتماعی با وضاحت نوشت. به اساس اسناد کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی تهدید های کودتایی حزب دموکراتیک خلق علیه رژیم جمهوری محمد داوود باید جدا از پدیدهء امین نبوده باشد؛ زیرا امین رهبر نظامیان خلقی از محبت پریزدنت داوود به دور مانده بود. تلاش های امین برای براندازی حکومت داوود خان تا پیش از ثور 57 و ممانعت روسها از اقدامات کودتایی وی علیه دولت جمهوری موید این ادعاست.   آنچی مربوط به دوران پس از پریزدنت داوود تا حملهء شوروی میگردد، در تمام حوادث نقش حفیظ الله امین اساسی و تعیین کننده بوده است.

در مورد پدیدهء حفیظ الله امین و ارتباط آن با حملهء اتحاد شوروی باید به جستجوی چند پرسشی رفت که مدتهاست هم ذهن سیاسیان و هم تحلیلگران و پابلیسیست های خارجی و داخلی  در مورد افغانستان را به خود مصروف ساخته است:

1ـ مناسبات امین باKGB چگونه بود؟

2ـ آیا امین حمایت ГРУ یا GRU  را با خود داشت؟

3ـ و آیا آنطوریکه ادعا شده است امین واقعا اجنت CIA بود یا خیر؟

نویسنده به این باور است که بر اساس تعهد در برابر تحقیق، نباید به شخصیت ها بدون دسترسی به اسناد موثق برچسپ زده شود. اما درین مبحث چون موضوع مطروحه بر محور حملهء شوروی میچرخد  بنابرین برای یافتن پاسخ های بائیسته لازم است تا ادعا های گرد و غبار زدهء دوباره از درون متن تاریخ  بیرون کشیده شوند و به یاری اسناد جدید بررسی و  در صورت امکان باب یک بحث دیگر مفتوح گردد .

بسیاری از کارشناسان مسالهء افغانستان، اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ را با  قتل تره کی و به قدرت رسیدن امین در ارتباط میدانند. ازاسناد آرشیفی شوروی نیز چنین برمیآید که حفیظ الله امین از سپتامبر  1979 به بعد برای رهبری شوروی و به خصوص شخص اندروپف دیگر یک چهرهء نامطلوب و مشکوک بود.  اما شک آنها  خالی از محدودیت نبود زیرا نظامیان شوروی، برعکس رهبری کا. گی. بی، علیرغم قتل تره کی به امر امین، بازهم، بالای وی اعتماد داشتند. در سوء اعتماد کا . گی . بی  نوعی توطئهء بیرونی و نه رقابت و جاه طلبی های تیپیک افغانی به حیث ساندروم تاریخی این کشور برازندگی داشت.

در فیصله ها و بحث های رهبری شوروی در قبال قضیه افغانستان نیز میشود این دو رده را پیگیری کرد. تا زمانیکه نفوذ مشاوران نظامی شوروی مطرح است، ما تمایلی از گسیل قوا نمی بینیم. اما با افزایش و تثبیت نقش کا. گی. بی  شاهد رویکرد جدید در قبال قضیهء افغانستان میشویم. رهبران شوروی در سه فصل سال 1979 چنان مخالف لشکرکشی به افغانستان بودند که مبادرت به آن اقدام را سبب ایجاد تنش و تخریب مناسبات بین المللی میدانستند.  روسها به این باور بودند که فرمان «انقلاب ثور» در دستهای «مطمئن» قرار دارد. ادعای «اطمینان» آنها را باید به اسناد پیش از کودتای ثور به عقب برد.  با تکیه به نامه های 1974 کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی ، دیده می شود که  رهبری آنکشور به ویژه کارگزاران کا. گی. بی  بالای تره کی از مدتها پیش اعتماد عام و تام داشته اند حتا میتروخین در کتابش نام مستعار تره کی را «نور» می نامد؛ اما این اعتماد نباید تا  دم دستگاه ГРУ یاGRU گسترش یافته بوده باشد. دلیل آن واضحا در ژرفا و پهنای رقابت های بوده است که از مدتها در میان دو اداره استخباراتی در درون جامعهء شوروی موجود بوده است. (2)

مسلما رقابت میان نظامیان شوروی در درون دو دستگاه استخباراتی (ГРУ و КГБ ) از مدتها پیش جریان داشته است. حزب کمونیست شوروی با صلاحیت کنترولی بالای آن دو دستگاه  و سازمان های دیگر استخباراتی، همزمان جزء حوزهء رقابتی آنها بود. اساسا بعد از سالهای 50 سدهء گذشته از سه دستگاه استخباراتی در اتحاد شوروی که به نام های  ГРУ, КИ و КГБ  یاد میشدند  دو نهاد ساخته شد یعنی  ГРУ وКГБ .

لازم به یادآوریست که در اکثر موارد،  اداره استخبارات دولتیГРУ از قدرت گسترده تری در مقایسه با کمیته امنیت دولتی  برخوردار بود.  این قدرت از اعتباری ناشی می شد که در  دوران وزارت مارشال اوستینوف به حیث وزیر دفاع به وجود آمد. در آن دوره بود که اردوی شوروی  به بزرگترین قدرت نظامی هسته یی با قویترین نیروی دریایی جهان مبدل گردید که به عصر برابری شرق و غرب یعنی ده سالهء میان 1966 تا 1976 مشهور است. در ایجاد آن قدرت نظامی، نقش اوستینوف برجسته بود.  برهم خوردن وضع صحی بریژنف که دیگر علاقمند رهبری کشورازسال 1976 ـ 77 به بعد نبود؛ اندروپف  را تحریک کرد تا با استفاده از ضعف مزاجی منشی عمومی، به تقویت مواضع خویش به کمک (کا .گی . بی) در درون حزب   پرداخته و حمایت چهره های اصلی رهبری شوروی مثل سوسلوف (رهبر ساز)، کاسیگین نخست وزیر، گرومیکو وزیر خارجه و پاناماریف رییس روابط بین المللی حزب را بدست آورد. در نتیجهء افزایش نفوذ اندروپف در درون حزب و دولت شوروی، قدرت وزارت دفاع و دستگاه استخباراتی آن به درجهء دوم تنزل کرد. پرداختن به جزئیات ما را از اصل موضوع  درین عنوان منحرف میسازد.

حال ببینیم که  رقابت های ادارات استخباراتی شوروی در میدان افغانستان چگونه بوده است. نویسنده در مجموعه مقالات خویش زیر نام «برگشت خرس» سالها پیش نشان داد که روسها پس از استقلال افغانستان برای نفوذ درین کشور از گزینه (آبسیون) های مختلف استفاده نموده بودند. ما به آن موضوع بر نمیگردیم بلکه درینجا میکوشیم، ولو مختصر، در بارهء رقابت های دستگاه های استخباراتی شوروی بحث کنیم که در عقب رویداد های  بعد از کودتای سرطان 1352 یا جون 1973  تا 6 جدی  1358 یا 27 دسامبر 1979 در افغانستان باید قرار داشته باشند، اما کمتر سندی برای اثبات آنها ارایه شده است.

همچنان باید دید که نقش امریکایی ها تا پیش از تهاجم شوروی ها به افغانستان چی بوده است؟ آیا امریکایی ها کدام ستراتیژی معین، آنطوریکه روسها ادعا میکردند، و درین اواخر بریژینسکی نیز میگوید داشتند یا خیر؟ ( 3) اگر آری، پس هدف آنها چی بود؟ ـ درگیر ساختن شوروی در افغانستان یا غرق کردن آن در باتلاق افغانستان ؟ـ  درین بحث کوشیده شده تا با درآمدی به  این دو تم ، از دو جهت مورد بررسی قرار  گیرند.

نخست نقش استخبارات شوروی :

اگرقضیه تهاجم را صرفا یک اقدام رهبری  شوروی بپنداریم ، در آنصورت به نظر نگارنده،  پرده اول سناریوی آن باید از  ملاقات تره کی و بریژنف در سپتامبر 1979 آغاز گردد. در آن ملاقات بود که مسالهء اساسی یعنی کنار گذاشتن حفیظ الله امین مطرح شد. ظاهرا ملاقات بریژنف با تره کی شبیه  ملاقات رسمی یا کاری دو پایور دو کشور بود که روی مسایل گوناگون صحبت میکنند. اما این ملاقات چیزی بالاتر از یک صحبت روتین را احتوا میکرد زیرا آنها  در بارهء سرنوشت آیندهء رهبر «انقلاب» تصمیمگیری کردند.  آنها موافقه نمودند تا امین از قدرت دور شود. اما آیا این توافق و تصمیم گیری سوا از اینکه برِیژنف چگونه فکر میکرد، برای تره کی واقعا قابل قبول بود. به نظر من خیر! زیرا قدرت تره کی مدیون امین بود و همو بود که قبل از مرگ نسبت باوری که به امین داشت قاب ساعتش را به او اهدا کرد!

  تره کی بنابر دلایل مختلف از جمله کم فهمی از سیاست های بزرگ، باید وسیله یی برای اجرای  یک طرح وسیع تر قرار گرفته باشد.  در عقب حوادثی که در پی توافق تره کی در باره برکناری امین تا برگشت وی به کابل و بعد سوقصد علیه جان امین در حضور سفیر شوروی و برکناری سفیر شوروی و جنرالهای دیگر تا بقدرت رسیدن امین صورت گرفت، میشود یک نوع عملیات اوپراتیفی استخباراتی  را مشاهده کرد. اگر مرگ تره کی برای بریژنف تکاندهنده و عاطفه برانگیز بود ـ که مهم هم نبود ـ  اما برای کسانیکه «سناریو»ی حمله را «نوشته» بودند، دوران عمل آغاز شد. تغییراتی عاجلی که در کادر استخباراتی و مشاوران شوروی در افغانستان به منصهء اجرا گذاشته شد درست درین سمت و به این هدف بود. جنرال های مربوط به اداره استخبارات دولتی به سرعت به ماسکو فراخوانده  شدند و حتا به بازنشستگی سوق گردیدند. اندروپف از عقب «سنگر» بیرون برآمد و  تغییر عقیده اش را با موافقت به  گسترش فعالیت  (کا. گی. بی) در افغانستان ابرازداشت.

اگر بریژنف  قتل تره کی را سیلیی محکم به روی خود پنداشت؛ برای اندروپف یک دوران آزمایش جدی برای  بالا رفتن تا آخرین نقطهء اهرم قدرت فرا رسید. ممکن است این سوال مطرح شود که قتل تره کی با  تصاحب اهرم قدرت در شوروی چی ارتباطی داشت؟ بدون شک ارتباط آن مستقیم بود زیرا همانطوریکه در رویداد های افغانستان دست  (کا . گی . بی)  باز می شد، در درون جامعه و رهبری شوروی نیز حیطهء عمل آن گسترش می یافت. بازی خیلی ظریف و دور اندیشانه یی سیاسی که هم منجر به کناره زدن رقبای اندروپف شد  و هم بریژنف را به سوی یک ماجراجویی با استفاده از احساساتش هل داد. شکی نیست که اندروپف پایان این ماجرا را به خوبی محاسبه کرده بود و میدانست که مسوولیت آن متوجه رهبر خواهد شد. و هرگاهیکه او  لگام قدرت را به دست بگیرد، بدون اشکال میتواند، لکهء ماجراجویی برِیژنف را از طریق برگشت دادن قوا پاک کند ـ بدون اینکه پای خودش در قضیه دخیل باشد. اما در دوران تصاحب قدرت، اندروپف  بهای پلانش را از طریق سوئ قصد به جانش پرداخت. سند (2) بیروی سیاسی نشان میدهد که چگونه در جهت هموار سازی زمین برای تهاجم کار صورت میگرفت.

بریژنف که روی دیگر سکه را نمیدانست، از کشته شدن تره کی در خشم و غضب بود و عمل امین را نوعی توهین به خود میدانست. اندری گرومیکو در یکی از خاطراتش نگاشت: «قتل نورمحمد تره کی منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، فضای مناسبات امین و رهبری شوروی را بیش از پیش تخریب کرد... این عمل خونین به خصوص بالای بریژنف در حال نزع تاثیر نهایت منفی داشت». بریژنف به گفتهء گرومیکو ضمن یک ملاقات با والری ژیسکارد دیستن Valéry Giskard d’ Estaing رییس جمهوری فرانسه در سپتامبر 1980 یادآور شد که: «پریزدنت تره کی دوست شخصی من (بریژنف)  بود. او در ماه سپتامبر  1979 به مهمانی من آمد. اما بعد از برگشت دوباره به وطن توسط حفیظ الله امین به قتل رسید. این عمل امین را من هرگز نمی بخشم.» (4)

همچنان ژیسکارد دیستن،  خود از ملاقاتش با بریژنف در سال 1980 چنین به خاطر می آورد که: «رهبری شوروی در آن زمان دلیل اعزام قوا به افغانستان را در آن میدانستند که اگر آنها به آنجا مارش نمیکردند، در جنوری سال 1980 امکان استقرار دولت مخاصم علیه شوروی میسر بود.» (5)

منابع شوروی  و روسی مینگارند که: به سرعت پس از کشته شدن تره کی مناسبات افغانستان و شوروی بنا به دلایل معروف یعنی نقش مستقیم سفیر شوروی ـ به ادعای امین و همکاران نزدیکش ـ در راه اندازی ترور علیه جان امین، به سردی گرایید. امین که از مدتها قبل سفیر شوروی، پوزانف، را حامی پرچمی ها میدانست، با استفاده از مسالهء ترور، وی را چهرهء نا مطلوب خواند و خواستار تعویض وی گردید. روسها برای پیشگیری از تکرار تجارب مصر سال 1972 و سومالی سال 1977 به  فریب دادن امین آغاز کردند. آنها خواهش او را با فرستادن فکرت احمد جانویچ به حیث سفیر جدید برآورده ساختند. همزمان برای جلوگیری از یک شکست ژئوپولتیک و مهار ساختن امین به خواست های وی از جمله ملاقات با بریژنف و گسیل قوا و یاری های نظامی پاسخ مثبت دادند. ولی در عین حال چون امین را نمایندهء غرب  می پنداشتند به تمهیدات برای برکناری  وی و نیز درس عبرتدهی به غرب، بدون لحظه ای درنگ می پرداختند.

در رابطه به امریکایی ها ، از آنجاییکه چهره های مهم دولت آنزمان امریکا از جمله برژینسکی ادعا کرده اند که آنها متمایل بودند تا روسها را به افغانستان بکشانند. پس باید دید که اینگونه  ادعا ها از کجا سرچشمه میگرفتند؟  آیا امریکایی ها بالای امین حساب میکردند و به وی وظایف خاصی جهت افگندن روسها  به تلهء افغانستان را سپرده بودند؟  و یا میخواستند تا از طریق کمک به مجاهدین اسلامگرای افغانستان، آسیای میانهء شوروی را بی ثبات سازند؟ و بالاخره آنطوریکه  در حلقات معین  شوروی ادعا می شد حفیظ الله امین واقعا  در خدمت استخبارات امریکا بود؟ ـ البته پاسخ به این پرسش دشوار است. اما  بوکوفسکی یکی از کارکنان سابق (کا. گی. بی)  ادعا میکند که نام مستعار امین در نزد استخبارات شوروی «کاظم» بوده است. (6) در لست میتروخین نیز چنین نامی موجود است. (7)

 آنچی که ظاهرا  زمینهء نگرانی روسها را فراهم می ساخت، عبارت از مانور های بود که امین میان نمایندگان دیپلوماتیک غربی و شورویها انجام میداد. دور از احتمال نیست که وی میخواست تا از شوروی ها امتیاز بگیرد و به عوض شک، مستقیما با وی کنارآیند. کشتن تره کی به اساس فرضیهء بالا شاید ادامهء سناریوی روسها بوده باشد و یا  شاید هم غضب  امین.

اما به هر حال اقدام نابودسازی «رهبر کبیر»، توانست امین را از نقش دومی به اولی بالا ببرد. مسالهء سوال برانگیز اینست که اگر امین به دوستی با شوروی وفادار نمی بود پس چگونه موافقه نمود که عساکر شوروی داخل افغانستان شوند. دگروال ابرتاس کاسیناس مشاور روسی سر فرمانده ستاد عالی یا لوی درستیز وزارت دفاع افغانستان، یعقوب،  از همکاری عام و تام عبدالله امین در صفحات شمال برای گذر قوا از مرز یاد آور می شود. (8) ولادیمیر میرونف کارشناس افغانستان، یکی از خاطراتش در بارهء امین را در یکی از مصاحبه های چاپ نشده اش برای هفته نامهء «اخبار هفته» چاپ کابل در سال 1990 چنین یادآور شد که :« بوریس پوناماریف رییس روابط بین المللی حزب کمونیست شوروی، ضمن ملاقات با حفیظ الله امین در وزارت خارجه، از وی در بارهء کتاب های داخل رفهء وی که همه آثار ستالین بودند، پرسید. امین پاسخ داد که ستالین برای وی الگو است. زمانیکه پوناماریف به وی توصیه کرد تا بهتر است،آثار لینن را مطالعه کند. امین گفت: ترجیح میدهد تا ستالین رابخواند.» (9)

آنچی مسلم است اینکه امین یک دیکتاتور قومگرایی بود که در استفاده از شیوه های ستالینیستی رهبری و مدیریت هیچ نگرانی و تردیدی  به خود راه نمیداد.

به هر حال میتروخین نویسنده کتاب «کا. گی. بی در افغانستان» مینگارد که :« در نوامبر 1979 مرکز اجنتی КГБ در کابل گزارشی  عنوانی  به بریژنف فرستاد و در آن از تغییر سیاست خارجی افغانستان به سوی راست و نزدیکی با امریکا هوشدار داد. درین جریان امین چندین بار با شارژدافیر امریکا در کابل ملاقات نموده بود، بدون اینکه روسها را از محتویات صحبت هایش مطلع سازد.» (10)

دیگو کوردویز و سلیک هریسن نیز از ملاقات های پیهم امین با آدولف دابس یادآورشده اند. (11) اما آیا همهء اینها را میشود به حساب وابستگی امین به «سیا» برشمرد؟

از طرفی نباید فراموش کرد که روسها در آنزمان در تمام سطوح کشور افغانستان از مشاور تا اجنت و افراد خبرچین داشتند که میتوانستد هر اقدامی را در تمام قدمه های ملکی و نظامی تحت کنترول داشته و هر اطلاعی را  با تفصیل دریافت بدارند!

Steve Coll در کتاب   Ghoast Wars می نویسد : برای دیپلوماتهای امریکایی مقیم کابل، امین یک دیکتاتوری بود که همزمان مسوول  قتل آدولف دابس  نیز شمرده می شد. حتا آنها از شایعات در بارهء «سیا» بودن امین نیز مطلع بودند.» ( 12)

وی در ادامه مینگارد: «دابس قبل از مرگش، از مسوول CIA خود پرسیده بود که آیا آنچنان که شایع است امین واقعا اجنت CIA است؟ وی در پاسخ گفته بود که امین هیچگاه در  CIA  کار نکرده است. این حرف ها را بعدتر جی. بروز. امستوتز J.Bruce Amstutz ، که در آنزمان معاون آدولف دابس بود و بعدتر، پس از قتل دابس، شارژدافیر سفارت امریکا در کابل مقرر گردید، برایم قصه کرد.» (13)

نویسنده کتاب همچنان از زبان امستوتز نقل می کند که: «افسران بخش شرق نزدیک CIA  به من (Amstutz )گفته اند که امین نی با ما در تماس بود و نی از ما حقوق دریافت می کرد. همچنان گفته شده که زمانیکه  امین در نیویارک اقامت داشته و نی بعد از آن، به جز از کدام صحبت تصادفی با وابستگان سیا، آنهم در دعوت های دیپلوماتیک، از ارتباط منظم وی نشانه یی در دست نیست.» ( 14) اما  ستیف کول برای  حفظ بیطرفی اش در ادامهء کتاب میگوید که: « تا حال کدام سندی پیدا نشده که صحت و سقم این حرف ها را به اثبات برساند.» ( 15)

امستوتز در خزان سرنوشت ساز 1979 حدود 5 بار با حفیظ الله امین ملاقات خصوصی داشت ولی صحبت های شان فاقد کدام نتیجهء ملموس بوده است... امستوتز امین را یک رهبر ستیزه جو، غیر قابل سازش و انعطاف ناپذیر از جمله دربرابر امریکایی ها می یابد. به پندار وی  امین که دوبار نتوانست در امتحان دکتورای دانشگاه کلمبیا موفق شود، دلیل آنرا عمل عمدی می پنداشت و عدم موفقیت خود را نوعی تحقیر و اهانت علیه خویش تلقی میکرد. بعد ها این مساله عقده یی را در درون او به وجود آورد، که منجر به دشمنی با امریکایی ها گردید. امین حتا آزردگی خویش را بدون تجاهل به امستوتز ابراز میداشت.» (16)

عقده جویی و بهانه جویی های ناشی از ایگو سنتریسم به حیث ویژگی روانی امین ، یک بحث جدای روانشناسانه است، که به این عنوان ارتباط ندارد. اما عقده در شرق، پدیده ایست عام که با استبداد بهم آمیخته  و خشونت، ویرانی و کشتار های بزرگ را زاده است. نمونه ای دیگر بهانه جویی امین که از نظر روانشناسی آنرا نوعی خصلت بچگانه میدانند، در حادثهء تلاش نافرجام سوء قصد همکاران تره کی علیه جان وی هویدا گردید. امین در آن حادثه سفیر شوروی را مقصر دانست و با شوروی ها  از راه قهر و ناز داخل جنگ زرگری شد.

چیزیکه درین بحث ها پرسش زاست، همانا دلچسپی و گرم گرفتن بی حد آدولف دابس و امستوتز با امین است، که دریافت پاسخ بدانها ضرورت به زمان دارد. درینجا باید  دو مساله از هم تفکیک شوند: یکی بحث روی مسالهء تلاشهای امین از طریق فعالیت های گسترده سیاسی جهت تامین ارتباطات با دول مخالف شوروی و دیگر پرداختن به فعالیت های CIA در افغانستان.

ستیف کول مینویسد: اجنت های CIA در کابل  زیادترین توجه شانرا متوجه شوروی ها کرده بودند. آنها به کمونیست های افغانی چندان علاقه نداشتند. وظیفهء اصلی کارکنان  CIA  در افغانستان، کشف و شناسایی سلاح های شوروی بود که در دست افغانها قرار داشت. همچنان آنها میکوشیدند تا اجنت های کا . گی . بی و بلاک شرق را ، که در افغانستان مصروف کار بودند، در خدمت خویش قرار دهند...

نتیجهء اینکار CIA  باعث شد، که آنها نی کودتای ثور 1978 و نی رخداد های بعدی افغانستان را در موقع پیشبینی نمایند.  بعد از کودتای ثور، توماس تورنتون Thomas Thornton اجنت خاص CIA  در سال 1979 در افغانستان، به پرسش برژینسکی، که «شوروی ها در افغانستان چی میکنند؟» ، طی نگارش میموراندمی در سپتامبر همانسال پاسخ داد « که ما واقعا چیزی نمیدانیم.» (17)

از سوی دیگر ما در آستانه حمله شوروی می بینیم که امریکایی ها مصروف طرح  راهبرد های جدید در بارهء افغانستان اند. ستف کول مینگارد: که چند روز قبل از یورش روسها به افغانستان و کشته شدن امین، برژینسکی به جیمی کارتر پیشنهاد کرد تا ستراتیژی امریکا در رابطه به افغانستان  تدوین شود. به نظر وی، امریکا باید به شورشیان که غیر منظم، ضعیف، فاقد نفوذ و سلاح  اند، در وهلهء اول کمک های صحی نماید؛ بعد آنها را سازماندهی نموده و سپس به آنها تاکتیک های نظامی آموزش دهد. و در مرحلهء بعدی باید کمک های کشور های عربی برای آنها جلب  و پای چین دخیل گردد. ( 18)

در شبی که شوروی ها دهلیز به دهلیز در پی دستگیری یا قتل امین بودند، برژینسکی خطوط اساسی پلانش را از طریق CIA طوری طرح کرد که میتوانست تا ده سال آینده به ثمر بنشیند.  وی میگفت که : «هدف اصلی ما اینست تا شوروی ها را به افغانستان بکشانیم». یک هفته بعد از 27 دسامبر 1979، این هدف را در یک میموراندم چنین تشریح  کرد که : «اگر هدف ما کاملا هم قابل دسترسی نباشد، باز باید کوشید تا زندگی را برای شوروی ها در افغانستان دشوار نماییم.» ( 19)

جای شک نیست که افغانستان سالها میدان روسها  و استخبارات آن بود. لست نامهای مستعار وابستگان افغانی (کا .گی بی) به اساس کتاب میتروخین که به صد ها نفر میرسند (20) نشانهء از عمق نفوذ شوروی در افغانستان بود. بنابرین به اساس محاسبات  شوروی ها افغانها حق «نافرمانی» را نداشتند. اناتولی دوبرینین درازمدت ترین سفیر شوروی در امریکا و از زمان گرباچف، رییس روابط بین المللی حزب کمونیست شوروی، در یکی از خاطراتش نگاشت: اندروپف فکر میکرد که در صورت عدم دفاع از «انقلاب ثور»، افغانستان به پایگاه غرب، پروژهء ترکیه بزرگ و نصب راکت های کروز و پرشنگ مبدل خواهد شد.

اما ترس روسها از انتریگ CIA  و نفوذ غرب آنقدر هم غیر موجه نبوده است.

 برژینسکی درینباره میگوید:

بدینگونه دیده میشود که امریکایی ها نیز به این پرسش که آیا قصد داشتند تا از امین و سیاست هایش به نفع خویش بهره برداری نمایند، پاسخ نداده اند. ممکن دلیل آن این باشد که اگر آنها واقعا طرح تغییر سیاست امین و چرخش آن به نفع امریکا را داشته بوده باشند، هرگاه این مساله را افشا و تایید نمایند، پس به حملهء شوروی به افغانستان خصلت قانونی و مشروع داده اند. از سوی دیگر روسها با درک اینکه نتیجه گرمی مناسبات امین و دابس پیامد های فاجعه بار برای آنها خواهد داشت، بنابرین شاید به حمایت از اختطاف  سفیر امریکا چراغ سبز روشن کرده باشند. جای شک نیست که در حمله برای نجات جان دابس مشوره مشاورین شوروی دخیل بوده است. قتل دابس بزرگترین ضربه بر شکل گیری مناسبات امین و امریکا بود. اگر همهء این سناریو ها درست باشند در آنصورت قتل دابس اول باعث جلوگیری از نزدیکی مناسبات امریکا با افغانستان گردید؛ دوم از اثر اباء عذرخواهی افغانستان از حادثهء قتل، جو بی اعتمادی و سردی بر روابط هردو کشور مستولی شد؛ و سوم مواضع جانبداران شوروی حکومت خلقی را موقتا تقویت کرد. امین با نابودی تره کی خواست به این بی تناسبی پایان دهد. (18)

ما در تمام سال 1979 با یک پارادوکس از رویداد ها برمیخوریم. در یکسو امین و تره کی (دومی بیشتر) مشترکا میخواهند تا قوای شوروی در افغانستان مستقر شود و از سوی دیگر امین با غرب در تماس است. اگر چنین پنداشته شود که خواست امین نزدیکی با غرب و خواست تره کی استقرار قوای شوروی در افغانستان بوده است، (19) پس امین نباید از رهبری شوروی پس از قتل تره کی تقاضای گسیل گارد محافظتی را میکرد، زیرا هر آدم عاقل میداند که در چنبرمحافظین بیگانه انسان مصئونی نیست. اما اینکار میشود و 500 نفر عساکر«امور خاص» ملبس به لباس افغانی به اساس دستور اندروپف برای حفظ امنیت قصر تپه تاج بیگ می آیند، که بعد از کمی بیشتر از یک ماه روح امین را قبض میکنند.

بهر حال انگیزهء تصمیم گیری رهبری شوروی ظاهرا  یک ماجراجویی چند پیرمرد بیمار تلقی میتواند شود، که انتقامجویی نیز محرک آن بوده است، اما در عقب آن مبارزه قدرت در درون جامعهء شوروی را نیز میشود دید. بی پلانی رهبران شوروی برای افغانستان که در اسناد ضدو نقیض آنها به حیث مصوبات بیروی سیاسی به تاریخ 27 دسامبر 1979 صادر شده این ادعا را تایید میکند. برگردان متون در ضمیمهء این نوشته است که به ترتیب نشر خواهد شد. حتا حرفهای در بارهء اشغاال افغانستان جهت دسترسی به آبهای گرم هند و یا اشغال مناطق نفت خیز خلیج فارس، جز تصورات غلط و میان تهی چیز دیگری نیست زیرا اجرای چنین طرح ها از عقل رهبران سالخورده شوروی به دور بوده است. پس میماند مسالهء درس عبرت. آنها آمدند تا به امین درس عبرت بدهند، اما خودشان در برگشت آنرا گرفتند.

علی رغم اینکه کشور و مردم  ما قربانی رقابت های دو ابرقدرت شد، آنچی تا دیرزمان تاریک خواهند ماند عبارت از تداوم داستان تجاوز و یا به دام افتادن روسها در تلهء افغانستان است. ممکن است حلقهء اساسی دلیل تجاوز برای همیشه مفقود باقی بماند.  

      

 

(*) نویسنده بعضی از اسناد را، که به بیش از 30 میرسند، از روی تصادف در یک سایت بایگانی انترنیتی پیدا کرد. در مورد واقعی بودن آنها کمتر میشود شک نمود.

(**) مترجم کتاب داوود خان در چنگال کا. گی. بی و آقای سید طیب جواد در بعضی از صحبت هایش در مورد این سازمان اشاراتی داشته اند، اما کار های تحقیقی در بارهء نقش گی. ار. او تا اکنون نداشته ایم.

( ***) دکتورین بریژنف که جز دکتورین لنینی توسعه طلبی نیست، مفصلتر در آینده به این مقاله اضافه خواهد شد و همچنان فیصلهء کنفرانس 1974 پیمان وارسا که مطابق آن طرح ریزی شده بود.

پی نوشت ها

  

1ـ Dipl. Pol. Sonja Bartsch Die Intervention der Sowjetunion in die Afghanistankrise 1979.      

 LES REVELATIONS D'UN ANCIEN CONSEILLER DE CARTER, Zbigniew Brzezinski, Nouvel Observateur N° 1732,15.-21.  1998, page. 76.    

3 ـ اسناد آرشیف کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی به زبان روسی.

Война в Афганистане, Шубин, Александар, Москва, 1991.

5 ـ همانجا

Jahre des Umbruchs Teil V, 1995. Afghanistan; Bukovski,

7 ـ The KGB in Afghanistan, Vasiliy Mitrokhin , Working Paper No. 40, Washington, D.C. February 2002.

8 ـ Революция Вентовки и Танка, Абартас Касинас, Спуьтник,Москова, 2/1991.

9ـ  یادداشت های شخصی نویسنده.

10ـ  The KGB in Afghanistan, Vasiliy Mitrokhin , همانجا.

11ـ حقایق پشت پردهء تهاجم شوروی بر افغانستان، مولفین: دیاگو کوردویز و سلیک هریسن، مترجم عبدالجبار «ثابت»، جلد اول، مرکز نشراتی میوند، چاپ اول 1375، ص 67.

12ـGhost Wars: The Secret History of the CIA, Afghanistan, and bin Laden, from the Soviet Invasion to September 10, 2001 Steve Coll, Merrill House, New York, Carnegie Council Books for Breakfast, 3/1/04,pp 47-52.

13ـ همانجا

14ـ همانجا

15ـ همانجا

16ـ همانجا

17ـ همانجا

18ـ همانجا

19ـ همانجا

20 ـ Memorandum for The Securetay of Stats, Jan 1980.

21 ـ The KGB in Afghanistan, Vasiliy Mitrokhin ,  لست آخر کتاب.

22ـ اسناد لانه جاسوسی امریکا

21ـ حقایق پشت پرده ... همانجا.

 

منابع بیشتر

 

1ـ َAllan, P., Kläy, D., Zwischen Bürokratie und Ideologie. Entscheidungsprozesse im Moskauer Afghanistankonflikt. Bern u.a 1999.

2ـ َAllan, P.Sowjetische Geheimdokumente zum Afghanistankrieg. 1978-1991. Zürich 1995.

Аллан, П. Афганистанский Капкан, провда о советском вторжении, Москва, 1999.

Корниенко. Г, холодная Война. Свидетелъство её Участника, Москва, 1994.

Шубин, Александар, От Застоя к Реформам . СССР в 1917- 1985 гг., Москва, 2001.

Ляховский, А. Забродин, В.,  Тайна афганской Войны, Москва, 1991.

7ـ اسناد لانه جاسوسی ، شماره 30، افغانستان (2)، محل و سال چاپ نا معلوم!

 

  

 

ضمیمه ها

متن قلمی فیصله نامهء مشهور 176 که منجر به تجاوز شوروی به افغانستان گردید.

 

اشد محرم

تحت ریاست رفیق ل.ا. بریژنف

اعضای حاضر جلسه: سوسلوف، گریشین، کریلینکو، پلشه، شتیکوف، چرنینکو، اندروپف، گرومیکو، تیخونف، پوناماریف. *

فیصله نامه کمیته مرکزی ح . ک. ا .ش

 

در مورد وضعیت در «الف»

1ـ نظریات و اقدامات پیشنهادی اندروپف، اوستینوف و گرومیکو جمع آوری گردند.

حل عملی تحقق این اقدامات و یا آوردن تصحیحات در آن که دارای ویژگی های اصولی نیستند.

مسایلیکه ضرورت تصمیمگیری کمیته مرکزی را میطلبند، باید به وقت و زمان آن به بیروی سیاسی ارجاع گردند.

تحقق این همه اقدامات بدوش رفقا یو. وی. اندروپف، دی. اف. اوستینوف و ا.ا. گرومیکو می باشد.

2 ـ به رفقا یو. وی. اندروپف، دی. اف. اوستینوف و ا.ا. گرومیکو وظیفه داده میشود تا بیروی سیاسی کمیته مرکزی  را در مورد اجرای اقدامات مطروحه اطلاع دهند.

سکرتر کمیته مرکزی

نمره 997 (یک ورق)

امضای بریژنف

П 176/ 125 от 12/XII 79               

 

  • زبان متن خیلی نارسا و با عجله ترتیب شده است. همچنان برروی متن، بعضی از اعضای بیروی سیاسی و منشی های کمیته مرکزی، بعد از سه هفته امضا گذاشته اند. (دیدگاه)

  • از آنجاییکه تمام نام ها بدرستی خوانا نبودند بنابرین از ثبت مکمل آنها خودداری شد. (دیدگاه)

 

 

ضمیمه سندی نمره Nr. П 176/ 125оп  от 12/XII 79г.  

 

 

26 دسامبر سال 1979. ( در خانهء یلاقی رفقا  لئونید ایلیچ بریژنف، دیمیتری فدروویچ اوستینوف، اندری اندریویچ گرومیکو و کانستانتین اوستینویچ چرنینکو حضور داشتند.) رفقا اوستینوف، گرومیکو و اندروپف گزارش شان را در مورد تحقق فیصله نامه П 176/ 125оп  от 12/XII 79г  ارایه نمودند.

رفیق لئونید ایلیچ بریژنف  پس از ابراز آرزومندی ها، پلان عملیاتی را، که توسط رفقا درزمان نزدیک پیش بینی شده بود، مورد تایید قرار داد.

عاقلانه پنداشته شد که کمیسیون بیروی سیاسی کمیته مرکزی با عین ترکیب و سمتگیری پلان مطروحه را عملی ساخته و  با دقت از هر گام عملیاتی خویش مواظب نماید. در رابطه به مسایلی که ایجاب تصمیمگیری را می نماید، به وقت و زمان آن به کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی پیشکش شود.  

 

امضا

 

 

دروازهً کابل

سال اول                   شمارهً نهم             جولای / اگست  2005