کابل ناتهـ، Kabulnath
|
نان و ديگر هيچ ...
اين زنگها براي که به صدا درمي آيند؟
صبورالله سياه سنگ
اي آفريدگار زمين و آسمانها و هر آنچه هست در آنها! هنگامي که شگوفايي، شگفتگي، سبزي و شادابي را آفريدي، آدمها آن را "بهار" ناميدند؛ آفات زميني و آسماني را فرستادي، بندگانت آن را سيلاب و توفان و آتشفشان خواندند و هنگامي که کرهء خاکي را لرزاندي، مردم آن را "زلزله" نام دادند. و آن روز زلزله چنان به خود لرزيد، گويي همان دم ريز ريز و حرف حرف ميشد، زيرا همين واژهء پيوسته در اهتزاز ميداند که "زمين لرزه" يعني چه.
اي آفريدگار سپيده دم و شامگاهان، گاهان و بيگاهان! و روزي نيز فرا رسيد که بندگان نافرمانت در روشناي چقمق و گرماي کبريت، با کمان و پيکان، زوبين و خنجر، تبر و خنجر، و نشتر به جان هم افتادند.
ميگويند آن روز زمين با سقف آسمانيش يکجا لرزيد و از همان روز دلگير و نفريني تاريخ که نخستين بار، خون داغ انسان نيمي روي زمين چکيد و نيم ديگر بر انحناي شمشير خشکيد، تا نابه هنگام همين دم، در سپيدي کاغذين و مرمرين برگها و سنگهاي زمانه، چيزي خونينتر و ننگينتر از "جنگ" نبشته نشده است.
جنگ، اين نام تکاندهنده، صاعقهء سيه سوخته و سوزنده يي است روي سپيده زار پايندگي و بالندگي آدمها و پديده ها، و اين چند حرف لرزاننده، تب استخوانشکن و افروخته يي است بر عمود قامت افراشتهء بشريت آزاده،
جنگ فشردهء پنجه هاي خرچنگي و خون آلود جهل نارواتر از ستم دندان پلنگ است بر جگر آهوانه و بردريدهء فرهنگ با فوارهء خونش فرسنگ فرسنگ،
جنگ افسون افيوني کشتهء گژدم است در دل خوشهء گندم، و جنگ شرابهء خشخاش و گردهء حشيش است روي خوان بيهوده هموار گرسنگان به جاي لقمه و ريزهء نان.
اگر ميگوييد "نه"، اين گزارش را بشنويد:
"در برخي از جاهاي افغانستان که کشت مواد نشاءآور به پيمانهء گسترده صورت ميگيرد، مادران افغان کودکان شان را روز دو بار اندکي ترياک يا هيرويين ميدهند تا از جانبي در برابر گرسنگي تاب بياورند و از سوي ديگر نيازمندي به نان را فراموش کنند." (BBC، شام هشتم سنبله سيزده پنجاه و نه/ 30 اگست 1980)
اي آفريدگار انس و جن و فروتر و فراتر از آنها! روزگارها پس از کين کهن آدم و گندم، هنگامي که مادري نخستين بار، اولين پارچهء کوکنار را به کام کودکش گذاشت و او را در بيخودي نشاءي سنگينتر از مرگ، نزد گرسنگي به گروگان گذاشت، تا او دگر نتواند از ژرفنا و خنکناي سيه چال سکر، فرياد زند: "مادر! نان"؛ آيا عرش نلرزيد؟ هان؟
هنگامي که لشکر تاراجگر ترياکي تخدير، سپيدشهر پيکر يتيم کودک گرسنه را تسخير کرد، آيا هفت آسمان به هم نخوردند؟
هنگامي که آن بيوهء مجبور، بستر فرزند گرسنه اش را زير سايهء چتر بتهء حشيش پهن کرد و پس از شنيدن گريه هايي به خاطر نان، شيرهء بنگ را زير زبان فرزندش گذاشت، آيا طنين هق هق و از هوش رفتن کودک، غريواتر از ضربت تيشهء فرهاد در بيستون ديگري به نام کوه طور صدا نکرد؟
اي آفريدگار، پوشانندهء عيبها و دانندهء غيبها! تنها تو با علم قديمت ميداني که در دوران نفريني ما هيچکس با ديدن "مزرع سبز فلک و داس مه نو" به ياد هيچ چيز نمي افتد، و اين دم برندهء داســها و تيغهاست که يا به تباهـي ريشه هاي يک فصل مي انديشد يا به بربادي بيشه هاي يک نسل.
اي آفريدگار لوح قلم! هنگامي که دستهاي تقدير به رضاي خودت در کشتگاه هستي تخم اجل ميپاشيد، آنسوتر در هنگامهء قيامتي مرگ برحق "بعث بعدالموت" نيز وعده داده ميشود، ولي ....
اي مالک دلها و اي رويانندهء گلها! به روي آن حبيب نجيبت، نگذار بيش از اين کشتکار سيه_کردار و تيره راي، قلمهء اعتياد به نيستي ترياک، کوکنار، هيرويين و افيون بکارد و زقوم "مرگ پيش از موت" بروياند.
اي آفريدگار راه راست و حرکت! بندگانت، اين جوينده هاي جاوان نايابنده، در دهليز تاريک تاريخ در کنار لوحه يي که بر روي آن زير نشانهء "ايست" نوشته شده است "نان" و ديگر هيچ، ايستاده اند.
اي آفريدگار! ميدانم بيهوده ميگويم. و ميدانم تو آن کني که رضاي تست...
[][]
کابل، 30 اگست 1980
اشاره ها
1) با سپاس از دوست گرامي، ايشر داس، گردانندهء سايت زيباي "کابل ناتهـ" که همواره با نامه هايش ياد کابل و آن سالهاي الماسي و گمشده را زنده ميدارد و به اينگونه مرا به کار مي اندازد.
2) اين نوشته بار نخست، در شمارهء 53 ماهنامهء سباوون (نشريهء اتحاديهء ژورناليستان افغانستان)، جنوري 1992 چاپ شده و در جلد نخست "پراکنده هاي پيوسته" (نوشته سياه سنگ) نيز آمده است.
*********** |
بالا
سال اول شمارهً بيست و يکم جنوری/ فبروری 2006