دوکتور پروین پژواک
همدلان کابل ناتهـ
|
چند قطعه از شاعر بزرگ هند رابیندراناتهـ تاگور
به انتخاب دوکتور پروین پژواک
مادر تو به من می گویی کجا بیشتر دوست دارم، بروم. آنجا همانجایست که من بار اول از آنجا پیش تو آمدم. ولی هرگز آنجا را نمی توانم بیاد بیاورم. پدرم به تلاشم لبخند می زند و می گوید: "آنجا آن سوی ابرها در دیار ستارهء شامگاهی است." ولی من از تو شنیدم که: "ژرف است و در سینهء زمین است و از آنجا گلها در جستجوی خورشید بر می دمند." عمه می گوید: "آن دیار در ته دریاست. دیده نمی شود و همه گوهرهای گرانبها در گنجینه آن پنهان است." برادرم مویم را می کشد و می گوید: "نادان چطور می توانی آنجا را پیدا کنی، چون آنجا در هوا ناپیداست." هنگامیکه به تو گوش می کنم به نظرم می رسد که آنجا باید در همه جا باشد. فقط معلم ما سرش را تکان می دهد و می گوید: "آنجا هیچ جا نیست!" * افکار زیادی چون دستهء مرغابی ها از آسمان فکرم می گذرند... من آواز بال ایشان را می شنوم. * در تاریکی شامگاه پرنده صحبگاهی به آشیانهء تاریک من می آید. * خداوند چراغ های بشری را از ستاره گان خود بیشتر دوست دارد. * روشنایی که میان برگ های سبز می رقصد، همچون طفل نوزادی نمی داند که: "بشر دروغ هم گفته می تواند." * گل به آسمان صبحگاهی که ستاره های خود را از دست داده ناله کنان می گوید: من قطره شبنم خود را گم کرده ام. * انجام می گوید: "روزی خواهد رسید که همه چیز پایان یابد، پس ای آغاز این به خود بالیدن تو بیهوده است. آغاز می گوید: " نه دوستم حتی آنجا که پایان است، من سرم را دوباره بلند می کنم!" * قلب من نغمات خود را در جهان می پراگند و آن گاهی که بغض گلوگیرم شد، مرا وامیدارد بنویسم که: "ترا دوست می دارم!" |
---|
سال اول شماره چهارم نیمه اول ماه ثور نیمهً اول ماه می 2005