کابل ناتهـ، Kabulnath
|
دکتور رنگین دادفر سپنتا
آنا ن که می خواهند
بگويند
سخن کارل مارکس و فریدریش انگلس است: "کارگران سراسر جهان متحد شوید!" دو متفکر آلمانی بر این باور بودند که ستم و تاراج سرمایه موجب فقر روز افزون کارگران خواهد شد و کارگران سراسر جهان صف متحدی را تشکیل خواهند داد و بر باوری سرمایه داری هجوم خواهند برد و ....تاریخ سیر دیگری پیمود. کارگران برخی از کشور ها فقیر تر نشدند، به رفاه نسبی دست یافتند و همبستگی کارگری، در پی تبارز امکانات رشد سرمایه داری در باتلاق های خون استالینیسم مسخ شد و بلشویسم باور آن دو دانشمند را از روح انتقادی و دموکراسی خواهی آن تهی نمود و آنانیکه توهم درک تیوری انتقادی آن دو را داشتند، در تنگناهای امتناع از تفکر گیر ماندند و بدین سان گریز به گذشته و پناه جستن در آغوش گله های بیولوژیک درفش مشروعیت بسیاری گردید.
در افغانستان امروز دو گرایش انترناسیونالیستی علم بردار ناسیونالیسم تبارگرا شده اند. کمونیستان افغانی که فکر می کردند با کشتار و جشن تولد گرفتن ها برای ذلیل ترین و پسمانده ترین کودتاچیان می شود تاریخ را مسیر دیگری داد و آنانیکه دموکراسی را کفر و میهن دوستی را بد تر از آن تلقی می کردند و بر این باور بودند، که از ساکنان اندونزیا تا کرانه های بحر اطلس همه دارای یک هویت سیاسی و اجتماعی واحد هستند و باید کلیه موانع را در جهت رسیدن اینان به آگاهی هویتی شان از میان برداشت. گوهر اصلی هردوی این ایدیولوژی، باور به قهر و داشتن یک رسالت فرا اجتماعی بود. یکی به تبلیغ این توهم می پرداخت که دارای رسالت تاریخی است و به دستور تاریخ عمل می کند و آن دیگری خود را نمایندۀ خدا بر روی زمین تلقی می کرد و بر این باور بود که او امیر و خلیفه است تا بسان شبانی گله های نا آگاه را بسوی راه راست هدایت کند. با شکست هردوی این ایدیولوژ ی بحران مشروعیت بر این باور ها غلبه کرد. در جستجوی کشف یک ایدیولوژی که بتواند هم هستی شخصی اینان را از خطر نجات دهد و هم توجیهی برای موجودیت سیاسی شان عرضه کند، همه به ایدیولوژی ناسیونالیسم تباری پناه بردند. پیش زمینه های اجتماعی گسترش چنین ایدیولوژی یی نیز در بستر جامعه آماده بود. یکی بدلیل ناروائی های گذشته و عدم توانائی روند های رشد اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی برای آفریدن یک آگاهی فرا قومی شهروندی، دیگری بدلیل گسست های ساختاری روابط و ساختار های جامعۀ سنتی و روابط قدرت مبتنی بر آن در دوران مقاومت ضد اتحاد شوروی. این پیش زمینه ها و برنامه های سیاسی قدرت گرا و تمامیت خواه موجب شدند که در فضای جهانی که ناسیونالیسم تباری به مثابه واکنش در برابر جهانی شدن رشد می یافت، گفتمان ناسیو نالیسم تباری افغانستان نیز رونقی بیابد. دیگر هیچ کس به ملت به مثابه مجموع شهروندان، که با استفاده از واژۀ شهروند، موقعیت حقوقی افراد در برابر دولت ابراز می شد، نمی اندیشید، حقوق اقوام و قبایل به مثابه اجزای متشکلۀ یک واحد بزرگتر (ملت) در صدر خواست ها قرار گرفت. در سال های گذشته چه بسیار سرو های رسای سیاست این آب و خاک که در پی ابتلأ به این طاعون از پا افتادند. بازرگانان سیاسی نیز در این بازار در پی فروش متاع هرزۀ شان بر آمدند. و "کسی به فکر کسی" نشد و انسان در این گفتمان فردیتش را از دست داد. دیگر کمتر کسی آرش، ناهید، فرنگیس، سیاوش و رستم وسهراب بود. بسیاری پشتون بودند، تاجیک بودند، هزاره و ازبک و بسیار هویت های جمعی (کلکتیو) دیگر. انسان در این معرکه در پی کشف فردیتش نبود، گور های نیاکان گشوده شدند و داستان و اسطورۀ "ما" های همگون ورد زبان ها گردید. فردیت انسان در این باتلاق تسلیم، نابود شد. و فرد پیش مدرن که در فرایند گذار از قبیله به ملت در برزخ بی حرکتی گیر کرده بود، بسان بره گان به آغوش قوم و قبیله پناه برد و من به "ما"ی به ظاهر همگون تقلیل یافت و یا در آن حل گردید. در این جا بود که پدیده های ناهمزمان، همزمان شدند. الزام تبارز فردیت و آزادی فرد به مثابه سنگ بنای جامعه، از سویی و باور به جمع نژادی و یا فرهنگی که به باور مدافعان آن جمعی است همگون، از سویی دیگر، نا همگونی ساختاری را به نمایش گذاشت. به بیان دیگر جامعه در برابر جماعت قرار گرفت. باور به "ما" ی نژادی موجب شد که شهروندان به این توهم که اعضای "ما" ی نژادی "ما" با هم بسیار نزدیک اند و "ما" ی ما از "ما"ی دیگران بر تر است، باور بیاورند.
منبع: «گفتمان» *********** |
بالا
سال اول شمارهً بيستم جنوری 2006