کابل ناتهـ، Kabulnath
|
بشير سخاورز
نمايشنامهء اشرافيان
معرفی شخصيت های خواهان تجدد و سنت گرايان بخش دوم
امير حبيب الله بر خلاف مشورت نصر الله خان و ديگر افراطيون مذهبی كه خواهان جنگ مستقيم با دولت بريتانيا بودند و می خواستند از مشاغلت اين كشور در جنگ جهانی اول استفاده كنند٬ باب مذاكره و شگرد سياسی را با دولت بريتانيا باز كرد و از بريتانيا خواست تا كشورش (افغانستان) در طول ايام جنگ بيطرف باقی بماند. اين شگرد سياسی اهميت خاصی دارد٬ زيرا به گونه يی نشان می دهد كه دولت افغانستان در اتخاذ تصميم نيازی به بريتانيا ندارد و خود اراديت دولت افغانستان را در سياست خارجی آن نشان می دهد؛ در حالی كه دولت بريتانيا هميشه چنين می انگاشت كه افغانستان در امور داخلی خود آزاد اما در امور خارجی تحت نظارت آن دولت است و بايد امير افغانستان از بريتانيا مشورت بگيرد. امير افغانستان از درگيری بريتانيا در جنگ جهانی اول به شكل ديگری استفاده كرد٬ يعنی به عوض رويارويی با انگليس از شگرد سياسی استفاده كرد كه نه تنها بريتانيا را دشمن خودش نساخت٬ بلكه با اين كارش نشان داد كه افغانستان آن طوری كه بريتانيا فكر می كند تحت نظارت آن كشور نيست اما در عين حال افغانستان نمی خواهد كه با دشمنان بريتانيا هم پيمان شود. دولت بريتانيا با وصفی كه از ديگر مستعمرات خود خواستار وفاداری مطلق بود- طور نمونه تعداد زيادی سربازان هندوستانی را در جنگ جهانی اول به جبهه سوق داد٬ با امير كنار آمد و از او خواست در پيمانش صادق بماند و تا آخر جنگ از دشمنان بريتانيا طرفداری نكند. امير افغانستان موقع را مناسب ديد و از بريتانيا خواست كه آن دولت به خاطر وفادار ماندن امير٬ در آخر جنگ استقلال سياسی افغانستان را به رسميت بشناسد.
دولت بريتانيا بر اثر فشار جنگ اين خواهش امير را پذيرفت اما بعد از جنگ و هنگامی كه بر دشمن غالب شد٬ از عهد برگشت. اين برگشتن از عهد در واقع گرز محكمی بود كه بر سر امير فرود آمد. امير تا روزی كه دولت بريتانيا قولش را نه شكسته بود٬ به برادرش و ديگر آزادی خواهان افراطی وعده می داد كه استقلال افغانستان بعد از جنگ بدست خواهد آمد٬ زيرا كه امير به احترام گذاشتن دولت بريتانيا به پيمانی كه بسته بود٬ اعتقاد داشت. اين شكست سياسی بر برادر امير كه رهبر جناح افراطيون بود بيشتر از ديگران ناگوار آمد٬ زيرا كه او بار ها از امير خواسته بود كه موقع را از دست ندهد و جنگ جهانی اول را زمان خوبی برای رويارويی با انگليس برگزيند. او حتی به امير اخطار كرده بود كه اگر جهاد بر عليه انگليس انجام نپذيرد٬ او افغانستان را ترك داده و به بخارا پناهنده خواهد شد. متأسفانه حبيب الله از سياست بريتانيا و پيمان شكنی های مكرر اين كشور نا آگاه بود و اين نا آگاهی به قيمت از دست دادن جانش تمام شد. كسی كه بايستی امير را از بين می برد٬ سردار نصر الله خان بود٬ اما او با وجود داشتن پشتيبانان زيادی در دربار و در ميان روحانيون ٬ وفادار ماندن به برادر را ترجيح داد تا جان برادر را حفظ كند غافل از اين كه سال بعد امير به شكل مرموزی كشته خواهد شد. بعضی از مؤرخين چون لويی دوپری كشتن امير را يك كودتای خانوادگی می شمارند كه البته نصرالله در آن شامل نبود. علت اين كودتا ناكامی امير برای كسب استقلال بود و گمان می رفت كه امير با سياست های ناكام نه تنها وسيله ای برای كسب استقلال نشد بلكه سدی در برابر استقلال خواهی شده است.
به هر حال حمايت بی قيد و شرط نصرالله خان از امير حبيب الله يكی از نادرات تأريخ است كه دربار پر از دسيسهء افغانستان نظير آنرا كمتر ديده است. حمايت از حبيب الله٬ نصرالله را نه تنها به عنوان برادر٬ بلكه به عنوان حامی به امير نزديك ساخت و امير مطابق رأی برادر عمل می كرد٬ تا جايی كه به مشورت نصرالله حكم اعدام و يا عفو توطئه گران ضد امير صادر می شد.
طرزی كه رهبر آزادی خواهان و تجدد پسندان بود٬ در موقعيت نه چندان مناسب قرار داشت. در مصاف تجدد با كهنه پرستی٬ دو شخص يعنی طرزی و نصرالله در مقابل هم قرار گرفته بودند و طرزی با وجود دانش عميق و دپلوماسی احساس می كرد كه نمی تواند با نصرالله كه حسن نيت امير و روحانيون را با خود همراه داشت به رقابت مستقيم بپردازد.
از سويی ديگر طرزی به تكرار٬ توسط دشمنان خود محكوم به موقع شناسی و سود جويی می شد و آن به علتی كه نخست خانواده اش توانسته بود كه به گونه ای امير را راضی سازد تا به كشور برگردد و باز عقد نكاح دو دختر او با دو پسر امير٬ چنان توجيه بدست ميداد كه طرزی ميخواسته به امير هر چه بيشتر نزديك شود. متأسفانه بعضی از مؤرخين غربی هم طرزی را تا اندازه ای اپورتيونيست معرفی كرده اند. اين كه تا چه اندازه طرزی موقع شناس بوده يا نبوده از حيطهء اين پژوهش بدور است٬ اما بايد گفت كه به قول لويی دوپری طرزی مجبور بوده كه برای به مؤفقيت رسيدن به اهدافش از دپلوماسی كه در آن پراداكس ها نهفته است كار گيرد. او نخست برای اين كه با روحانيون طرف نشود٬ تجدد و ترقی را نه تنها ضد اسلام معرفی نمی كند٬ بلكه آنرا جز اسلام می شمارد و برای به كرسی نشاندن حرفش آيات و احاديث بی شمار نمونه می آورد. در برخورد با امير هم از پراداكس كار می گيرد و با دپلوماسی شگفت انگيزی در مقالاتش٬ نخست به ستايش از امير می پردازد اما بعد با انتقادی٬ امير را نيش ميزند. به طور نمونه او در آغاز مقاله اش از امير افغانستان كه خواهان تجدد و ترقی در افغانستان است ستايش می كند٬ در ستايش كلام فاخر ادبی- آنچه كه سنت شاعران و نويسندگان دربار است به كار می برد تا اينكه به موضوعات اجتماعی می رسد و از داشتن ازواج متعدد نكوهش می كند و می گويد كه اين آيين نه تنها بی حرمتی به زن است٬ بلكه مرد هم نمی تواند زندگی خوبی داشته باشد و در نتيجه جامعه نمی تواند رشد سالم كند٬ زيرا زن نيم بدن جامعه است. اين عمل در واقع انتقاد مستقيم از امير است- اميری كه خود با داشتن زنان متعدد نكاح شده و ناشده معروف بود.
*********** |
بالا
سال اول شمارهً نوزده دسمبر و جنوری 2005/2006