کابل ناتهـ، Kabulnath
|
"سه چیز پایدار نماند: مال بی تجارت وعلم بی بحث و ملک بی سیاست." (1) (سعدی)
نوشتهء احمـــدحسین مبلغ
بورژوازی تجاری واصلاحات امیرشیرعلی خان اسطوره یا واقعیت؟
مقدمه
درتاریخ نگاری افغانستان، تاریخ سیاسی کشور عنصر مسلط و انحصاری این حوزه را تشکیل می دهد. ابعاد فرهنگی، و به ویژه اجتماعی و اقتصادی درآن یا به کلی نادیده گرفته می شود، و یا به صورت عناصر جانبی و فرعی، بی رابطه با هم، درذیل آن ذکرمی گردد. تازه این یگانه حوزهء مسلط وانحصاری نیزاز دستبرد وسانسوردولتی مصئون نماند وآنرا به شدت سردچارآفت و بلای تحریف، حذف و جعل ِ واقعیت های تاریخی ساخت. دواثرازاین میان جایگاه استثنایی دارند: "افغانستان درمسیرتاریخ" (1967) و"افغانستان درپنچ قرن اخیر" (1989) ازغبار و فرهنگ. استنثنایی بودن جایگاه این دو اثردرحوزهء تاریخ نگاری کشور تصادفی نیست، بلکه از تلاش کاملا ً آگاهانهء صاحبان آن در درهم شکستن حصارهای تنگ این حوزه ناشی می شود.
این واقعیت تلخ که چاپ ونوشتن چنین آثاری که از دستبرد وسانسوردولتی درامان ماند، درشرایط سیاسی آنروزافغانستان، حتی در"دهه دموکراسی" (به شمول دهه های بعدی) ممکن نبوده است، می توان ازسرگذشت این دواثر تاریخی درک کرد. هدف عمدهء شادروان غبار از نوشتن اثر"افغانستان در مسیر تاریخ" این است که برای اولین بار برای هموطنانش کتاب تاریخی یی عرضه کند که از حذف و جعل و تحریفات رایج مبرا باشد، به تعبیر خودش "تاریخ واقعی مردم افغانستان" را بنویسد: "... من تاریخ واقعی مردم افغانستان را خواهم نوشت و درآن اسناد خیانت حکومات استبدادی و اشخاص مربوطهء شان را نیز برملا خواهم کرد." (غبار، ج 2، پیوست ها،1999: 275).
غبار کتاب پرارزشش را نوشت و چاپ نیز شد، اما چنانکه می دانیم، افغانستان ِ "دهه قانون اساسی" نیزانداختن نگاه هموطنانش به این یگانه کتاب تاریخی غیر رسمی را برنتابید. کتاب مدت بیشترازده سال درچاپ خانهء "مطبعه دولتی کابل"، یگانه مطبعه موجود درآن زمان، زندانی شد، تا اینکه در سال 1359 شمسی به همت روشنفکران سازمان "پیام مهاجر" بار دوم درشهرقم ایران به چاپ رسید و به این وسیله به صورت وسیعی درمعرض مطالعهء هموطنان قرارگرفت.
درکشوری که قانون ودموکراسی حاکم است، تاریخ راستین نوشتن یک امرتحقیقی بی خطراست، اما نه سهل وساده و کار هرکسی. اما درسرزمینی که ازقانون ودموکراسی به شکل واقعی آن خبری نیست، تاریخ نویسی هم تحقیق است وهم مبارزه. غبار هم محقق زبردست است و هم مبارز بی ترس. او با نوشتن این اثرتحقیقی ثابت کرد که سالها زندان و تبعید روح نستوه او را در پیری نیز نیفسرده است.
"افغانستان درمسیر تاریخ" (جلد اول ودوم) بنا برشهادت حشمت خلیل غبار، فرزند آن شادروان،"اولین اثرغبار [است] که بدون ملاحظات استبداد نوشته شد وسانسورچیان دولت آنرا تحریف نتوانستند..." وبه این وسیله ازبلای "سانسور"، "ازدیاد"،"حذف ویا تبدیل کلمات و جملات" و"صفحات" که برسرآثاردیگرغبار آوردند، درامان ماند.(همان، 281) (2) [تأکیدها درهمه جای این نوشته ازراقم این سطوراست.]
سرگذشت کتاب "افغانستان در پنچ قرن اخیر" نیز حکایه از ناممکن بودن تاریخ نگاری راستین تحت شرایط حاکم سیاسی افغانستان ِ آن زمان دارد. شادروان فرهنگ بایست نزدیک به پنجاه سال "گرد تاریخ نویسی" را رها کند نا بتواند با گریزاز سانسور و فشارهای نوع دیگرسیاسی در کشور، درتبعید موفق به نوشتن اثر پرارجش گردد. شرح ماجرا را ازقلم خود فرهنگ بخوانیم: "... درسالیان دهه 1940هنگامی که که دولت به تدوین تاریخ عمومی افغانستان تصمیم گرفت، انجمن تاریخ که ازعلاقمندی من به این موضوع آگهی داشت، نگارش بخش مربوط به صفاریان را به من محول کرد. من این کار را با خوشی پذیرفته مدتی را در بررسی مدارک و اسناد صرف کردم و کتابی را در تاریخ دورهء مذکور مهیا نمودم که تا جایی که من دسترس یافته بودم بر واقعیات تکیه داشت. پس ازآن در مجلس دعوت شدم که در هر هفته یک بار به ریاست یک تن از ارکان دولت تشکیل می شد وبرای اجزای تاریخ که توسط نویسندگان مختلف نگارش می یافت صحه می گذاشت.درجریان مجلس مذکور دریافتم که آنچه مقامات در نظردارند تاریخ نگاری نیست، بلکه تاریخ سازی است؛ اعنی ارائه پیشامد های تاریخی به شکلی که با سیاست دولت مطابقت داشته باشد. به این صورت یک بخش ازنوشته های من رد شد ونکات دیگر خواه مخواه به آن افزوده گردید ومتنی برابر به مد روز به میان آمد که بعدا ً توسط انجمن تاریخ به چاپ رسید. اما من پس ازاین جریان تصمیم گرفتم که دیگر گرد تاریخ نویسی نگردم و گرایش خود را به این موضوع با گفتن یادداشتها از کتب تاریخ و احیانا ترجمهء آثار مورخین خارجی راضی بسازم." (فرهنگ، ج 2، 1371ش:329-330).
ازجملات بالا به روشنی ازسانسورونظارت دولتی برامرتاریخ نگاری آگاه می شویم که چگونه بدانوسیله مجال نفس کشیدن آزادانه ازمورخ به کلی سلب می شود.
به هرصورت حاکمیت سانسور دولتی گذشته ازآنکه کاری ترین ضربه ها را برفرهنگ کشور درمجموع وارد آورد، از زیان های مصیبت بارآن بر تاریخ نگاری کشور، همانا محدود ماندن آن در بعد سیاسی، آن هم دربد ترین شکل جعل و مسخ شدهء آن، بوده است ودرنتیجه دور ماندن آن از ابعاد اجتماعی و اقتصادی تاریخ کشور؛ زیرا دست زدن به این ابعاد بیشتراز بعد سیاسی تاریخ نگاری موجب تحریک و به چالش طلبیدن سانسورچیان دولتی می گردید. این است که تاریخ اجتماعی و اقتصادی کشور به صورت حوزهء دست ناخورده و تابویی درآمد و هیچ اثرجداگانه دراین باب نگاشته نشد. البته این واقعیت دردناک تا پایان دههء هشتاد میلادی قرن گذشته معتبراست وبه ویژه روشنفکر کشی ها ومردم کشی های وحشتبار تره کی، امین درقدم اول و کارمل و نجیب که موجب از دست رفتن بهترین استعداد های فکری بالقوه و بالفعل کشور گردید. بعد از پایان دهه هشتاد باید به شناسایی عوامل دیگر درفقدان یک نوشته ای (تک نگاری/ مونوگرافی) درخور توجه - که یکی از جنبه های تاریخی کشور را در رابطه با اوضاع اجتماعی و اقتصادی مورد بررسی قرار داده باشد -، رفت.
باری هدف عمدهء کتاب "افغانستان درمسیرتاریخ" و"افغانستان در پنچ قرن اخیر"، پالایش تاریخ کشور ازمسخ، تحریفات و بد آموزی تاریخ نگاری رسمی است واین امرمهمترین دستاورد علمی درزمینهء تاریخ عمومی افغانستان است. البته این یاد آوری به این معنی نیست که دراین دواثرحرف آخرگفته شده است (نویسندگان ارجمند این دواثرنیز چنین ادعای نداشته اند)؛ گفتنی ها، تجدید نظرها، حک واصلاحات زیادی درین زمینه، مانند سایرزمینه های فکر واندیشه باقی است واین امر یک جریان مستمروفرجام ناپذیر است. ونکتهء کلی درخوردقت درمورد این دوکتاب توجه صاحبان آنها به نقش عوامل اجتماعی و اقتصادی درپهلوی عوامل دیگر درتاریخ است.
مسلم است که در یک اثرتاریخی که بر اوضاع عمومی یک کشور ناظر است، نمی توان به یکسان به همه جوانب موضوع مورد بحث پرداخت واین امراز محدودیت های درونی و اجتناب ناپذیر تاریخ عمومی ناشی می شود و به صورت نسبی با تاریخ نویس رابطه دارد. تاریخ عمومی برای پربارشدن هرچه بیشتر دراین زمینه وابسته به " تک نگاری" هاست که هر "تک نگاری" یی با گزینش یک جنبهء خاص و مشخص جامعه دریک دوره به مطالعه و بررسی می پردازد. مثلا ً رابطهء ارباب ورعیت درمناطق مختلف کشور، ویژگی ها وتفاوت های آنها ازهمدیگر، وضعیت زندگی دهقانان زمیندار، بی زمین، میزان بهرهء مالکانه و ... قبل از کودتای هفت ثورچگونه بوده است واشغال کشور که منجر به ترک اجباری شمارزیادی ازباشندگان آن به کشورهای همجوارگردید، چه تغییراتی دراین رابطه وارد کرده است؟ تجارت، حرفه ها در شهرهای مهم کشورو باشندگان آن - هرات، قندهار، کابل– درقرن نزدهم با ازهم پاشیدن امپراطوری زودگذر وابتلای کشوربه انارشیسم ِ ناشی از جنگ ها میان سلالهء محمد ذایی ها و سدوذایی ها، به چه سرنوشتی گرفتارشده اند؟ یا وضع رسوم و آداب سنتی و مذهبی که از یک منطقه تا منطقه دیگرکشورتفاوت داشته است، درهرمنطقه مشخصی چگونه بوده است؟ نقش ونفوذ قشر روحانی و نظام آموزشی آنان و رابطهء شان با متنفذین محلی ازچه کیفیتی برخورداربوده است؟ ردیف سوالات را می توان وسعت بخشید. جواب دقیق به هرپرسشی از این گونه از حوصلهء تاریخ عمومی خارج است و نیازمند تگ نگاری های جداگانه است.
فقدان تحقیقات و بررسی ها در زمینه های مشخص ِ مسایل اجتماعی کشور- که نمونه های کمی ازآنها دربالا ذکر شد - مانع ازاحتیاط و صرفه جویی روشنفکران ما در رویکرد شان به نظریه های کلان از قبیل فیودالیسم، سرمایه داری و امثال این گونه مفاهیم نگردیده است.
نظریهء پیدایش "بورژوازی تجاری" که طرفداران آن دراین نوشته مورد نقد و بررسی است، ازاین جمله است. با وجود اینکه هیچ تحقیق مشخصی در این زمینه وجود ندارد، این نظریه ای بدون پشتوانهء واقعیت در میان بخش وسیعی از روشنفکران ما به عنوان یک حکم ثابت شده رواج بسیار دارد.
منشاء نظریهء پیدایش "بورژوازی تجاری"
شادروان غبارنخستین مورخ ما است که میان اصلاحات امیر شیرعلی خان، جنبش روشنفکری دههء اول قرن بیستم و اصلاحات امیرحبیب الله خان و دگرگونی درساخت اقتصادی جامعه که از دیدگاه اوظهور"طبقه بورژوازی تجاری" را به دنبال داشت، رابطه ایجاد می کند. او در رابطه با اصلاحات امیرشیرعلی خان از" زمینه روئیدن جنین سرمایه داری در جامعه فیودالی افغانستان برای باراول" سخن می گوید (غبار، ج 1، 1980: 594)غباریگانه نقطه مثبت دوران امیرعبدالرحمن خان را درزمینهء تجارت چنین ارزیابی می کند: "امیرعبدالرحمن توانست که باردیگر در شرایط فیودالی دولت را مرکزیت بخشد و امنیت سرتاسری کشور را قایم نماید. لهذا با آنکه ماهیت اقتصاد رژیم فیودالی باقی مانده بود، تبادله جنس وپول رو به انکشاف نهاد و مقدمه پیدایش سرمایه تجاری را در دایره وسیعی فراهم نمود. یعنی هسته ئی که با دوره امیر شیرعلی خان یکجا معدوم شده بود، احیا گردیده و سرمایه تجارتی" بسویه ملی" بمیان آمد ودرطی بیست سال آینده طبقه بورژوازی تجارتی متراکم گردید و در پهلوی آن فرهنگ جدید ظهورکرد." (همان، 648)غبار در رابطه با اصلاحات امیر حبیب الله خان، از" قشر قلیل" روشنفکران این دوره به عنوان نمایندگان" بورژوازی ملی تجارتی و زمیندارلیبرال" نام می برد: " در حالیکه تجارت توسعه یافته و بورژوازی تجارتی بسویه ملی تبارز نمود، خصوصا ً که از زمان امیر عبدالرحمن خان ببعد انکشاف تجارت روز افزون بود: در کابل جراید خارجی دست بدست محافل روشنفکری میگشت و این قشر قلیل که در ابتدا ازبورژوازی ملی وزمیندارلبرال نمایندگی میکردند، بعدها برای تهدید قدرت بی سرحد شاه، تحصیل استقلال افغانستان و بوجود آوردن قانون اساسی به فعالیت آغاز نمودند. ولی اینها از داشتن ارتباط با توده های مردم محروم بودند." (همان، 716)فشردهء نظریات غبار را در این زمینه در جملات ذیل می یابیم:
"همزمان با انقلاب سیاسی (سال 1919) افغانستان، اوضاع داخلی کشور به این قرار بود: از قرن 18 به بعد شکل سیاسی ملوک الطوایفی کشور تغییر خورده می رفت، زیرا اقتصاد فیودالی رو به انکشاف بود، سرمایه تجاری که طلایهء سپاه اقتصاد سرمایه داری است از زمان امیر شیرعلی خان به شکل پراگنده سرزده و درپهلوی آن علایم فرهنگ نو وصنایع نو دیده می شد. در عهد امیرعبدالرحمن مرکزیت دولت وامنیت سرتاسری کشور، تجارت مازاد محصولات زراعتی را توسیع و زمینهء ظهور سرمایه تجارتی را به سویه ملی آماده کرد. در زمان سلطنت امیر حبیب الله خان بورژوازی تجارتی تراکم کرد و فرهنگ جدید ظهور نمود." (همان،751).
آنچه در بالا نقل شد، تمامیت دیدگاه شادروان غبار را در بارهء نقش "طبقه بورژوازی تجاری" درزمینهء اصلاحات در زمان شیرعلی خان و جنبش سیاسی و فرهنگی روشنفکران درزمان امیرحبیب الله خان بیان می کند ونیز چنانچه ذکریافت، نخستین تفسیرجنبشهای روشنفکری درمرحلهء آغازینش برمبنای ظهورآن "طبقه" است. اما طرح مسأله ازجانب غبار چنان کلی است که بایست آن را درحد یک فرضیه مورد توجه قرار داد وبرای نفی واثبات آن به مطالعهء منابع تاریخی پرداخت؛ و درضمن برای احترازازآمیختن مفاهیم و مقوله های اجتماعی با هم (دراین جا تجارت، تجار، بورژوازی و بورژوازی تجاری) یک تصویرروشن از"بورژوازی تجاری" ارائه کرد تا تفاوت و مرزآن از پدیدهء تجارت به صورت کلی روشن گردد؛ وخواننده بداند که کمیت و کیفیت تجارت به چه اندازه رشد نیازمند است و چه ویژگی های مشخصی را کمایی کند تا بتوان از پیدایش "بورژوازی تجاری" سخن زد. اما متأسفانه هیچ یک ازنویسندگان مورد بحث ما دراین نوشته اقدام به چنین روشی که کاربرد مفاهیم بدانوسیله روشن و مشخص گردد، نمی پردازد. نتیجهء اینگونه کاربرد غیردقیق مفاهیم چیزی است که جامعه شناس نقاد امریکایی چارلزرایت میلز آن را "فتشیسم مفاهیم" (3) (پرستش واژه ها) می نامد. آنان (به استثنای یکی) بدون آنکه اندکی زحمت پژوهش و بررسی درموضوع را برخود هموارسازند، تفسیرغبار را بدون هرگونه دیدگاه انتقادی می پذیرند. آنان درنوشته های شان به عوض اینکه نظریه غبار را به عنوان یک فرضیه در نظر گیرند، آنرا بصورت یک حکم واصل اثبات شده درآورده اند، بدون آنکه حتی یک شاهد تاریخی در اثبات آن اضافه کنند.قسمی که تذکر یافت، پذیرش این دیدگاه منحصربه نویسندگان مورد بحث درینجا نمی شود. این دیدگاه طرفداران زیادی در میان روشنفکران ما دارد و این خود ضرورت هر چه بیشتری نقد و بررسی دراین زمینه و حوزه های همانند آنرا را ایجاب می کند. بدان امید که خوانندگان گرامی با دید نقادانه این نوشته را به عنوان سهم متواضعانه دراین راستا در نظرآرند.
************** دیدگاه های چند تن ازنویسندگان هموطن موضوع نقد وبررسی این نوشته است. آنطورکه تذکریافت، آنان سعی می کنند تا اصلاحات امیرشیرعلی خان را با جنبش روشنفکری و حتی ظهور یک طبقهء جدید اجتماعی یعنی"بورژوازی تجاری" ربط دهند؛ و به همین صورت جنبش روشنفکری مشروطه خواهی و اصلاحات امیرحبیب الله خان را بر مبنای پیدایش این پدیده تبیین کنند.
پرسش این است که آیا اصلاحات امیرشیرعلی درخورآن است تا آن را با ظهور"بورژوازی تجاری" و "جنبش روشنفکری" ربط داد؟ ویا اصلا ً درآن زمان چیزی بنام "جنبش رشنفکری" و یا پدیدهء "بورژوازی تجاری" وجود خارجی داشته اند تا این ارتباط را توجیه نمایند؟ وبه همین صورت آیا می توان "بورژوازی تجاری" را، درصورت وجود آن درآن زمان، به عنوان "زیربنای" اصلاحات امیر حبیب الله خان در نظرآورد؟
1. سعدی، مصلح الدین: گلستان. (تصحیح: فروغی، محمد علی)، چاپ نهم، 1376ش، تهران، ص206.2. به شهادت خود غباربرجریان تحریف و سانسورکتاب "احمد شاه بابا" ودیگرآثارش به صفحات 191-192 همان کتاب مراجعه کتید.3. Mills, Charles Wright.1973: Kritik der soziologischen Denkweise. S.72, Darmstad
میلز در نقد "تئوری کلان" با یکی ازنظریه پردازان مهم آن تالکوت پارسونز می نویسد که صاحبان این نظریه به ارائهء تعریفات روشن ومشخص ازمفاهیم توجه نمی کنند. ازدید اومقوله های چون"کاپیتالیسم"، "قشرمتوسط"، "بروکراسی"، "نخبگان" و یا"دموکراسی توتالیتیر" دارای سلسله مراتب (هیرارشی) است وهرمرتبهء دارای معانی ناروشن است که هنگام مطالعه وتحقیق بایست به هرمرحلهء آن توجه ودقت به خرچ داد. مثلا ً زمانیکه از"کاپیتالیسم" سخن میگوییم، منظور ما از کاربرد آن دقیقا ً چیست؟ "آیا مراد ما از کاربرد وازهء "کاپیتالیسم" فقد این امر است که تمام وسایل تولید درمالکیت های شخصی قراردارند؟ یا این مفهوم تصور یک بازار آزاد را به مثابه میکانیسم تعیین کننده برای قیمت ها، مزدها، حقوق و سود نیز دربردارد؟ و به چه میزانی می توانیم فرض کنیم که این مفهوم از نگاه تعریف هم یک نظم سیاسی و هم یک نهاد اقتصادی را هدف قرارمی دهد؟ من به طرح چنین پرسش های به عنوان کلید اندیشهء منظم مینگرم، ودرصورت فقدان آنها در به روی "Begriffsfetischismus " "فتیشیسم مفاهیم" باز و بازتر می گردد." [ص 71-72]The Sociological Imagination. Oxford Univercity Press 1959 یادداشت: تمام مدارک مورد استفاده دراین نوشته درپایان آن ذکرخواهد شد. در شماره آینده دنبال میگردد ********* |
بالا
سال اول شمارهً سیزده سپتمبر/ اکتوبر 2005